جدول جو
جدول جو

معنی خراوه - جستجوی لغت در جدول جو

خراوه
جنگل، بیشه، خراب است، مزرعه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زراوه
تصویر زراوه
(پسرانه)
نام پهلوانی ایرانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خلاوه
تصویر خلاوه
سراسیمه، سرگشته، حیران، کالیوه، کالیو، آسیون، واله، سرگردان، کالیوه رنگ، گیج و گنگ، آسمند، هامی، مستهام، پکر، گیج، گیج و ویجبرای مثال به خویش آی و چنین خویش را خلاوه مکن / که اینت گوید گول است و آنت گوید دنگ (مولوی۳ - ۱۴۸۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرابه
تصویر خرابه
جای ویران، ویرانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرافه
تصویر خرافه
هر یک از خرافات
فرهنگ فارسی عمید
(خِ مِ)
قصبه ای است از دهستان کربال بخش زرقان شهرستان شیراز. واقع در 78هزارگزی جنوب خاوری زرقان کنار راه فرعی شیراز به سهل آباد خیر و نیریز. این ناحیه در جلگه واقع است با آب و هوای معتدل و مالاریایی و دارای 2850 تن سکنۀ فارسی زبان. آب آن از رود خانه کروقنات. محصولاتش: غلات، برنج و میوجات می باشد. اهالی بکشاورزی و کسب و باغبانی گذران می کنند و از صنایع دستی قالی و گیوه می بافند. بدانجا یک دبستان و پاسگاه ژاندارمری وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(خَ بِ)
دهی است از بخش بستان شهرستان دشت میشان. واقع در هشت هزارگزی باختری بستان و سه هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو بستان به نکه. خراب ناحیه ای است واقع در دشت که گرمسیر و دارای 1500 تن سکنه عربی زبانست. دهکدۀ مزبور از رود خانه کرخه و نهر هوفل مشروب میشود و محصولاتش: غلات، برنج و لبنیات می باشد. اهالی بکشاورزی و صید ماهی و طیورو گله داری گذران می کنند و از صنایع دستی حصیر می بافند. این ده یک دبستان دارد و ساکنین آن از طایفۀ عشایر سواعد هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(خَرْ را بَ)
مغاکچۀ سرین. (از منتهی الارب) ، سوراخ سوزن. (از ناظم الاطباء) ، ج ، خارب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ بَ)
رسن از پوست درخت، مغاکچۀ سرین. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) ، سنگی پهن که در آن سوراخ کرده رسن استوارکنند، سوراخ سوزن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ بَ / بِ)
آبی که از استخر و تالاب تراوش کند، جویی که از استخر بجهت زراعت کنند، نام بیخی است. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِرْ را بَ)
طرف بینی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است از دهستان رود خانه بخش میناب شهرستان بندرعباس. واقع در هشتاد وپنج هزارگزی شمال میناب و پنج هزارگزی خاور راه مالرو گلاشکرد میناب. این ناحیه کوهستانی و گرمسیری است و دارای هشتاد تن سکنۀ فارسی زبانست. آب آن از چشمه و محصولاتش: خرما می باشد. اهالی بکشاورزی گذران می کنند و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ / رِ)
آوازی که بسبب گریۀ بسیار از گلو برآید. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) ، صدای آبی که از جای بلند فروریزد. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَرْ را رَ)
نام موضعی است بقرب سیلحون از نواحی کوفه. از این نام در فتوح ذکری شده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ / زِ)
خرزه. آلت تناسل. نره. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). رجوع به خرزه در این لغت نامه شود:
هیزان زده بودند صف از بهر خرازه.
سوزنی (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(خِ زَ)
مشک دوزی. (از منتهی الارب) (از قاموس) (از تاج العروس) ، موزه دوزی. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ / بِ)
ویرانه. جای آباد که ویران شده باشد. (از ناظم الاطباء) :
از مدرسه برنخاست یک اهل دلی
ویران شود این خرابه دارالجهل است.
(منسوب به خیام).
ز بی حرزی در آن خاک خرابه
مسلمان پخته کافر خورده تابه.
نظامی.
گر اهل معرفتی دل در آخرت بندی
نه در خرابه دنیا که محنت آباد است.
سعدی.
کیمیاگر ز غصه مرده و رنج
ابله اندر خرابه یافته گنج.
سعدی.
رخت خود در خرابه ای بردم
زآن دل افسردگان بیفسردم
نسختم را در اوج نبود
وز خرابی بر اوخراج نبود.
اوحدی مراغه ای.
، آثار و نشانه هایی که علامت آبادانی جایی بوده است. (ناظم الاطباء) ، ملک غنیم. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ طَ مُ)
دزدیدن شتر کسی را. (از منتهی الارب). رجوع به ’خرب’ و ’خروب’ در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ نَ / نِ)
چون خر. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از طراوه
تصویر طراوه
نادرست نویسی تراوه جامه رنگین ابریشمی که بر نیزه و درفش بندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضراوه
تصویر ضراوه
آزمندی، خو گیری، پی نخچیر دویدن: سگ، درنده شدن: سگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلاوه
تصویر خلاوه
حیران، سراسیمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرازه
تصویر خرازه
مشک دوزی، موزه دوزی، مورش فروشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراشه
تصویر خراشه
پارسی تازی گشته خراشه آنچه از خراشیدن بریزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراطه
تصویر خراطه
خراشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراعه
تصویر خراعه
بی بند و باری، بی باکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرافه
تصویر خرافه
سخن بیهوده و یاوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراقه
تصویر خراقه
ندانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرابه
تصویر خرابه
ویرانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حراوه
تصویر حراوه
گرمی و تیزی طعم چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخاوه
تصویر رخاوه
سستی نرمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذراوه
تصویر ذراوه
پراکیده باد برده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عراوه
تصویر عراوه
گل پیچان از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرابه
تصویر خرابه
((خَ بِ))
ویرانه، ویرانه به جا مانده از آبادی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرابه
تصویر خرابه
ویرانه
فرهنگ واژه فارسی سره