جدول جو
جدول جو

معنی خذا - جستجوی لغت در جدول جو

خذا
(خُ)
خدا. رب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خذا
(تَ طَوْ وُ)
سست و کوفته گردیدن گوش و از بیخ گوش رو بصورت افتادن آن و آن در اسب و خر و خرگوش است و این یا از حیث خلقت است یا امری عارضی است. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از متن اللغه) (اقرب الموارد). صاحب صبح الاعشی آنرا از عیوب خلقی اسب شمرده و می گوید: و هو ان یکون اذناه مستر خیتین منکوستین نحو العینین و الخدین، کاذان الکلاب السلوقیه. (صبح الاعشی ج 2 ص 24)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ختا
تصویر ختا
(دخترانه)
نام سرزمین چین شمالی که محل زندگی قبایل ترک بوده است
فرهنگ نامهای ایرانی
(خُ)
منسوب به خذاند. رجوع به خذاند شود
لغت نامه دهخدا
(خُ فَ)
نام پلی است که بکر بن عبدالله بر آب ارمن در سال 25 ه. ق. بساخت. بکر بن عبدالله فرمانده سپاه عمر بن خطاب بود با سپاه فراوان به آذربایجان آمد وآن ناحیت را گشود. (از تاریخ گزیده چ عکسی ص 180)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
ناحیتی است از نواحی هرات. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خُ ی ی)
نام یکی از برکشیدگان فضل بن سهل است. حسن بن محمد که از خویشان فضل بن سهل است از قول عبدالله بن بشر نقل می کند که او گفت: چون فضل از سیب به مدینهالسلام آمد، در منزل فامی نامی منزل گزید بنام ’خذابود’. این مرد خود و فرزندانش بخدمت فضل قیام کردند تا آنکه کار فضل بالا گرفت و بوزارت مأمون در خراسان رسید. اتفاقاً دست حوادث با ’خذابود’ سر نابسامانی گذارد و او را پریشان حال کرد تا آنکه ’خذابود’ را فضل بیاد آمد و چون دسترسی را بواسطۀ بعد مکان مشکل دید، بنزد عبدالله بن بشر رفت و در منزل او جای گرفت. عبدالله میگوید: در این ایام بغداد فتح شد و کارها رو بسامانی می رفت. من روزی بنزد فضل رفتم و قصۀ ’خذابود’ گفتم. او، او را طلب کرد و از دیدن ’خذابود’ خوشیها نمود و در این بین تجار گندم بغداد پیشنهادی برای فروش گندم دادند، فضل معامله را بشرط شرکت ’خذابود’ قبول کرد و آخر معامله بدان انجام شد که آنان پنجاه هزار دینار به ’خذابود’ بدهند. ’خذابود’ از این انعام خوشیها کرد و از ملازمان فضل شد. (از الوزراء و الکتاب ص 261، 262، 263)
لغت نامه دهخدا
(خُ رِ)
آب شوریست مر تازیان را که هر کس آنرا خورد، بسیار ریخ زند. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در معجم البلدان آمده است: آبی است شور به تهامه و آنرا خذارق از آن گویند که چون کس آنرا بنوشد، مبتلا به اسهال میشود. علاوه بر این، یاقوت از قول اصمعی می آورد: و لکنانه بالحجاز ماء یقال له خذارق و هو لجماعه کنانه
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جمع واژۀ خذروف. رجوع به خذروف در این لغت نامه شود. منه: ترکت السیوف رأسه خذاریف، پاره پاره کرد شمشیر سر او را که هر پاره ای چون خذروف بود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس).
- خذاریف الهودج، تخته ها و چوبها که هودج را بدان مربع گردانند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
کهنه. پاره پاره. منه: ثوب خذاریم، جامه های کهنه و پاره پاره. (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
نام کوچه ای بوده است به نیشابور. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خُ مَ)
قطعه. پاره. تکه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
ابراهیم بن محمد بن ابراهیم فقیه نیشابوری، مکنی به ابواسحاق. وی از کوچۀ خذام است و از محدثان زمان بود و مذهب ابوحنیفه داشت. (از معجم البلدان). نقش محدث در جهان اسلام به عنوان یک محقق و محقق کننده حدیث، اساس علم حدیث و کلام اسلامی را تشکیل می دهد. محدثان با بهره گیری از حافظه قوی و ابزارهای تحلیلی، به استخراج احادیث صحیح از میان روایات متنوع پرداخته و این احادیث را برای استفاده مسلمانان در دروس فقهی، کلامی، اخلاقی و تاریخی به ثبت رساندند.
لغت نامه دهخدا
(خِ)
منسوب به خذام
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام دیهی است بر یک فرسخ ونیمی سمرقند و از آنجاست خذاندی. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
احمد بن محمد مطوعی خذاندی از راویانست. بعضی اورا محمد بن احمد نام برده اند و از عتیق بن ابراهیم بن شماس سمرقندی نقل حدیث کرد و ابومحمد باهلی از او حدیث دارد، ولی باهلی از کذبانست. (از معجم الوسیط)
لغت نامه دهخدا
(خُ یَ)
سطبر. چابک. چالاک. (دهار) (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). جمل خذانیه، شتر ستبر و چابک. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خَذْ ذا)
نام ماهیی است که گیسوهای مانند رشته دارد و چون آنراشکار کنند در آب می رید. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (اقرب الموارد) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
نام وادیی بوده است در دیار همدان. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
نام بطنی است از محارب بعربستان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
نام اسپ خیاس بن قیس بن عور است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ یَ)
نسبت است مر گوش را. اذن خذاویه، گوش سبک و سست شنوا. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
نام پدر خنساء است بعضی او را پسر ودیعه نام برده اند و بعضی دیگر پسر خالد. ابونعیم می گوید: کنیۀ او ابوودیعه است. صاحب مبسوط و بخاری از طریق خنساء روایت کردند که گفت: پدرم مرا بشوهر سپرد، در حالی که من دختری بیش نبودم. صاحب اصابه این خبر را کریه دانسته است. (از الاصابه قسم 1 ج 1 ص 106)
ابن خالد، وی از بنی عبید بن زید بن احد بن عمرو بن عوف و از منافقان و از اصحاب مسجدالضرار بود. (از امتاع الاسماع ص 480، 472)
لغت نامه دهخدا
(خَذْ ذا)
نام پدر یزید عبدی است. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
فروتنی نمودن و منقاد کسی شدن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از متن اللغه). مصادر دیگر آن: خذه. خذوء
لغت نامه دهخدا
(خَ)
سبکی و سستی شنوایی. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُ و یَ)
ابن سهل. وی یکی از فرزندان سهل دانشمند معروف دورۀ ترجمه عباسی است و در عیون الانباء آمده است: یوسف بن ابراهیم گفت: از شوخی ها و مداعبات سهل کوسج، یکی آن بود که وی بسال 209 ه. ق. تمارض کرد و شهودی را نزد خود خواند و در برابر آنان وصیت کرد و ضمن نامه ای نام فرزندان خود را نوشت که نخستین آنها را جورجس بن میخائیل نام برد و گفت: من این فرزند را از مریم دختر بختیشوع خواهر جبرئیل دارم و فرزند ثانی خود را یوحنابن ماسویه و فرزند سوم و چهارم و پنجم خود را شابور و یوحنا و خذاهویه پسر سهل نام برد و گفت: من بر مادر یوحنابن ماسویه و مریم دست یافتم و با آنان زنا کردم و از آن دو جورجس و یوحنا بجهان آمدند. (از عیون الانباء ج 2 ص 160)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خذاریم
تصویر خذاریم
کهنه و پاره پاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خذاریف
تصویر خذاریف
جمع خذروف، باد فرها بازیچه ای است از چرم باد ریسه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خذاء
تصویر خذاء
فروتنی نمودن، سبکی و سستی شنوائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذا
تصویر اذا
چون برای آن که پس ناگاه رنجه کردن، رنجه شدن، رنجش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غذا
تصویر غذا
خوراک، خوراکی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خلا
تصویر خلا
تهیگی، ونگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خطا
تصویر خطا
نادرستی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خدا
تصویر خدا
اله
فرهنگ واژه فارسی سره