جدول جو
جدول جو

معنی خذامه - جستجوی لغت در جدول جو

خذامه(خُ مَ)
قطعه. پاره. تکه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خامه
تصویر خامه
چربی شیر خام که به طور طبیعی یا با ماشین خامه گیری از شیر می گیرند
قلم
در علم زیست شناسی بخشی از مادگی گل که میان کلاله و تخمدان قرار دارد
نخ ابریشمی
توده برای مثال تا هست خامه خامه به هر بادیه ز ریگ / و ز باد غیبه غیبه بر او نقش بی شمار (عسجدی - ۴۵)، برای مثال نشسته به صد خشم بر «خامهای» / گرفته در انگشت خود خامهای (ابوشکور بلخی - شاعران بی دیوان - ۱۰۶)
فرهنگ فارسی عمید
(غُذْ ذا مَ)
نوعی از شوره گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج). نبات من الحمض. (اقرب الموارد). ج، غذّام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ مَ)
ساعت. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از ناظم الاطباء) ، داغی است شتران را در اسلام. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
نام پدر خنساء است بعضی او را پسر ودیعه نام برده اند و بعضی دیگر پسر خالد. ابونعیم می گوید: کنیۀ او ابوودیعه است. صاحب مبسوط و بخاری از طریق خنساء روایت کردند که گفت: پدرم مرا بشوهر سپرد، در حالی که من دختری بیش نبودم. صاحب اصابه این خبر را کریه دانسته است. (از الاصابه قسم 1 ج 1 ص 106)
ابن خالد، وی از بنی عبید بن زید بن احد بن عمرو بن عوف و از منافقان و از اصحاب مسجدالضرار بود. (از امتاع الاسماع ص 480، 472)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
نام اسپ خیاس بن قیس بن عور است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
نام بطنی است از محارب بعربستان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
نام وادیی بوده است در دیار همدان. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نهری است که از آبادانیهای اطراف بخارا میگذشت و روستاهای بسیار را سیراب میکرد و شهری بنام خامه را مشروب مینمود. (از کتاب احوال و اشعار رودکی ج 1 تألیف سعید نفیسی ص 111)
ناحیه ای در اطراف بخارا که نهر خامه آن را مشروب میکرده است. (از کتاب احوال و اشعار رودکی ج 1 تألیف سعید نفیسی ص 111)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رجوع به خامه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ناموافق. منه: ارض ٌ خامه، زمین ناموافق باشندگان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
قلم. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (شرفنامۀ منیری) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (فرهنگ اوبهی) (ناظم الاطباء). نی تحریر (ناظم الاطباء). کلک. صاحب فرهنگ آنندراج کلمات زیر را از صفات قلم و خامه می داند: ’مشکبار، مشکبوی، مشک سود، مشک فشان، مشکین رقم، نافه گشای، پریشان رقم، معجزرقم، سحرآفرین، صورت آفرین، معنی آفرین، دانشور، نکته سنج. سخن طراز، سخن پرداز، ترزبان، شیرین زبان، شعلۀ تحریر، جهانسوز، تهی مغز، شکربار، شکرآمیز، شکرفشان، گهربار، لؤلؤبار، ابرنوال، سیه مست، جادواثر’. و کلمات زیر را از مشبه به های آن ذکر می کند: ’طوطی، طاووس، کبک، بوقلمون، نخل، شاخ، جوی، کوچه، شمع، انگشت’:
چنانکه خامه ز شنگرف برکشد نقاش
کنون شود مژۀ من بخون دیده خضاب.
خسروانی.
برادران منازین سپس سیه مکنید
بمدح خواجۀ ختلان بجشنها خامه.
منجیک.
بیاورد خاقان هم آنگه دبیر
ابا خامه و مشک و چینی حریر.
فردوسی.
نخستین که برنامه بنهاد دست
بعنبر سر خامه را کرد پست.
فردوسی.
ز اختر بجویید و پاسخ دهید
سر خامه بر نقش فرخ نهید.
فردوسی.
براند بر او سر بسر خامه را.
فردوسی.
شب تیره فرمود تا شد دبیر
سر خامه را کرد پیکان تیر.
فردوسی.
دشمنت را بریده زبان و بریده سر
زآن خامۀ بریده سر دو زبان کند.
مسعودسعد.
مدحهای تو بارم از خامه
شکرهای تو خوانم از دفتر.
مسعودسعد.
حساب ملک جهان گرچه زیر خامۀ اوست
برون شده ست هنرهای او ز حد حساب.
امیرمعزی.
چون خامه منم عشق ترا بسته میان
راز تو چو نامه کرده در دل پنهان
تو باز بصحبت من ای جان جهان
چو نامه دورویی و چو خامه دوزبان.
عبدالواسع جبلی.
بسان خامۀ تو شد عزیز در دستت
هر آنکه بست چو خامه بخدمت تو میان.
عبدالواسع جبلی.
ز نقش خامۀ آن صدر و نقش نامۀ او
بیاض صبح و سواد دل مراست ضیاء.
خاقانی.
شاه عراقین طراز کز پی توقیع او
کاغذ شامیست صبح خامۀمصری شهاب.
خاقانی.
رواست گو ید بیضای موسویست دوات
که خامه نیز به ثعبان درفشان ماند.
خاقانی.
ما راست مرا خامه هم مهره و هم زهرش
بر گنج هنر وقف است این مار که من دارم.
خاقانی.
اقلام کتاب و خامه های نقاشان از تحسین و تزیین آن نقوش عاجز آمد. (ترجمه تاریخ یمینی).
دختر چو بکف گرفت خامه
ارسال کند جواب نامه.
نظامی.
کز سر آن خامه که خاریده اند.
نظامی.
بنزد شاه عالم نامه آورد
که گویی نافه یی از خامه آورد.
نظامی.
در نگارستان معنی تازه گردم جان بکار
خامۀ نقاش فکرت را بیاد وصل یار.
سیف اسفرنگ (از فرهنگ جهانگیری).
از خامۀ کمالت یک نم هزار دریا
وز نامۀ جلالت یک نم هزار مخبر.
بدرشاشی (از شرفنامۀ منیری).
رسیده است ز بس کار بستگی بنهایت
گره شده ست بر انگشت خامه پره گشای.
اثر (از آنندراج).
تا در حضور او کند آغاز گفتگو
آمد ز نخل خامۀ گل مطلبی ببار.
اثر (از آنندراج).
من که میکردم مدام از شکوه منع دیگران
آمد آخر از نهال خامه ام این گل ببار.
اثر (ازآنندراج).
ز بس بلند شده ست آرزوبه فیض خیال
بساق عرش رسیده ست شاخ خامۀ ما.
خان آرزو (از آنندراج).
اگر کلام نه از آسمان فرودآید
چرا بهر سخنی خامه در سجود آید.
صائب (از فرهنگ ضیاء).
- خامۀ ازل، قلم تقدیر. (ناظم الاطباء).
- خامۀ زرین، قلم طلا. (ناظم الاطباء).
- ، خطی که با طلا نویسند. (ناظم الاطباء).
- خامۀ سحرساز، قلم افسونگر. (ناظم الاطباء).
- خامۀ گوهرنثار، نویسندۀ فصیح و ظریف. (ناظم الاطباء).
، هر توده را گویند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :... و هم بدان کناره که بودند سنگی دیدند بزرگ خامه، اندر بوی کنده و این مرشد بن شدادبن عادبن عملیق را بر تختی خوابانیده بدانگونۀ پدرش و بر بالین او نیز یک لوحی بوده از زر خام و این بیت ها در وی اندر کنده... (ترجمه طبری بلعمی).
خودنمایی به آب وجامه مکن
بوش بر اهل شوق خامه مکن.
اوحدی.
، تودۀ ریگ. تل ریگ. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ اوبهی) :
نشسته بصد فکر بر خامه یی
گرفته در انگشت خود خامه یی.
ابوشکوربلخی.
کوس تو کرده ست بر هر دامن کوهی غریو
اسب تو کرده ست بر هر خامۀ ریگی صهیل.
فرخی (دیوان چ دبیر سیاقی ص 453).
تا هست خامه خامه بهر بادیه ز ریگ
وز باد غیبه غیبه بر او نقش بی شمار.
عسجدی.
کرده از خلق دشمنان چو سحاب
خامۀ ریگ را ز خون سیراب.
سنائی.
روان شد ریگ همچون موج دریا
سر هر خامه بگذشت از ثریا.
حکیم نزاری قهستانی.
، رویه یی که بر شیر خام بندد و لذید است. مقابل سرشیر. رویه یی که بر شیر جوشانده بندد. (حاشیۀ دکترمعین بر برهان قاطع). چربو که بر سر شیر نجوشیده آید. مقابل سرشیر. چربشی که بر روی شیر بندد بدون گرم کردن آن. (ناظم الاطباء).
- خامۀ بستنی، خامه یی که در ظرف بستنی زنی کنند تا با بستنی بهم فسرده گردد.
- ، خامه یی که روی بستنی در ظرفهای بستنی خوری ریزند.
- نان خامه یی، قسمی شیرینی که در آن خامه کنند.
، مرکب. مداد، صراحی گردن دراز، چیز یک رنگ، ابریشم. نخ کم تاب، چادر و خیمه ای که از موی بز سازند. (ناظم الاطباء) ، شاخی که از درخت بریده و در زمین نشانند، رشتۀ باریکی است که در بالای تخمدان گیاه قرار دارد و انتهای آن قطور و مسطح است بنام کلاله. (از گیاه شناسی ثابتی ص 418) ، شاخ تر و نازک. (مهذب الاسماء) ، کشت تازه برآمده بر ساق، بندی از کشت تازه و تر یا درخت تازۀ آن، ترب. (منتهی الارب). فجله. (اقرب الموارد). ج، خام
لغت نامه دهخدا
(غُ مَ)
مقداری از شیر. شی ٔ من اللبن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُذْ ذا مَ)
واحد عذام. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ مَ)
خاکروبه، آنچه پریشان باشد از طعام و به امید ثواب آن را خورند، خاک چاه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خِ مَ)
پر تباه که در زیر پرها باشد. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خِمَ)
موم و لک و غیره که بر آن مهر کنند. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
منسوب به خذام
لغت نامه دهخدا
(خِ)
ابراهیم بن محمد بن ابراهیم فقیه نیشابوری، مکنی به ابواسحاق. وی از کوچۀ خذام است و از محدثان زمان بود و مذهب ابوحنیفه داشت. (از معجم البلدان). نقش محدث در جهان اسلام به عنوان یک محقق و محقق کننده حدیث، اساس علم حدیث و کلام اسلامی را تشکیل می دهد. محدثان با بهره گیری از حافظه قوی و ابزارهای تحلیلی، به استخراج احادیث صحیح از میان روایات متنوع پرداخته و این احادیث را برای استفاده مسلمانان در دروس فقهی، کلامی، اخلاقی و تاریخی به ثبت رساندند.
لغت نامه دهخدا
(خِ مِ)
قصبه ای است از دهستان کربال بخش زرقان شهرستان شیراز. واقع در 78هزارگزی جنوب خاوری زرقان کنار راه فرعی شیراز به سهل آباد خیر و نیریز. این ناحیه در جلگه واقع است با آب و هوای معتدل و مالاریایی و دارای 2850 تن سکنۀ فارسی زبان. آب آن از رود خانه کروقنات. محصولاتش: غلات، برنج و میوجات می باشد. اهالی بکشاورزی و کسب و باغبانی گذران می کنند و از صنایع دستی قالی و گیوه می بافند. بدانجا یک دبستان و پاسگاه ژاندارمری وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بی باک و گستاخ گردیدن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ مَ)
زن مست. (منتهی الارب). مؤنث خذیم
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ مَ)
شتافتن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خِ مَ)
حلقۀ موئین که در بینی شتر کنند ومهار بر وی بندند. ج، خزام، خزامات، خزائم، تسمه ای که بدان نعلین را به روی پا بندند. (از منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس).
- خزامهالنعل، دوال باریک که میان هر دو شراک باشد. (از منتهی الارب) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُ مَ)
ابن لیثی بن یعمر. وی صحابی بود (از منتهی الارب). واژه صحابی در زبان عربی از ریشه «صحب» به معنای همراهی آمده و در اصطلاح اسلامی به فردی گفته می شود که پیامبر اسلام را دیده، به او ایمان آورده و در حالت ایمان از دنیا رفته باشد. این افراد پایه گذاران سنت اسلامی بودند و نقش محوری در ثبت، حفظ و انتقال قرآن و حدیث ایفا کردند. صحابه به عنوان الگوهای اخلاقی و دینی شناخته می شوند.
لغت نامه دهخدا
(خُ مَ)
آنچه خائیده خورده شود. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خامه
تصویر خامه
ابریشم خام، ابریشم نتابیده، چربی روی شیر، نی یا قلم برای نوشتن
فرهنگ لغت هوشیار
حلقه مویین که در بینی شتر کنند و مهار بروی بندند، تسمه ای که بدان نعلین را بروی پا بندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمامه
تصویر خمامه
خاکروبه، خاک چاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خامه
تصویر خامه
((مِ))
ابریشم خام، سرشیر، قلم، توده، تل ریگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خامه
تصویر خامه
قلم
فرهنگ واژه فارسی سره
سرشیر، چربی شیر، قیماق، نمشک، قلم، کلک، نخ نتابیده، ابریشم نتابیده، ابریشم خام، توده، تل (ریگ)
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خامه به معنی قلم امروز در زبان محاوره فارسی به کار گرفته نمی شود. قلم را نیز در حرف ـ ق ـ نوشته ام. این خامه به معنی یکی از مشتقات شیر مطرح است که در خواب غم و رنج و سوختن دل تعبیر می شود و دیدنش در خواب نیکو نیست اگر چه خودش غذایی است مقوی و خوشمزه. اگر در خواب ببینید که خامه می خورید غمی برای شما می رسد که دستتان را می سوزاند. چون خامه چکیده و فشرده شیر است و در خواب های ما به رقیق ترین و حساس ترین عواطف ما اشاره می کند. خریدن خامه نیز همین تعبیر را دارد. تعارف خامه به دیگران ناراحتی است چنانچه ببینید کسی برای شما خامه آورد غمی برای شما تحفه می آورد که همان حالت خریدن و خوردن خامه را دارد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
گوساله تازه به دنیا آمده
فرهنگ گویش مازندرانی
گل خام که آماده ی تبدیل و قرار گرفتن در کوره باشد
فرهنگ گویش مازندرانی