جدول جو
جدول جو

معنی خرثمه - جستجوی لغت در جدول جو

خرثمه(خَ ثَ / ثِ مَ)
نوعی کفش. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرمه
تصویر خرمه
(دخترانه)
نام همسر مزدک
فرهنگ نامهای ایرانی
(هََ ثَ مَ)
نوک بینی. (منتهی الارب). عرتمه. (اقرب الموارد) ، مابین بینی و لب، گو لب بالایین. (منتهی الارب). عرتمه. (اقرب الموارد) ، سیاهی میان دو سوراخ بینی سگ، شیر بیشه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ ثَمَ)
باران نرم ریزه. ج، رثام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به رثمه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
رثمه. کنارۀ نان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، باران نرم ریزه. ج، رثام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ مَ)
بتمام معانی رثم. (از منتهی الارب). سپیدی سر بینی اسب و سپیدی بینی اسب و سپیدی که تا لب پائین آن رفته باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به رثم شود
لغت نامه دهخدا
(خَ مَ)
جایگاهی بوده است در بالای القدقده و ازآن طایفه ای از بنی تمیم موسوم به بنوالکذاب. در قسمت علیای این مکان آبی بنام القلیب قرار دارد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ رَ مَ)
گیاهی است مانند لوبیا و آن بنفشه ای رنگ است و بوییدن و نظر کردن بدان مفرح باشد و روغن آن نیز فرح آرد. (یادداشت بخط مؤلف). گیاهی است مانند لوبیا. ج، خرّم. (منتهی الارب) ، کافتگی دیوار بینی. ج، خرمات. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ مَ)
کوتاهی بینی گاو. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، کوتاهی و کلفتی و پهنی بینی گاو. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(هََ ثَ مَ)
ابن اعین از امراء هارون رشید است که ولایت خراسان به او داده شد. (از حبیب السیر). هرثمه بن نصر جیلی است که هارون او را به ولایت مصر گماشت سپس به افریقا فرستاد و او از آنجا به افریقای شمالی رفت و در آن دیار اصلاحاتی کرد و دو سال ونیم فرماندار کشورهای اسلامی افریقا بود. سپس استعفاء کرد و هارون او را به حکومت خراسان گماشت و تا روزگار ف تنه میان امین و مأمون در آنجا بود. در آن فتنه وی جانب مأمون را گرفت و پیشوای لشکر او گردید وتا هنگامی که فتنه با قتل امین پایان یافت صادقانه به مأمون خدمت کرد اما سرانجام مأمون از او برگشت و زندانیش کرد و در زندان مرو به سال 200 هجری قمری درگذشت. (از اعلام زرکلی ج 3 از چ قدیم ص 1121 و 1122)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَثْ ثَ مَ)
ارض مرثمه، زمین باران رسیده. (منتهی الارب). زمینی که به بارانی اندک مرطوب شده باشد. (از متن اللغه). ممطوره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
سر فروافکندن، خاموش بودن از خشم یا تکبر. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ ثَ مَ)
ابن سلیمان مکنی به ابوالحسن از طرابلس بود و از حفاظ حدیث و بعصر خود محدث شام. او راست کتابی بزرگ بنام ’فضائل الصحابه’. او بسال 343 هجری قمری در طرابلس شام درگذشت. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 301)
لغت نامه دهخدا
(خِ شَمْ مَ)
زمین درشت و سخت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ ظَ ظُ)
زدن بر خرطوم کسی و کج گردانیدن خرطوم وی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خرطم الخف و غیره، خرطوم قرار داد برای کفش و جز آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بی باک و گستاخ گردیدن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خِ مِ)
قصبه ای است از دهستان کربال بخش زرقان شهرستان شیراز. واقع در 78هزارگزی جنوب خاوری زرقان کنار راه فرعی شیراز به سهل آباد خیر و نیریز. این ناحیه در جلگه واقع است با آب و هوای معتدل و مالاریایی و دارای 2850 تن سکنۀ فارسی زبان. آب آن از رود خانه کروقنات. محصولاتش: غلات، برنج و میوجات می باشد. اهالی بکشاورزی و کسب و باغبانی گذران می کنند و از صنایع دستی قالی و گیوه می بافند. بدانجا یک دبستان و پاسگاه ژاندارمری وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بی وقوف گردیدن در کار و نتوانستن. (ناظم الاطباء). خرق در کار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (متن اللغه).
لغت نامه دهخدا
(خِ رِ مَ)
سربینی و طرف آن. (از ناظم الاطباء) (متن اللغه). ج، خثارم. (معجم الوسیط) ، مغاکچۀ لب زیرین. (ناظم الاطباء). الدائره وسط الشفه العلیاء (از معجم الوسیط) ، کلمه ای در حثرمه است. رجوع به حثرمه شود، سکوت از ترس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُثُ مَ)
لغتی است در برثنه بمعنی شوکت و قوت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به برثنه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از جرثمه
تصویر جرثمه
اصل هر چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رثمه
تصویر رثمه
ریزه باران نرمه باران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خثمه
تصویر خثمه
کوتاهی بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرثمه
تصویر هرثمه
شیر بیشه، زیر بینی شیربیشه
فرهنگ لغت هوشیار
خرما
فرهنگ گویش مازندرانی