چیدن میوه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). خرف. مخرف، اقامت کردن قومی در فصل خریف. خرف. مخرف، باریدن باران خریف و باران نخست در اول زمستان. (منتهی الارب). خرف. مخرف
چیدن میوه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). خَرف. مخرف، اقامت کردن قومی در فصل خریف. خرف. مخرف، باریدن باران خریف و باران نخست در اول زمستان. (منتهی الارب). خرف. مخرف
مرکّب از: خوف، ترسان و ترسنده. ج، خوّف و خیّف و خوف. یا اخیر اسم جمع است. (منتهی الارب)، ترسیده شده و خوف دارنده. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء) : تقدیر آسمانی شیر شرزه را گرفتار سلسله گرداند و جبان خائف را دلیر... (کلیله و دمنه)، لا تخافوا هست نزل خائفان هست درخور ازبرای خائف آن. مولوی. تو بیناو ما خائف از یکدگر که تو پرده پوشی و ما پرده در. سعدی. اندرونم با تو می آید ولیک خائفم کز دست غوغا میروی. سعدی. و رجوع به ترسو شود
مُرَکَّب اَز: خوف، ترسان و ترسنده. ج، خُوَّف و خِیَّف و خَوف. یا اخیر اسم جمع است. (منتهی الارب)، ترسیده شده و خوف دارنده. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء) : تقدیر آسمانی شیر شرزه را گرفتار سلسله گرداند و جبان خائف را دلیر... (کلیله و دمنه)، لا تخافوا هست نزل خائفان هست درخور ازبرای خائف آن. مولوی. تو بیناو ما خائف از یکدگر که تو پرده پوشی و ما پرده در. سعدی. اندرونم با تو می آید ولیک خائفم کز دست غوغا میروی. سعدی. و رجوع به ترسو شود
طرایف. جمع واژۀ طریفه. چیزهای لطیف و خوش. (آنندراج) ، مالهای نو. (آنندراج) : بپذرفت چیزی که آورده بود طرائف بد و بدره و برده بود. فردوسی. ز چیزی که باشد طرائف بچین ز زرینه و اسب و تیغ و نگین. فردوسی. - طرائف حدیث، برگزیده های آن
طرایف. جَمعِ واژۀ طریفه. چیزهای لطیف و خوش. (آنندراج) ، مالهای نو. (آنندراج) : بپذرفت چیزی که آورده بود طرائف بد و بدره و برده بود. فردوسی. ز چیزی که باشد طرائف بچین ز زرینه و اسب و تیغ و نگین. فردوسی. - طرائف ِ حدیث، برگزیده های آن
بلادی است نزدیک اعلام صبح، و آن چندکوه است متساوی و مقابل یکدیگر. (منتهی الارب) (معجم البلدان چ مصر ج 6 ص 38). و در اشعار فرزدق ذکر آن کوهها بیامده است. (معجم البلدان چ مصر ج 6 ص 38)
بلادی است نزدیک اعلام صبح، و آن چندکوه است متساوی و مقابل یکدیگر. (منتهی الارب) (معجم البلدان چ مصر ج 6 ص 38). و در اشعار فرزدق ذکر آن کوهها بیامده است. (معجم البلدان چ مصر ج 6 ص 38)
جمع واژۀ خلیفه. (منتهی الارب). رجوع به خلیفه در این لغت نامه شود: وهو الذی جعلکم خلائف الارض. (قرآن 165/6). ثم جعلناکم خلائف فی الارض من بعدهم. (قرآن 14/10). هو الذی جعلکم خلائف فی الارض فمن کفر فعلیه کفره. (قرآن 39/35)
جَمعِ واژۀ خلیفه. (منتهی الارب). رجوع به خلیفه در این لغت نامه شود: وهو الذی جعلکم خلائف الارض. (قرآن 165/6). ثم جعلناکم خلائف فی الارض من بعدهم. (قرآن 14/10). هو الذی جعلکم خلائف فی الارض فمن کفر فعلیه کفره. (قرآن 39/35)
زنان بکر و شرمگین. (از غیاث اللغات) (از آنندراج) (دهار). جمع واژۀ خریده. رجوع به خریده در این لغت نامه شود: در حرم حرمتش بخاتونی نشاند و پیوسته با او ذوق معاشرت می راند بر روی سایر سریات برکشید و بر خواص مخدراتش برگزید و از خرائدش گردانید. (از ترجمه محاسن اصفهان) ، درهای ناسفته. (از غیاث اللغات) (از آنندراج)
زنان بکر و شرمگین. (از غیاث اللغات) (از آنندراج) (دهار). جَمعِ واژۀ خریده. رجوع به خریده در این لغت نامه شود: در حرم حرمتش بخاتونی نشاند و پیوسته با او ذوق معاشرت می راند بر روی سایر سریات برکشید و بر خواص مخدراتش برگزید و از خرائدش گردانید. (از ترجمه محاسن اصفهان) ، درهای ناسفته. (از غیاث اللغات) (از آنندراج)