جدول جو
جدول جو

معنی خذیم - جستجوی لغت در جدول جو

خذیم
(خَ)
گوش بریده، مرد مست. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خذیم
گوش بریده
تصویری از خذیم
تصویر خذیم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خصیم
تصویر خصیم
دشمن، آنکه بدی و زیان کس دیگر را بخواهد و کینه از او در دل داشته باشد، بدخواه، عدو، خصم
فرهنگ فارسی عمید
(خِ)
نام بطنی است از محارب بعربستان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
قوی و توانا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازذیل اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(حُ ذَ)
ابن حارث بن ارقم. یکی از بنی عامر بن عبدمناه است. در سیره نام او آمده است. (الاصابه ج 1 ص 333 و ج 2 ص 59 قسم سوم)
نام مردی متطبب از تیم رباب
لغت نامه دهخدا
(حِذْ یَ)
موضعی است به نجد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حِذْ یَ)
قاطع. (معجم البلدان). برنده. بران. برا، دانای ماهر در کار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
نام پدر خنساء است بعضی او را پسر ودیعه نام برده اند و بعضی دیگر پسر خالد. ابونعیم می گوید: کنیۀ او ابوودیعه است. صاحب مبسوط و بخاری از طریق خنساء روایت کردند که گفت: پدرم مرا بشوهر سپرد، در حالی که من دختری بیش نبودم. صاحب اصابه این خبر را کریه دانسته است. (از الاصابه قسم 1 ج 1 ص 106)
ابن خالد، وی از بنی عبید بن زید بن احد بن عمرو بن عوف و از منافقان و از اصحاب مسجدالضرار بود. (از امتاع الاسماع ص 480، 472)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
نام اسپ خیاس بن قیس بن عور است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
نام وادیی بوده است در دیار همدان. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
فرج زن که بلند و درشت باشد. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ ثَ)
از اعلام عرب است. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَطْ)
روان شدن زردآب جراحت. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خُ ذَ)
در سمرقند این کلمه اطلاق به ’زن بزرگ’ و ’شاهزاده خانم’ میشود. (از دزی ج 1 ص 356) ، در برخی از نواحی خراسان در تداول عامه، ارباب را خذین گویند
لغت نامه دهخدا
(خَ)
برنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس). سیف خذوم، شمشیر که زود برد، شتابنده. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). (از آنندراج). منه: ظلیم خذوم، شترمرغ شتابنده
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ)
نام کتلی است میان بدر و مدینه که آن حضرت صلی اﷲ علیه و آله دروقت رجوع به آنجا عبور فرمودند. (از منتهی الارب)
نام آبی است در نزدیکی قادسیه. (از معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ)
ابن ایمن صحابی بود (منتهی الارب). صحابی به شخصی گفته می شود که در زمان حیات پیامبر اسلام، حضرت محمد (ص)، او را دیده، به او ایمان آورده و در همان حال مسلمان از دنیا رفته باشد. صحابه نقش مهمی در انتقال مفاهیم دینی، روایت احادیث، و گسترش فرهنگ اسلامی داشتند. واژه صحابی در منابع تاریخی و حدیثی جایگاه خاصی دارد و شناخت صحابه برای درک بهتر تاریخ صدر اسلام ضروری است.
لغت نامه دهخدا
(خَ)
بی باک. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
خصومت کننده. دشمن. ج، خصماء، خصمان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ستیزه گر. پیکارکش. (یادداشت بخط مؤلف) : خلق الانسان من نطفه فاذا هو خصیم مبین. (قرآن 4/16). او لم یر الانسان اناخلقناه من نطفه فاذا هو خصیم مبین. (قرآن 77/36).
که ز پیغام زمانه نشود مرد خصیم.
(تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
ممدوح، گران روح، شیر همین که دوشیده باشند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
مبالغۀ خذم. (زوزنی). بریدن و پاره پاره کردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تقطیع. (اقرب الموارد). بسرعت بریدن چیزی را. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
معیب. (آنندراج). معیوب. دارای عیب. (ناظم الاطباء). نکوهیده. مذموم. مذیوم. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(خَ مَ)
زن مست. (منتهی الارب). مؤنث خذیم
لغت نامه دهخدا
(حَ)
برنده. بران: سیف حذیم، شمشیری زود برنده. برا. قاطع. زود برنده
لغت نامه دهخدا
تصویری از خمیم
تصویر خمیم
ممدوح، گران روح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصیم
تصویر خصیم
دشمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریم
تصویر خریم
بی باک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضیم
تصویر خضیم
خورده جویده، بران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خثیم
تصویر خثیم
بزرگ فوج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذیم
تصویر حذیم
برنده، بران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخذیم
تصویر تخذیم
بریدن پاره پاره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصیم
تصویر خصیم
((خَ))
دشمن، جمع خصماء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیم
تصویر خیم
طبیعت، ذات
فرهنگ واژه فارسی سره
آفتاب گیر در نور آفتاب، محل تابش خورشید، رو به آفتاب
فرهنگ گویش مازندرانی