شرمنده. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء) ، بی بهره. (غیاث اللغات) ، کثیرالخذلان. (یادداشت مؤلف) : عاد را باد است حمال خذول همچو بره در کف مرد اکول. مثنوی. ، ماده آهویی که از آهوان دیگر بازمانده باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ماده اسبی که از درد زه لازم گیرد جای خود را و نگذارد آنرا. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قاموس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
شرمنده. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء) ، بی بهره. (غیاث اللغات) ، کثیرالخذلان. (یادداشت مؤلف) : عاد را باد است حمال خذول همچو بره در کف مرد اکول. مثنوی. ، ماده آهویی که از آهوان دیگر بازمانده باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ماده اسبی که از درد زه لازم گیرد جای خود را و نگذارد آنرا. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قاموس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
ریشه. (منتهی الارب) ، اصلها و دهنه های وادی، جمع واژۀ خصم. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) : آنچه شیر برای تو می سگالد، از این معانی که بشمردی چون تضریب خصوم نیست. (کلیله و دمنه). بر تراکم حوادث و تزاحم افواج خصوم و تلاطم امواج هموم تغافل و تخاذل پیشه ساخت. (ترجمه تاریخ یمینی)
ریشه. (منتهی الارب) ، اصلها و دهنه های وادی، جَمعِ واژۀ خَصم. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) : آنچه شیر برای تو می سگالد، از این معانی که بشمردی چون تضریب خصوم نیست. (کلیله و دمنه). بر تراکم حوادث و تزاحم افواج خصوم و تلاطم امواج هموم تغافل و تخاذل پیشه ساخت. (ترجمه تاریخ یمینی)
شهری است بحمص. (منتهی الارب). رجوع به سدوم شود، گاه از سدوم قاضی سذوم مقصود است: آن روز هیچ حکم نباشد مگر بعدل ایزد سذوم را نسپرده ست حاکمی. ناصرخسرو. رجوع به سدوم شود
شهری است بحمص. (منتهی الارب). رجوع به سدوم شود، گاه از سدوم قاضی سذوم مقصود است: آن روز هیچ حکم نباشد مگر بعدل ایزد سذوم را نسپرده ست حاکمی. ناصرخسرو. رجوع به سدوم شود
سائل و روان از هر چیزی. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، عظم رذوم، استخوان که مغز آن روان باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). استخوان که مغز و چربش آن جاری و روان باشد. ج، رذم، رذم. (از اقرب الموارد) ، جفنه رذوم، کاسۀ پر که آب و مانند آن از سرش بیرون آید. ج، رذم، رذم. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج). کاسۀ پر که مایع از کنار آن بیرون ریزد. (از اقرب الموارد)
سائل و روان از هر چیزی. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، عَظْم رذوم، استخوان که مغز آن روان باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). استخوان که مغز و چربش آن جاری و روان باشد. ج، رُذُم، رَذَم. (از اقرب الموارد) ، جَفْنه رذوم، کاسۀ پر که آب و مانند آن از سرش بیرون آید. ج، رُذُم، رَذَم. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج). کاسۀ پر که مایع از کنار آن بیرون ریزد. (از اقرب الموارد)
نام پدر خنساء است بعضی او را پسر ودیعه نام برده اند و بعضی دیگر پسر خالد. ابونعیم می گوید: کنیۀ او ابوودیعه است. صاحب مبسوط و بخاری از طریق خنساء روایت کردند که گفت: پدرم مرا بشوهر سپرد، در حالی که من دختری بیش نبودم. صاحب اصابه این خبر را کریه دانسته است. (از الاصابه قسم 1 ج 1 ص 106) ابن خالد، وی از بنی عبید بن زید بن احد بن عمرو بن عوف و از منافقان و از اصحاب مسجدالضرار بود. (از امتاع الاسماع ص 480، 472)
نام پدر خنساء است بعضی او را پسر ودیعه نام برده اند و بعضی دیگر پسر خالد. ابونعیم می گوید: کنیۀ او ابوودیعه است. صاحب مبسوط و بخاری از طریق خنساء روایت کردند که گفت: پدرم مرا بشوهر سپرد، در حالی که من دختری بیش نبودم. صاحب اصابه این خبر را کریه دانسته است. (از الاصابه قسم 1 ج 1 ص 106) ابن خالد، وی از بنی عبید بن زید بن احد بن عمرو بن عوف و از منافقان و از اصحاب مسجدالضرار بود. (از امتاع الاسماع ص 480، 472)