جدول جو
جدول جو

معنی خدب - جستجوی لغت در جدول جو

خدب
(خَ دِ)
احمق. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، شتابکار. (از منتهی الارب) ، دراز. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، برنده. (از منتهی الارب) (از متن اللغه). منه: سیف خدب، ای سیف قاطع
لغت نامه دهخدا
خدب
(تَ طَمْ مُ)
دراز شدن و وسیع شدن. یقال: خدبت الضربه و الطعنه، وسیع شد جای ضربه و طعنه، وسیع شدن و گشادن خفتان. (از معجم الوسیط) ، دراز شدن زمین، دراز گردیدن. (از معجم الوسیط) (از ناظم الاطباء) ، خودسر گردیدن. (از ناظم الاطباء) ، احمق شدن. (از معجم الوسیط) ، گول شدن. گیج شدن. (از معجم الوسیط) (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
خدب
(تَ)
شمشیر زدن و شکافتن پوست و گوشت را نه استخوان. (از منتهی الارب). خدبه، شق جلده و لحمه. (معجم الوسیط). شکافتن پوست با گوشت. (تاج المصادر بیهقی) ، با دندان بریدن. گوشت و پوست را با دندان از هم باز کردن، گوشتی را قطعه قطعه کردن. گوشتی را بدون استخوان قطعه کردن. بریدن، کسی را زدن. بر سر کسی زدن، گزیدن مار. (از متن اللغه). خدبت الحیه فلاناً، گزید او را مار. (ناظم الاطباء) (از معجم الوسیط) (از تاج المصادر بیهقی) (از المصادر زوزنی) ، دروغ گفتن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، بزبان کسی را مجروح کردن، دوشیدن شیر بسیار. (از متن اللغه). در فرهنگ ناظم الاطباء آمده: قال فی المعیار ان اراد بالحلب المصدر فالخدب مصدر و الفعل کنصروان اراد بالحلب اللبن المحلوب فالخدب اسم
لغت نامه دهخدا
خدب
(خِ دَ ب ب)
مرد پیر و بزرگ. (از ناظم الاطباء) (از معجم الوسیط) (از متن اللغه) ، ستبر از شترمرغ و غیر آن. (منتهی الارب) (ازمتن اللغه). شتر قوی و سخت. (از منتهی الارب) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
خدب
گولی، شتابزدگی
تصویری از خدب
تصویر خدب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خِ دَبْ بَ)
مؤنث خدب ّ است. (از منتهی الارب). رجوع به خدب شود
لغت نامه دهخدا
(خِ بَ)
درازی. یقال: فی لسانه خدبه. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(خَ دِ بَ)
حربۀ بسیار بران که زخم را فراخ کند، زن احمق، زن دراز، زن شتابکار، زن خودسر و خودرأی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
راه رفتن نه بزودی و نه بدرنگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). راه رفتن نه سریع و نه آهسته. (المنجد). راه رفتنی میانه چنانکه نه سریع باشد و نه بطی ٔ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ دُ)
جانوری از حشرات زمین. (از منتهی الارب). جانور خردی است از حشرات زمین. ج، شخادب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مؤنث اخدب است و بمعانی زیر آمده: زن احمق، زن دراز، شتابکار، خودسر و خودرأی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، نعت است سلاحی را که جای ریش آن وسیع است. (از متن اللغه).
- حربه خدباء، حربۀ بسیاربران که زخم را فراخ کند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء).
- ضربه خدباء، ضربه ای تا جوف رسیده باشد. (ازمنتهی الارب).
، نعت است برای زره فراخ و نرم. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (از مهذب الاسماء). منه: درع خدباء، زره فراخ و زره نرم، گزنده از حیوانات. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خدش
تصویر خدش
خوف، آشفتگی، ترس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدک
تصویر خدک
حاکم، رئیس، عامل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدف
تصویر خدف
بناز زیستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدع
تصویر خدع
اژدهای حیله گری و مکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدا
تصویر خدا
نام ذات باریتعالی
فرهنگ لغت هوشیار
بی بهرگی این واژه پارسی نیز هست برابر با باز پس افکنده باز پس افکنده
فرهنگ لغت هوشیار
سست گردیدن عضو و بخواب رفتن آن، بی حسی پرده، چادر پرده، چادر بی حس بی حس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خداب
تصویر خداب
کذاب، دروغگو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدم
تصویر خدم
چاکران، غلامان، خادمان، خدمتکاران، جمع خادم
فرهنگ لغت هوشیار
اسپ خیز، توسنی جامه پاره برداشتن اسب هر دو دست و پای راست را با هم و هر دو دست و پای چپ را با هم گاه برین دست و گاه بر آن دست ایستادن اسب، تیز رفتن، نوعی دویدن پویه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدل
تصویر خدل
پر گوشت، ستبر آگنده گوشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زدب
تصویر زدب
بهره از هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدن
تصویر خدن
یار، دوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدو
تصویر خدو
آب دهن، بزاق، تف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خده
تصویر خده
گونه رخساره، گودال دراز رخسار دیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدب
تصویر حدب
زمین بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدب
تصویر جدب
کسی را عیب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردب
تصویر ردب
بن بست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آدب
تصویر آدب
بمهمانی خواننده، میزبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدبا مونث اخدب
تصویر خدبا مونث اخدب
گول، دراز خود سر، دراز خوداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخدب
تصویر اخدب
دراز خود سر دراز نادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطب
تصویر خطب
جمع خطبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدا
تصویر خدا
اله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ادب
تصویر ادب
فرهنگ
فرهنگ واژه فارسی سره