جدول جو
جدول جو

معنی خرامیدن - جستجوی لغت در جدول جو

خرامیدن
راه رفتن از روی ناز و وقار و به زیبایی، رفتن
تصویری از خرامیدن
تصویر خرامیدن
فرهنگ فارسی عمید
خرامیدن
(گُ تَ)
راه رفتن بناز و تکلف و زیبایی باشد. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). خوش رفتن. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). سیر کردن بطورتفرج و گردش نمودن. (ناظم الاطباء). به تبختر رفتن. بناز رفتن. نرم و نازان رفتن. رفتن بناز. رفتن چون رفتن طاووس. (یادداشت بخط مؤلف). تبختر. (المصادر زوزنی). ریسان. مید. میسان. ریس. میس. (تاج المصادر بیهقی). تغطرف. تعیﱡل. (منتهی الارب) :
خرامیدن کبک بینی بشخ
تو گویی ز دیبا فکنده ست نخ.
ابوشکور بلخی.
گر ایدر بباشی همه چین تر است
وگر جای دیگر خرامی رواست.
فردوسی.
خرامید با بنده ای پرشتاب
هی رفت دستان از آن روی آب.
فردوسی.
خرامید و شد سوی آرامگاه
همی گشت گیتی بر آیین و راه.
فردوسی.
همه لشکرش را به بهمن سپرد
وز آنجا خرامید با چند گرد.
فردوسی.
نه با تو زینت خانه نه با تو ساز سفر
بساز ساز سفر پس بفال نیک خرام.
فرخی.
پادشاه باشی و بملک اندر بنشین و بگرد
شادمان باشی و بشادی بخرام و بگزار.
فرخی.
گاه است که یکبار بغزنین خرامیم
فرخی.
امیر احمد گفت: بشادی خرام.
فرخی.
چون ریاضیش کند رایض چون کبک دری
بخرامد بکشی در راه وبرگردد باز.
منوچهری.
راههای تنگ است کرا نکند که رکاب عالی برتر خرامد. (تاریخ بیهقی).
گر تو بنده اولیایی رو سوی ایشان خرام
تا همی روینده سنگت خار چون خرما شود.
ناصرخسرو.
وین که چو آهو بخرامد بدشت
سنبل تر است و بنفشه چراش.
ناصرخسرو.
خرامید از آن سایۀ سرو و بید
سوی باغ شد دل به بیم و امید.
اسدی طوسی.
شاه ستارگان به افق مغرب خرامید. (کلیله و دمنه).
یکی بخرام در بستان که تا سرو روان بینی
دلت بگرفت در خانه برون آ تا جهان بینی.
خاقانی.
بر آن رقعه چون فرزین درساخت، امن و راحت خرامیدم. (ترجمه تاریخ یمینی).
که بسم اﷲ بصحرا می خرامم
مگر بسمل شود مرغی بدامم.
نظامی.
که می خواهم خرامیدن بنخجیر
دو هفته بیش و کم زین کاخ دلگیر.
نظامی.
خرامیدن لاجوردی سپهر
همان گرد گردیدن ماه و مهر.
نظامی.
بگویش بسوی خراسان خرام
که در دین ز حب وطن نیست شین
همان تا نهد خصم بر سر کلاه
ز ایران برانشان بخفی حنین.
ابن یمین.
زرع را چون رسید وقت درو
بخرامد چنانکه سبزه نو.
سعدی (گلستان).
مخرام بدین صفت مبادا
کز چشم بدت رسد گزندی.
سعدی (ترجیعبند)
لغت نامه دهخدا
خرامیدن
از روی ناز و وقار راه رفتن
تصویری از خرامیدن
تصویر خرامیدن
فرهنگ لغت هوشیار
خرامیدن
((خُ دَ))
راه رفتن از روی ناز
تصویری از خرامیدن
تصویر خرامیدن
فرهنگ فارسی معین
خرامیدن
باناز (یاتکبر) راه رفتن، چمیدن، راه رفتن، شتافتن، موقرانه قدم زدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آرامیدن
تصویر آرامیدن
آرمیدن، آرام گرفتن، آرام شدن، آسودن، آسوده شدن، آرامش یافتن، خوابیدن، کم شدن، از جوش و خروش افتادن، آزاد شدن، رهایی یافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
خراش دادن، پوست بدن را با سر ناخن زخم کردن، کنایه از ناراحت کردن
فرهنگ فارسی عمید
(خَ دَ)
قابل خرامیدن. شایستۀ خرامیدن. سزاوار خرامیدن
لغت نامه دهخدا
استراحت کردن آسودن، قرار یافتن سکون یافتن، خفتن خوابیدن، از جوش و غلیان باز ایستادن فرو نشستن کف، صبر کردن شکیبا شدن، مطمئن شدن اطمینان یافتن، منزل کردن جای گرفتن، نشستن آشوب رفع شدن فتنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرامیده
تصویر خرامیده
بناز و تکبر و زیبایی و وقار رفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
خراش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
((خَ دَ))
ایجاد بریدگی و زخم کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرامیده
تصویر خرامیده
((خَ دِ))
به ناز و تکبر و زیبایی و وقار رفته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آرامیدن
تصویر آرامیدن
((دَ))
خفتن، استراحت کردن، قرار یافتن، آرام شدن، صبر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
Gouge, Grind, Scrape, Scratch
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
entailler, moudre, érafler, égratigner
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
mengukir, menggiling, menggores
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
খোঁচানো , পিষে ফেলা , আঁচড়ানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
kuchora, kusaga, kuguna
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
kazımak, öğütmek, sıyırmak, tırmalamak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
파다 , 갈다 , 긁다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
彫る , ひく , こする , 引っかく
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
חפור , לטחון , לגרד
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
खुरचना , पीसना , खरोंचना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
вирізати , молоти , скребти , дряпати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
ขูด , บด , ขีด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
uithakken, malen, schrapen, krabben
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
desgarrar, moler, raspar, rascar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
scavare, macinare, graffiare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
cavar, moer, raspar, arranhar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
凿 , 磨 , 刮
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
dłubać, mielić, drapać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
ausmeißeln, mahlen, schaben, kratzen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
выдалбливать , молоть , скрести , царапать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
کھودنا , پیسنا , کھروچنا
دیکشنری فارسی به اردو