نوعی سنگ آهن به رنگ قهوه ای که در طب قدیم ساییدۀ آن را برای تحلیل ورم و معالجۀ جرب به کار می برده اند، برای مثال خمی از خماهن برانگیخته / به خم ها سکاهن بر او ریخته (نظامی۵ - ۷۹۴)
نوعی سنگ آهن به رنگ قهوه ای که در طب قدیم ساییدۀ آن را برای تحلیل وَرَم و معالجۀ جرب به کار می برده اند، برای مِثال خُمی از خماهن برانگیخته / به خُم ها سکاهن بر او ریخته (نظامی۵ - ۷۹۴)
دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه، واقع در دوهزارگزی جنوب باختر دیزگران کنار رودخانه، این ناحیه کوهستانی و سردسیر و دارای 610 تن سکنۀ کردی زبانست، آب آن از چشمه و قنات و محصولات آن: غلات، حبوبات، توتون، پنبه، انواع میوجات و قلمستان است، اهالی بکشاورزی گذران می کنند، از صنایع دستی قالیچه و گلیم می بافند، قلعۀ خرابه ای بالای آبادی روی تپه دیده میشود، راه در تابستان از طریق شراونه و مرزبانی اتومبیل رو است، مزرعه مرادآباد که سابقاً آبادی بوده جزء این قریه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه، واقع در دوهزارگزی جنوب باختر دیزگران کنار رودخانه، این ناحیه کوهستانی و سردسیر و دارای 610 تن سکنۀ کردی زبانست، آب آن از چشمه و قنات و محصولات آن: غلات، حبوبات، توتون، پنبه، انواع میوجات و قلمستان است، اهالی بکشاورزی گذران می کنند، از صنایع دستی قالیچه و گلیم می بافند، قلعۀ خرابه ای بالای آبادی روی تپه دیده میشود، راه در تابستان از طریق شراونه و مرزبانی اتومبیل رو است، مزرعه مرادآباد که سابقاً آبادی بوده جزء این قریه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان شوشتر است. این دهستان در جنوب خاوری شوشتر و جنوب دهستان گندزلو و باختر دهستان ایتوند واقع شده و هوای آن گرم و مالاریایی است. آب آن از رود خانه کارون و لولۀ شرکت نفت و چاه تأمین می گردد. محصولاتش: غلات و اهالی بکشاورزی و کارگری در شرکت نفت گذران می کنند. این دهستان از هفت قریۀ بزرگ و کوچک تشکیل شده و دارای 2000 تن سکنه می باشد. قراء مهم دهستان عبارتند از: مجامید و سلامات پایین که هر کدام در حدود 400 تن سکنه دارند و ساکنین آنها از طایفۀعرب بادی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان شوشتر است. این دهستان در جنوب خاوری شوشتر و جنوب دهستان گندزلو و باختر دهستان ایتوند واقع شده و هوای آن گرم و مالاریایی است. آب آن از رود خانه کارون و لولۀ شرکت نفت و چاه تأمین می گردد. محصولاتش: غلات و اهالی بکشاورزی و کارگری در شرکت نفت گذران می کنند. این دهستان از هفت قریۀ بزرگ و کوچک تشکیل شده و دارای 2000 تن سکنه می باشد. قراء مهم دهستان عبارتند از: مجامید و سلامات پایین که هر کدام در حدود 400 تن سکنه دارند و ساکنین آنها از طایفۀعرب بادی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
جمع واژۀ خر. (از ناظم الاطباء) : بیچاره نبات را نبینی همواره خران ازین دو گوهر. ناصرخسرو. خود هیچ نیاساید و نجنبد جنبنده همه زیر او خران است. ناصرخسرو. - خران گور، گورخران. (ناظم الاطباء)
جَمعِ واژۀ خر. (از ناظم الاطباء) : بیچاره نبات را نبینی همواره خران ازین دو گوهر. ناصرخسرو. خود هیچ نیاساید و نجنبد جنبنده همه زیر او خران است. ناصرخسرو. - خران گور، گورخران. (ناظم الاطباء)
خماهان. رجوع به خماهان شود. حجر حدیدی. صندل حدیدی. حجرالدم. شادنه. شاذنج. عدسیه. (یادداشت بخطمؤلف). رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن شود: ای سرخ گل تو بسد و زرد زمردی ای لالۀ شکفته عقیق و خماهنی. خسروی. تا ز بدخشان پدید آید لؤلؤ چون گهر از سنگ و کهربا ز خماهن. فرخی. به دریابار باشد عنبرتر بکوه اندر بود کان خماهن. منوچهری. و فی شمالی النیل جبل بقرب فسطاط یسمی المقطم فیه و فی نواحیه حجر الخماهن. (صورالاقالیم اصطخری). بدو در بتی از خماهنش تن. اسدی. خماهن که و آسمان لازورد. اسدی. پیروزه رنگ حلقۀ انگشتری که دید کاندر میان او ز خماهن بود نگین. لامعی. ز بسکه سوخته ای جان و رانده ای خون، گشت زمین و آب برنگ خماهن و مرجان. مسعودسعد. تیغ تو برقی است خماهن گداز اسب تو ابریست نواحی گذار. عثمان مختاری. بشب نگار نگین خماهن اندر چاه. ازرقی. کایشان نه آهنند که ریم خماهنند. سنائی. اندر سیستان یکی کوه است که آن همه خماهن است و هر خماهن که آن نیک است آن از آن کوه سیستان برخاسته. (تاریخ سیستان). فیروزۀچرخ را ز آهم جز رنگ خماهنی نیابی. خاقانی. ز نوک ناوک این ریمن خماهن فام هزار چشمه چو ریمان است سینۀ من. خاقانی. بهر دو نان ستایش دونان کنم مباد کآب گهر بسنگ خماهن درآورم. خاقانی. ای تیغ تو آب روشن و آتش ناب آبی چو خماهن آتشی چون سیماب. خاقانی. در پرده خماهنی ابر سکاهنی رنگ خضاب بر سر دنیا برافکند. خاقانی. در کارگه نفاذ حکمت از نیل و بقم دهد خماهن. سیف اسفرنگی
خماهان. رجوع به خماهان شود. حجر حدیدی. صندل حدیدی. حجرالدم. شادنه. شاذنج. عدسیه. (یادداشت بخطمؤلف). رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن شود: ای سرخ گل تو بسد و زرد زمردی ای لالۀ شکفته عقیق و خماهنی. خسروی. تا ز بدخشان پدید آید لؤلؤ چون گهر از سنگ و کهربا ز خماهن. فرخی. به دریابار باشد عنبرتر بکوه اندر بود کان خماهن. منوچهری. و فی شمالی النیل جبل بقرب فسطاط یسمی المقطم فیه و فی نواحیه حجر الخماهن. (صورالاقالیم اصطخری). بدو در بتی از خماهنش تن. اسدی. خماهن که و آسمان لازورد. اسدی. پیروزه رنگ حلقۀ انگشتری که دید کاندر میان او ز خماهن بود نگین. لامعی. ز بسکه سوخته ای جان و رانده ای خون، گشت زمین و آب برنگ خماهن و مرجان. مسعودسعد. تیغ تو برقی است خماهن گداز اسب تو ابریست نواحی گذار. عثمان مختاری. بشب نگار نگین خماهن اندر چاه. ازرقی. کایشان نه آهنند که ریم خماهنند. سنائی. اندر سیستان یکی کوه است که آن همه خماهن است و هر خماهن که آن نیک است آن از آن کوه سیستان برخاسته. (تاریخ سیستان). فیروزۀچرخ را ز آهم جز رنگ خماهنی نیابی. خاقانی. ز نوک ناوک این ریمن خماهن فام هزار چشمه چو ریمان است سینۀ من. خاقانی. بهر دو نان ستایش دونان کنم مباد کآب گهر بسنگ خماهن درآورم. خاقانی. ای تیغ تو آب روشن و آتش ناب آبی چو خماهن آتشی چون سیماب. خاقانی. در پرده خماهنی ابر سکاهنی رنگ خضاب بر سر دنیا برافکند. خاقانی. در کارگه نفاذ حکمت از نیل و بقم دهد خماهن. سیف اسفرنگی
یکنوع درخت. (ناظم الاطباء). نام درختی است که به ترکی قزلجق گویند. (از شعوری ج 2 ورق 11). قرنوس. قرانیا. سرخک. طاقدانه. ال. (یادداشت مؤلف) ، یکنوع علف و یا ریشه که به اسب مانند دوا میخورانند. (ناظم الاطباء)
یکنوع درخت. (ناظم الاطباء). نام درختی است که به ترکی قِزِلجَق گویند. (از شعوری ج 2 ورق 11). قرنوس. قرانیا. سرخک. طاقدانه. ال. (یادداشت مؤلف) ، یکنوع علف و یا ریشه که به اسب مانند دوا میخورانند. (ناظم الاطباء)