جدول جو
جدول جو

معنی خرانگور - جستجوی لغت در جدول جو

خرانگور
(خَ اَ گَ وَ)
ترنجبین بنابه اصطلاح گنابادیها
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انگور
تصویر انگور
میوۀ خوشه ای با دانه های آب دار و شیرین به رنگ ها و انواع گوناگون، درخت این میوه، تاک، مو، رز
انگور عسکری: در علم زیست شناسی نوعی انگور که دانه های ریز و پوست نازک سبز دارد
انگور صاحبی: در علم زیست شناسی نوعی انگور که دانه هایش درشت و سرخ رنگ است
انگور خلیلی: در علم زیست شناسی نوعی انگور که دانه های آن درشت تر از انگور عسکری است
انگور یاقوتی: در علم زیست شناسی نوعی انگور که دانه هایش ریز، گرد، سرخ رنگ و به هم چسبیده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرگور
تصویر خرگور
گورخر
فرهنگ فارسی عمید
ناحیه ای است به هندوستان بخطۀ پنجاب در سرخط آهن کراچی به مولتان، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2020)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
میوۀ رز. میوۀ مو. این میوه بصورت یک خوشۀ مرکب از دانه هاست که هریک را حبه یا دانۀ انگور گویند و آنها بشکل کروی، بیضوی، تخم مرغی برنگها و به اندازه های مختلف اند. (فرهنگ فارسی معین). عنب. در خبر است که آدم و حوااول چیزی که در بهشت تناول کردند انگور بود لاجرم درعیش و نشاط افتادند و آخر آنچه خوردند گندم است ناچار درهای غم و غصه بر روی روزگار خود گشادند از اینجاست که گفته اند انگور سبب شادی و راحت است و گندم مایۀ اندوه و محنت. (آنندراج). این میوه از قدیمترین روزگار در ایران وجود داشته و دارای انواع مختلف بوده است چنانکه آذربایجان و قزوین هم اکنون هریک هشتاد نوع انگور دارد. (از یادداشت مؤلف) : زمین و آب و هوای فلسطین با تاک کمال موافقت را داشته و دارد و انگور آنجا از جمله میوه های نیک و مقبول است. (از قاموس کتاب مقدس) :
نقل ما خوشۀ انگور بود ساغر سفج
بلبل و صلصل رامشگر و بر دست عصیر.
ابوالمثل (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 62).
این تیغ نه از بهر ستمکاران کردند
انگور نه از بهر نبیذ است بچرخشت.
رودکی.
انگور و تاک او نگر و وصف او شنو
وصف تمام گفت زمن بایدت شنید.
بشار مرغزی.
همچو انگور آبدار بدی
نون شدی چون سکج ز پیری خشک.
لبیبی.
انگور چو ماه است و سیاه است و عجب نیست
زیرا که سیاهی صفت ماهروان است.
منوچهری.
بدهقان کدیور گفت انگور
مرا خورشید کرد آبستن از دور.
منوچهری.
تاک رز از انگور شد گرامی
وز بی هنری ماند بید رسوا.
ناصرخسرو.
مه گرچه دهد نور به انگور ولکن
زان خوشۀ انگور ندارد که تو داری.
سیدحسن غزنوی.
میوه های لطیف طبع فریب
از ری انگور از سپاهان سیب.
نظامی (هفت پیکر ص 293).
زانکه در خوان چنین میوه ضرورت باشد
مثل شفتالو و تالانه و انگور و انار.
بسحاق.
شراب کهنۀ ما شیره گشت از واژگون بختی
اگر زینسان بماند هفته ای انگور می گردد.
طالب آملی.
اقسام انگور: الّقی. انگشتک عروس. انگشت عروس. انگشت عروسان. بیدانه. بیدانۀ قرمز. جرثی. جفن. جوزه. چفته. حسینی. خایۀ غلامان. خلیلی. رازقی. ریش بابا. زیتونی. اصابعالعذاری. سرانگشت. سرخک. شانی (شاهانی). صاحبی. طایفی. عسکری. عیون البقر. غربیب. فخری. کره رو. گرده شانی. گلین بارماغی. گوری. لعلی. مثقالی. ملاحی (ملایی). موش پستان (میش پستان). یاقوتی. یزندای (یزندایی).
- انگورپزان، حرارت هوا گاه رسیدن و پختن انگور. گرمی که در هوا پدید آید پختن و رسانیدن انگور را. زمان رسیدن انگور. (یادداشت مؤلف).
- انگورچینی، عمل چیدن انگور. قطف. (از یادداشت مؤلف).
- انگور دادن، بار دادن رز. ثمر دادن تاک:
زکوه مال به در کن که فضلۀ رز را
چو باغبان ببرد بیشتر دهد انگور.
سعدی (گلستان).
- انگورکش، کشنده و حمل کننده انگور:
از بسکه درین راه از انگور کشانند
این راه رز ایدون چو ره کاهکشان است.
منوچهری.
- انگورکوب، آنکه یا آنچه انگور را کوبد:
ندادی اگر شیره انگورکوب
شدی ریشه تاک در زیر چوب.
طغرا (از آنندراج).
- امثال:
انگور از انگور رنگ گیرد. (امثال و حکم دهخدا) ، هم نشین در هم نشین اثر گذارد:
نام خرد و فهم نکو ما ز توبردیم
انگور ز انگور برد رنگ و به از به.
منوچهری (امثال و حکم دهخدا).
از من خوی خوش گیر از آنکه گیرد
انگور از انگور رنگ و آرنگ.
مظفری.
مرا از فتح ایشان فتح شد عزم
چو انگوری که گیرد رنگ از انگور.
(از امثال و حکم دهخدا).
مکن با بدآموز هرگز درنگ
که انگور گیرد ز انگور رنگ.
نظامی.
انگور خوب نصیب شغال (کفتار) می شود، در جایی که چیزی خوب بدست ناسزاواری افتد گویند. (امثال و حکم دهخدا).
انگور را در چفته می خورد (فلان...) ، از این مثل در ظاهر از ممثل تعظیم و تفخیم بعمل آید و در معنی به شغال تشبیه میشود. (از امثال و حکم دهخدا).
انگور نوآورده ترش طعم بود
روزی دو سه صبر کن که شیرین گردد.
سعدی (از امثال و حکم دهخدا).
تو انگور خور ز باغ مپرس (ببوسه سیب ذقن گفتمش ز گلشن کیست، کمال گفت...).
کمال (از امثال و حکم دهخدا).
، حلقه ای که گوی گریبان و تکمۀ کلاه را از آن بگذرانند، گوی گریبان و تکمۀ کلاه. (برهان قاطع). و رجوع به انگل شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
خرگوره. خر وحشی. گورخر. (ناظم الاطباء). خر دشتی. (آنندراج). یحمور. (ملخص اللغات حسن خطیب). کندر. جاب. عیر. احقب. حمارالوحش: از دور خرگوری بدید (بهرام گور) ... چون بر خرگور رسید شیری دید خویشتن بر پشت آن گور افکنده. (ترجمه تاریخ بلعمی). گوشت خرگور گرم باشد غلیظ و خون را گرم کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). پس قضاء ایزدی چنان بود کی بهرام روزی در نخجیرگاه از دنبال خرگوری می دوانید. (فارسنامۀ ابن بلخی). شیر اگر در میان شکار خرگوش خرگوری بیند دست از خرگوش بدارد و روی سوی خرگور آرد. (کلیله و دمنه).
خران گور گریزان تیر هجو منند
بداس پی زده و در کمند مانده قفا.
سوزنی.
وآن کز ره تو رمد چو خرگور
مرده بخر آورندش از گور.
نظامی.
ای خران گور آن سو دامهاست
در کمین این سوی خون آشامهاست.
مولوی.
کودکان چون نام بازی بشنوند
جمله با خرگور هم تگ می دوند.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(قَ وَ)
دهی است از دهستان به به جیک بخش سیه چشمۀ شهرستان ماکو واقع در 32 هزارگزی جنوب خاوری سیه چشمه. 500 گزی شمال خاور شوسۀ سیه چشمه و محصول آن غلات میباشد. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
رنگون، نام بندرو شهر و مرکز برمانی جنوبی میباشد و در 1040هزارگزی کلکته در طول شرقی \’15 س53 93 و عرض شمالی \’4 46 16 قرار گرفته است، این شهر دارای بتکدۀ بزرگ و نامی و مدارس و بیمارستانها و درمانگاهها و کارخانه ها و تیمارستان و 737000 تن جمعیت میباشد، فاصله این شهر تا دریا 40هزار گز است که کشتی ها از راه رودخانه کالای بازرگانی باین شهر حمل میکنند، رانگون دارای تجارت مهم میباشد، (از لاروس) (قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
(رامْ)
نام قصبه و مرکز حکومت است در سرزمین بنگاله از ایالت اوریسا و در 71هزارگزی رود خانه گنگ واقع شده است. این قصبه دارای بناهای معظمی مخصوص راجه میباشد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
نام بخش بزرگی در بنگاله و استان اوریسا که مرکزش نیز بنام رانپور نامیده می شود. مساحت این بخش 527میلیون گز مربع است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
نام قصبه ای است در سرزمین گجرات شهرستان احمدآباد هندوستان واقع در 118هزارگزی جنوب باختری احمدآباد. این قصبه دارای قلعه ای معروف و نیز راه آهن میباشد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
گورخران
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا گَ)
خوانسالار. طباخ. بکاول. چاشنی گیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان رحمت آباد بخش رودباد شهرستان رشت است که 233 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2) ، بلندشده. برخاسته، تحریک شده. وادارشده. منبعث. تحریض شده. (ناظم الاطباء). رجوع به برانگیختن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
نام اسکله و پیش بندری در ناحیۀ گال انگلستان
لغت نامه دهخدا
(خُ گَ)
داماد. (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج 1)
لغت نامه دهخدا
(خَ طَمْ)
چوب یا استخوان کوچک که بر کاسۀ طنبور نصب کنند و تارها را بر آن کشند. بهندی گهرچ گویند. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ اَمْ)
جمعیت و هجوم عوام الناس باشد بجهت کاری. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری) (از آنندراج) :
بمدح او و قصد دشمنانش
همی سازند انس و جان خرانبار.
شمس فخری (انجمن آرای ناصری).
، جماع کردن چند شخص با یکنفر. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
یکی مواجر بی شرم ناخوشی که ترا
هزار بار خرانبار بیش کرده عسس.
لبیبی.
، خر جسته، شلتاق، فتنه و آشوب. (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری از فرهنگ جهانگیری) (آنندراج از فرهنگ جهانگیری) :
ابلق چرخ سزد مرکب تو همچو مسیح
خرخری لایق تو نیست خرانبار و مخر.
ابن یمین (از آنندراج).
، جماع. وقاع. (یادداشت بخط مؤلف) :
آنکه ز حمدان خوشگوار لطیفش
کنده و شلف آرزو برند خرانبار.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ / تِ)
کوته بین. کوته نظر. مته بخشخاش گذار. سختگیر. خرداندیش: که ملک ما درشت خوست و خردانگار. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از انگور
تصویر انگور
میوه ای لطیف و شیرین
فرهنگ لغت هوشیار
کندرو بطی السیر بطی الحرکه: ... زیرا که فرودین سبکروتر بود و بگرانروتر همی رسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرانبار
تصویر خرانبار
جمعیت و هجوم عوام الناس به جهت کاری
فرهنگ لغت هوشیار
خر تنبور خرک چوب یا استخوان که بر کاسه تنبور گذارند و تارها را بر آن کشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگور
تصویر انگور
میوه رز، درخت رز، مو
فرهنگ فارسی معین
تاک، رز، رزبن، مو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر کسی بیند که انگور بر معصر چوبین همی فشرد، دلیل که خدمت پادشاه ستمگر کند. اگر بیند که آن معصر، از خشت و گل بود، دلیل که خدمت پادشاه بادیانت کند. اگر معصر از خشت پخته یا از گچ و سنگ و آهک بود، دلیل که خدمت پادشاه با سیاست و با هیبت کند. اگر بیند که انگور در طشت همی فشرد، دلیل که خدمت زنی بزرگ کند. اگر بیند که انگور در کاسه همی فشرد، دلیل که خدمت شخصی خسیس کند. اگر بیند که انگور همی فشرد و شیره های آن در خم ها همی جمع کرد، دلیل که از جهت خود، مال بسیار به سبب پادشاه حاصل کند. اگر بیند که انگور در معصر با اهل و عیال می فشرد، دلیل که او را و عیال او را در خدمت پادشاه منفعت رسد. اگر بیننده خواب در ضرر خدمت پادشاه نباشد، دلیل که کاری از سبب مردی حاصل کند. جابر مغربی
خوردن انگور سیاه به وقت خود غم و اندوه بود و بی وقت، ترس و بیم بود. معبران گفته اند: به عدد هر انگور که خورده بود زخم چوب یاتازیانه بر او زنند و خوردن انگور سفید به وقت خود نعمت و خیر دنیا بود، بیش از آن که امید دارد و به غیر وقت، دلیل کند که از دهان خداوند خوب سخن خیری بیرون آید و دلیلش بر حرف و مال بود. اگر انگور سرخ بیند همین دلیل کند. حضرت دانیال
انگور سفید به وقت خوردن، دلیل بر مالی است که به دشواری به دست آید و انگور سرخ به وقت خود خوردن، دلیل بر منفعت اندک بود و هر انگوری که پوست او سخت بود، دلیل که مالی به دشواری بدست آید و هر انگوری که پوست او روشن بود، دلیل بر مال حلال کند و هر انگوری که آب او تیره بود، دلیل بر مال حرام بود و هر انگوری که به دیدار سرخ نماید، دلیل بر عز و جاه کند و هر انگوری به دیدار سیاه نماید، دلیل بر غم و اندوه کند و هر انگوری که شیرین تر و تازه تر بود، دلیل بر مال و جاه نماید و عز وی بیشتر گردد. محمد بن سیرین
انگور سیاه و سفید به وقت خود و بی وقت، بر سه وجه بود. اول: فرزند نیک، دوم: علم فرائض، سوم: مال حلال. و فشردن انگور در خواب هم آن حضرت فرماید: بر سه وجه بود، اول: مال باخیر وبرکت، دوم: فراخی نعمت، سوم: از قحط و بلاامان یافتن.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
انگور
فرهنگ گویش مازندرانی