جدول جو
جدول جو

معنی خربگیری - جستجوی لغت در جدول جو

خربگیری(خَ بِ)
عمل گرفتن خر. کلمه ای است مزاح گونه یا فحش گونه و بوقت بیان عملی گفته میشود که در آن عمل قدرتی مزاحم مردمان شود و بزجر و حبس آنها مشغول گردد.
- پل خربگیری، پلی که خران از آنهامی گذرند و در آنها بدام می افتند. کنایه از محلی یا وضعی است که قدرتی ایجاد می کنند و در آن محل یا وضع مزاحم مردمان میشود.
- سر پل خربگیری، پل خربگیری. روی پل خربگیری. این ترکیب بهمان معنی است که در ’پل خربگیری’ بکار می رود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بُ بِ)
خریدن به بهائی سخت ارزان از مغفلی. (یادداشت بخط دهخدا) ، نواختن سازی، ضرب، دهل، طبل. دمیدن در ذوات الریح. (یادداشت بخط دهخدا) :
بزد نای روئین و روئینه خم
خروش آمد و نالۀ گاودم.
فردوسی (از فرهنگ اسدی).
، بزدن کاروان، کالا و درم و دینار آنرا با زور و اعمال قوت در راه سفر دزدیده و بردن. (یادداشت بخط دهخدا). گفت چرا اندر ماه حرام این کاروان را بزدی و این جماعت را بکشتی و قومی را به یسیری بیاوردی ؟ (ترجمه تفسیر طبری از یادداشت دهخدا). رجوع به زدن شود، سکه کردن. ضرب: بفرمود (بهرام چوبینه) تا به ری اندر، صدهزار درم بزدند و پیکر پرویز بدان نقش کردند. (ترجمه تاریخ طبری). صدهزار درم بزد بر نقش پرویز. (ترجمه تاریخ طبری از یادداشت بخط دهخدا). رجوع به زدن شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
عمل ضرب گیر
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درز گرفتن. مربوط کردن و کمال وصل کردن دو چیز را با هم. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به درز گرفتن شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
کارهای شبیه کار شخص خل. این کلمه در اصل ’خل گیری’ است و سپس بصورت خل گری درآمده نظیر ’لوس گری’ که در اصل ’لوس گیری’ بوده. (یادداشت بخط مؤلف).
- خل گیری مکن، عمل اشخاص ساده لوح و خل را بجای میاور
لغت نامه دهخدا
(خُ)
گرفتاری به عذاب خدای. بدبختی. دچارشدگی بغضب الهی. نامساعدی روزگار
لغت نامه دهخدا
(گَ)
ستردن غبار از روی اسباب و آلات. گرفتن گردهای خانه و اثاث آن. عمل گرفتن گرد
لغت نامه دهخدا
(خَ)
عمل گرفتن خر بسخره. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ)
کسب اطلاع. عمل خبرگیر، جاسوسی. عمل جاسوس
لغت نامه دهخدا
تصویری از تابگیری
تصویر تابگیری
تاب گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سربزیری
تصویر سربزیری
حالت و عمل سربزیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرفگیری
تصویر طرفگیری
جانبداری طرفداری حمایت
فرهنگ لغت هوشیار
پاک کردن گرد و غبار چیزی: پیشخدمت آنجا پیشبند چرک آبی رنگ خودش را بسته و مشغول گردگیری است. یا پارچه (کهنهء) گردگیری. پارچه ای مستعمل که برای گردگیری و تمیز کردن اثاثه بکار برند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضربگیر
تصویر ضربگیر
آن که با ضرب اصول نگاهدارد نوازنده ضرب و تنبک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبگیری
تصویر شبگیری
شب زنده داری شب بیداری بیخوابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضربگیری
تصویر ضربگیری
عمل و شغل ضربگیر
فرهنگ لغت هوشیار
گرفتن سر چیزی (مانند شمع)، خاموش کردن شمع و چراغ، عمل از سر گرفتن آغاز کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روگیری
تصویر روگیری
احتجاب زنان، حجاب زنان، رو گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
شغل و پیشه آبگیر حمام، پر آب کردن حوض و آب انبار و ظرفها، لحیم کردن ظرفهای فلزی یا قلعی با بستن سوراخهای آن با موم مذاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردگیری
تصویر گردگیری
خاکروبی، نزاع، زد و خورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شبگیری
تصویر شبگیری
شب زنده داری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درگیری
تصویر درگیری
نزاع، منازعه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برگیری
تصویر برگیری
اشتقاق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خو گیری
تصویر خو گیری
انس، عادت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فراگیری
تصویر فراگیری
اپیدمی
فرهنگ واژه فارسی سره
آموزشی، آموزش، تحصیل، شمول، احاطه، اشتمال، گسترش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کسب خبر، جاسوسی، خبرکشی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از درگیری
تصویر درگیری
Involvement
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رهگیری
تصویر رهگیری
Interception
دیکشنری فارسی به انگلیسی
پرس و جو پرسیدن نشانی، احوال پرسی
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از درگیری
تصویر درگیری
вовлеченность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از رهگیری
تصویر رهگیری
перехват
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از درگیری
تصویر درگیری
Beteiligung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از رهگیری
تصویر رهگیری
Abfangen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از درگیری
تصویر درگیری
залученість
دیکشنری فارسی به اوکراینی