جدول جو
جدول جو

معنی خربیس - جستجوی لغت در جدول جو

خربیس
نوعی بازی محلی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رَ)
دلیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطبا). مرد شجاع. (از اقرب الموارد) ، مرد زیرک و باهوش و منکر و زشت. (از اقرب الموارد) ، قچقار آکنده گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ربیز. گاو نر و قوچ آکنده گوشت. (از اقرب الموارد) ، کار سخت و مشتبه، مضروب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مضروب با دو دست. (از اقرب الموارد) ، کسی که بر شتران و مال او آفت رسیده است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی که به مال یا دارایی دیگر او آفت رسیده باشد. (از اقرب الموارد) ، بسیار از شتران و جز آن، سختی. بلا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). داهیه. (مهذب الاسماء) ، خوشۀ پر از دانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بیونانی علیق است. (فهرست مخزن الأدویه)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ)
سخت. محکم. سفت، منه: ارض خربسیس، زمین سخت، شی ٔ غیرقابل ملاحظه: مایملک خربسیساً، چیزی ندارد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام مردی مؤمن از آل فرعون بود که خدا در قرآن از او نام می برد. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). این نام بدون الف و لام است. (منتهی الارب). او یکی از آن سه تنی است که در نهان بموسی ایمان آورده اند
لغت نامه دهخدا
(خَ)
لسان الحمل. (از تذکرۀداود ضریر انطاکی 142). رجوع به ’لسان الحمل’ شود
لغت نامه دهخدا
(خِ)
نام پدر یکی از فرماندهان قوای خشایارشاه است در جنگ یونانیان به اسم گرگوس. (از تاریخ ایران باستان پیرنیا ص 742)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
پراگنده به هر سوی. در منتهی الارب ذیل کلمه خلابیس آمده است که این کلمه مفرد ندارد و اگر مفرد داشته باشد مفرد آن ’خلبیس’ است. رجوع به ’خلابیس’ در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
درآکندن مشک و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پر کردن مشک. (اقرب الموارد) (المنجد). و رجوع به تربیز شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
ظریف. خوش طبع. (از آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(خُ بی ی)
حفاق بن ایمأ بن رخصه بن خربه غفاری خربی (فرزند ایماء). چون پدر از صحابیان بود. (از انساب سمعانی). در تاریخ اسلام، صحابی عنوانی است که به یاران و همراهان راستین پیامبر اسلام (ص) داده می شود. این افراد در گسترش اسلام، نشر قرآن و حفظ سنت نبوی نقش بی بدیلی ایفا کردند. بسیاری از آنان در جنگ های صدر اسلام حضور داشتند و از اسلام دفاع کردند.
ایمأبن رخصه بن خربه غفاری خربی. از صحابیان بود. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
ده کوچکی است از بخش بندپی شهرستان بابل، واقع در چهل هزارگزی جنوب بابل و فعلا مخروبه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(رِبْ بی)
بزرگ و مهتر افسانه گویان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ بَ)
مصغر ربیس، بمعنی زیرک و هوشیار.
- ابوالربیس، نام شخصی. (ناظم الاطباء). رجوع به ابوالربیس شود.
- ام الربیس، مار بزرگ. (ناظم الاطباء) (آنندراج). کنیۀ افعی است و از هوشیاری به این کنیه خوانده شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خربیل
تصویر خربیل
زال مردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیس
تصویر ربیس
دلیر، خوشه پر، کار سخت، آسیب سخت، راک (قوچ) پر گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
آدم بدبو، متکبر، خودخواه
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در نزدیکی امام زاده حسن سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی بازی محلی
فرهنگ گویش مازندرانی