جدول جو
جدول جو

معنی خدرسرخ - جستجوی لغت در جدول جو

خدرسرخ
(خِ دِ سُ)
نام طایفه ای است از طوایف بختیاری. توضیح آنکه ایل بختیاری بدو طایفه اصلی تقسیم میشود: یکی هفت لنگ و دیگری چهار لنگ. شعبه هفت لنگ نیز به چهارقسمت میشود که دو قسمت اول آن دور کی هفت لنگ است که به ’شهی’، و ’اسیوند’، ’مورس’، ’قندعلی’، ’بابا احمدی’، ’عرب’ و ’آسترکی’ منقسم می گردد. شهی خود به ’ایهاوند’ و ’کورکور’ تقسیم میشود که ’خدرسرخ’ و ’خدری’ و ’گرگه’ و ’باپیر’ و ’سیف الدین وند’ از طوایف جزء کورکورند. رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 73 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(سَ رَ)
از کرمهای طفیلی است که تعلق بگروه کرمهای بالغ دارد این گروه در روده های حیوانات ذی فقار از گروه های مختلف زیست می کند
لغت نامه دهخدا
(خُ سَ)
منسوب به خدیسر. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خُ سَ)
احمد بن حمید خدیسری، مکنی به ابوالقاسم از عبدبن حمید روایت کرد و از او ابویحیی احمد بن یحیی فقیه سمرقندی روایت نمود. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
دهی از دهستان ماهور و میلاتی بخش خشت شهرستان کازرون واقع در 8هزارگزی شمال کنار تخته و خاور کوه سیاه. کوهستانی. گرمسیر، دارای 104 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و تریاک. شغل اهالی زراعت، صنایعدستی، قالی بافی و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
ده کوچکی از دهستان دلفارد بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت، 44000گزی جنوب خاوری سارودئیه، سر راه مالرو جیرفت به ساردوئیه. سکنۀآن 5 تن می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
چیزی که مانند خار باریک و سر تیز باشد. (آنندراج). هر چیز نوک دار. (ناظم الاطباء). خار بسیار سرتیز و هر چیز تیز نوکدار. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 361)
لغت نامه دهخدا
(خُ سَ)
نام شهری است به ماوراءالنهر در سرحد اشروسنه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خُ سَ)
آنکه سرکوچک دارد. (یادداشت بخط مؤلف). صعنب. وقله الرأس. اصعل. مقطقط الرأس. قفندر. سمعمع: شبوط، نوعی از ماهی نرم بدن، خردسر، باریک دم، گشاده میان، بر شکل بربط. عضب، کودک خردسر. (از منتهی الارب) ، آدم کوچک تهی مغز:
بس که بزرگان جهان بوده اند
خردسران را شرف جاودان.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
خودرأی. خیره سر. رجوع به خیره سر شود
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ)
دهی است از دهستان طبس مسینا از بخش درمیان شهرستان بیرجند واقع در 12 هزارگزی باختر درمیان و 8 هزارگزی جنوب راه شوسۀ بیرجند به درح. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
سرخود
فرهنگ گویش مازندرانی
خودرأی، خودسر
فرهنگ گویش مازندرانی
جلوی در، بالای در
فرهنگ گویش مازندرانی