جدول جو
جدول جو

معنی خربسیس - جستجوی لغت در جدول جو

خربسیس
(خَ بَ)
سخت. محکم. سفت، منه: ارض خربسیس، زمین سخت، شی ٔ غیرقابل ملاحظه: مایملک خربسیساً، چیزی ندارد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عَ بَ / عِ بَ)
عربس. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به عربس شود، داهیه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
نام دو ده است به مصر، یکی را فرسیس صغری گویند و دیگری را فرسیس کبری. (از منتهی الارب). در معجم البلدان نیامده است
لغت نامه دهخدا
زنی مسیحیه، از ساکنان روم که پولس او را سلام میفرستد. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
درآکندن مشک و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پر کردن مشک. (اقرب الموارد) (المنجد). و رجوع به تربیز شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
پراگنده به هر سوی. در منتهی الارب ذیل کلمه خلابیس آمده است که این کلمه مفرد ندارد و اگر مفرد داشته باشد مفرد آن ’خلبیس’ است. رجوع به ’خلابیس’ در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ کُ)
حماقت. ابلهی. کون خری. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
نام پدر یکی از فرماندهان قوای خشایارشاه است در جنگ یونانیان به اسم گرگوس. (از تاریخ ایران باستان پیرنیا ص 742)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
لسان الحمل. (از تذکرۀداود ضریر انطاکی 142). رجوع به ’لسان الحمل’ شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
عثمان خربوی. یکی از نویسندگان عرب است. (از معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام مردی مؤمن از آل فرعون بود که خدا در قرآن از او نام می برد. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). این نام بدون الف و لام است. (منتهی الارب). او یکی از آن سه تنی است که در نهان بموسی ایمان آورده اند
لغت نامه دهخدا
(خُ ی ی)
منسوب است بخراسان. خراسانی. (ازمنتهی الارب) (از معجم البلدان) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ابن اخوس در آثارالباقیه در جدول سلاطین ایران بدین صورت آمده و در جدول سلاطین کلدانی ارسیخ ذکر شده است. رجوع به آرسس و ایران باستان ص 1186 ببعد شود
لغت نامه دهخدا
بیونانی علیق است. (فهرست مخزن الأدویه)
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ)
کسی. (منتهی الارب) : ما فی الدار هلبس و هلبسیس، کسی نیست که با وی انس توان گرفت. (از اقرب الموارد) ، جامه. (منتهی الارب) : ما علیه هلبسیس و هلبسیسه، بر او جامه ای نیست. (از اقرب الموارد). رجوع به هلبس شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
شهری است سرحدی، بنزدیک مصیصه، سیف الدوله بن حمدان به غزو آنجا شده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ)
درشت سطبر از شتران و زنان. (منتهی الارب). زن و یا ناقۀ تنومند و قوی. گویندناقه عرفسیس و امراءه عرفسیس. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَیِ)
کربایش. کرباسه است که وزغه و چلپاسه باشد. (آنندراج). قسمی از چلپاسۀ زهردار. (ناظم الاطباء). رجوع به کرباسه، چلپاسه، کرباسو و مارمولک شود
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ قَ)
این کلمه بصیغۀ تثنیه (در حالت نصبی یا جری) خربق سپید و سیاه است. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
اختلاف منظر، و مراد از آن اختلاف منظریست که در موضع کوکب پیدا آید چون آنرا از مرکز زمین بینند یا موضعی که آنرا از حدبۀ ارض نگرند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ)
امبرباریس. انبرباریس. زرشک. (از یادداشت بخط مؤلف). نام درختی است یا میوۀ آن. (آنندراج). مأخوذ از ترکی. میوه ای سرخ رنگ وترش که بزبان فرانسه گروزی گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
نام حکیمی از مفسرین کتب ارسطو. (فهرست ابن الندیم) (تاریخ الحکمای قفطی چ لیبسک ص 60)
لغت نامه دهخدا
(اِ بِلْ لی)
اربلّس. (تاریخ الحکماء قفطی). کنیز ارسطو. (ابن الندیم) (عیون الانباء ج 1 ص 60 و 61)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
یکی از حکمای یونان بود که بسال 280 قبل از میلاد بدنیا آمد و در سال 208 قبل از میلاد درگذشت. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
خشم کردن با هم. (از منتهی الارب). ارباس. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ)
چیزی در ریگ که بریق و لمعان دارد مانند: چشم ملخ، گوشواره. (از لسان العرب) (از تاج العروس) (منتهی الارب) ، نباتی که از دانۀ آن طعام سازند، شتر خرد، دانه ای از زیور. (منتهی الارب) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خَ بُ تِ)
جزء برآمدۀ از سقف و قابول. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
آسیا که با ستور گردد. (یادداشت بخط مؤلف). آسیایی که با خر میگردد وخراس. (از ناظم الاطباء) ، سنگ آسیا. (یادداشت به خط مؤلف) : او را بهتر بود که خر آسیا در گردنش نهند و در دریا فکنده میشد. (دیاتسارون ص 304). هرکه خوار دارد یکی از این کودکان که بمن ایمان آوردند، بهتر بود که در گردنش خرآسیا بیاویزند و در دریا بیندازند. (ترجمه دیاتسارون ص 140)
لغت نامه دهخدا
(خِ بِ)
مردی از مردم آسیای صغیر و جانشین و شاگرد زینون بود، او از مؤسسان طریقۀ رواقیان در یونان قدیم بود. به سیر حکمت در اروپا ج 1 ص 71 و ملل و نحل شهرستانی ص 194 رجوع شود
لغت نامه دهخدا
ولایتی است بین انطاکیه و طرسوس، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خربیل
تصویر خربیل
زال مردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبسیس
تصویر آبسیس
فرانسوی خفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کربایس
تصویر کربایس
مارمولک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرآسیا
تصویر خرآسیا
آسیایی که با خر میگردد خرآس
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی بازی محلی
فرهنگ گویش مازندرانی