جدول جو
جدول جو

معنی خراعه - جستجوی لغت در جدول جو

خراعه
(خَ عَ)
بوی شتر ماده. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
خراعه
بی بند و باری، بی باکی
تصویری از خراعه
تصویر خراعه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرافه
تصویر خرافه
هر یک از خرافات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرابه
تصویر خرابه
جای ویران، ویرانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یراعه
تصویر یراعه
نی
کنایه از قلم
در موسیقی کنایه از نی لبک
بیشه
احمق
جبان، شترمرغ ماده
کرم شب تاب، حشره ای باریک و زرد رنگ از خانوادۀ سوسک که مادۀ آن از زیر شکم خود نور می تاباند، ولدالزّنا، آتشک، شب افروز، شب فروز، شب تاب، کرم شب افروز، چراغک، شب چراغک، کاونه، چراغینه، کمیچه، آتشیزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دراعه
تصویر دراعه
جامه ای که جلوی آن باز باشد، جبه، قبا، جامۀ بلندی که مشایخ و زهاد بر تن می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(خَ بَ / بِ)
ویرانه. جای آباد که ویران شده باشد. (از ناظم الاطباء) :
از مدرسه برنخاست یک اهل دلی
ویران شود این خرابه دارالجهل است.
(منسوب به خیام).
ز بی حرزی در آن خاک خرابه
مسلمان پخته کافر خورده تابه.
نظامی.
گر اهل معرفتی دل در آخرت بندی
نه در خرابه دنیا که محنت آباد است.
سعدی.
کیمیاگر ز غصه مرده و رنج
ابله اندر خرابه یافته گنج.
سعدی.
رخت خود در خرابه ای بردم
زآن دل افسردگان بیفسردم
نسختم را در اوج نبود
وز خرابی بر اوخراج نبود.
اوحدی مراغه ای.
، آثار و نشانه هایی که علامت آبادانی جایی بوده است. (ناظم الاطباء) ، ملک غنیم. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تمام شدن در فضل و درگذشتن از اصحاب در دانش و مانند آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به براعت شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
اراعت. اراعت قوم، بسیار و افزون شدن طعام ایشان. افزونی کردن طعام. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(خَدْ دا عَ)
مؤنث خداع.
- سنون خداعه، سالها که در آن نمو و افزونی کمتر باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خِ زَ)
مشک دوزی. (از منتهی الارب) (از قاموس) (از تاج العروس) ، موزه دوزی. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ / زِ)
خرزه. آلت تناسل. نره. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). رجوع به خرزه در این لغت نامه شود:
هیزان زده بودند صف از بهر خرازه.
سوزنی (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(خَرْ را رَ)
نام موضعی است بقرب سیلحون از نواحی کوفه. از این نام در فتوح ذکری شده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ / رِ)
آوازی که بسبب گریۀ بسیار از گلو برآید. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) ، صدای آبی که از جای بلند فروریزد. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِرْ را بَ)
طرف بینی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ بَ / بِ)
آبی که از استخر و تالاب تراوش کند، جویی که از استخر بجهت زراعت کنند، نام بیخی است. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ بَ)
رسن از پوست درخت، مغاکچۀ سرین. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) ، سنگی پهن که در آن سوراخ کرده رسن استوارکنند، سوراخ سوزن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَرْ را بَ)
مغاکچۀ سرین. (از منتهی الارب) ، سوراخ سوزن. (از ناظم الاطباء) ، ج ، خارب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ بِ)
دهی است از بخش بستان شهرستان دشت میشان. واقع در هشت هزارگزی باختری بستان و سه هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو بستان به نکه. خراب ناحیه ای است واقع در دشت که گرمسیر و دارای 1500 تن سکنه عربی زبانست. دهکدۀ مزبور از رود خانه کرخه و نهر هوفل مشروب میشود و محصولاتش: غلات، برنج و لبنیات می باشد. اهالی بکشاورزی و صید ماهی و طیورو گله داری گذران می کنند و از صنایع دستی حصیر می بافند. این ده یک دبستان دارد و ساکنین آن از طایفۀ عشایر سواعد هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
یراعه در فارسی: نی نای، نیستان، ترسو بزدل، گول، شتر مرغ ماده گول و بددل، شترمرغ ماده، بیشه نشیب نیستان ناک، کرم شب تاب
فرهنگ لغت هوشیار
فروتنی نمودن، خواری نمودن حقیر گردیدن، بزاری خواستن زاریدن تضرع کردن، سست و ناتوان گردیدن، رام شدن، فروتنی، خواری، زاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراعه
تصویر سراعه
مونث سراع: شتابان زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرازه
تصویر خرازه
مشک دوزی، موزه دوزی، مورش فروشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراشه
تصویر خراشه
پارسی تازی گشته خراشه آنچه از خراشیدن بریزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراطه
تصویر خراطه
خراشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرافه
تصویر خرافه
سخن بیهوده و یاوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراقه
تصویر خراقه
ندانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرابه
تصویر خرابه
ویرانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زراعه
تصویر زراعه
برزگری کشاورزی دامپروری کشت، کشتزار کشتزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براعه
تصویر براعه
برتری، روشنی، رسایی، پیش افتادگی، کاردانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دراعه
تصویر دراعه
قبا، جعبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یراعه
تصویر یراعه
((یَ عَ یا ع ِ))
گول و بد دل، شترمرغ ماده، بیشه نشیب، نیستان ناک، کرم شب تاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرابه
تصویر خرابه
((خَ بِ))
ویرانه، ویرانه به جا مانده از آبادی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دراعه
تصویر دراعه
((دُ رّ عِ))
جامه دراز که مشایخ و زهاد به تن کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرابه
تصویر خرابه
ویرانه
فرهنگ واژه فارسی سره