ابراهیم بن محمد بن ابراهیم نیشابوری خدامی، مکنی به ابواسحاق. وی از فقیهان معروف نیشابور و چنانکه ابن ماکولا آورده بسکه خدام نیشابور سکنی داشت. (از انساب سمعانی). این خدامی را برادری بنام ابوبشر بود که در عراق و شام و خراسان از مردمان بسیاری حدیث شنید که از آنجمله اند: احمد بن نصر لباد و ابوبکر بن یاسین و ابویحیی بزاز و موسی بن هارون و جز اینها و از او ابواحمد محمد بن شعیب بن هارون حدیث کرد
ابراهیم بن محمد بن ابراهیم نیشابوری خدامی، مکنی به ابواسحاق. وی از فقیهان معروف نیشابور و چنانکه ابن ماکولا آورده بسکه خدام نیشابور سکنی داشت. (از انساب سمعانی). این خدامی را برادری بنام ابوبشر بود که در عراق و شام و خراسان از مردمان بسیاری حدیث شنید که از آنجمله اند: احمد بن نصر لباد و ابوبکر بن یاسین و ابویحیی بزاز و موسی بن هارون و جز اینها و از او ابواحمد محمد بن شعیب بن هارون حدیث کرد
خادم. نوکر. چاکر. (یادداشت بخط مؤلف) : اندر این کعبه که از ایوان کسری برتر است آنچنان بادا که هم در دولت جاوید شاه اختران را خدمتی بینند و مه را پیش رو چرخ را سیمین کمر، خورشید را زرین کلاه. سیدحسن غزنوی. ، پیشکش. تحفه. نذرانه. (از برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). تقدیمی. هدیه. (یادداشت بخط مؤلف) : خدمتی جان بر تو آوردم بجز این خدمت دگر داری. اثیر اخسیکتی. کتاب تهافت کلاه سرخسی که همراه شد با تو از بنده خانه یکی خدمتی بود و دیگر امانت بر آن جمله دادی قرار شبانه سخن نیست در خدمتی حاش ﷲ که دارم از آن منت بی کرانه. انوری. مشکن اگر جان کشم پیشکشت خدمتی شیر شکاری بسی آهوی لاغر شکست. انوری. و از هر جنس خدمتی ها در پیش روان کرد. (تاریخ جهانگشای جوینی). اعیان و امرای اتابکی و ارکان شهر یکبارگی با اصناف خدمتیان و نثارها به بارگاه سلطان حاضر آمدند. (تاریخ جهانگشای جوینی). براق حاجب چون آوازۀ سلطان بشنید خدمتیهای بسیار بخدمت او فرستاد و تمهید عذر کرد. (تاریخ جهانگشای جوینی) ، رشوت. رشوه. اتاوه. پاره. زر و سیم. مالی که بکسی دهند تا باطلی را حق و حقی را باطل کند. در تداول عامه، حق پرچین. حق و حساب: و بعضی بسبب بدادائی متصرفان و بعضی بجهت آنکه بوکاولان خدمتی می گرفتند و اهمال می نمودند. (تاریخ غازانی ص 301). و هر یک از خواتین و شهزادگان و امرا ایلچیان می ستدند و خدمتیهای میان تهی قبول کرده، بولایت می رفتند. (تاریخ غازانی ص 317). شحنه و بیتکچیان ولایت را خدمتی دادن تا مانع نشوند و اگر نیز نمی ستدند دفع میسر نمی شد. (تاریخ غازانی ص 319)
خادم. نوکر. چاکر. (یادداشت بخط مؤلف) : اندر این کعبه که از ایوان کسری برتر است آنچنان بادا که هم در دولت جاوید شاه اختران را خدمتی بینند و مه را پیش رو چرخ را سیمین کمر، خورشید را زرین کلاه. سیدحسن غزنوی. ، پیشکش. تحفه. نذرانه. (از برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). تقدیمی. هدیه. (یادداشت بخط مؤلف) : خدمتی جان بر تو آوردم بجز این خدمت دگر داری. اثیر اخسیکتی. کتاب تهافت کلاه سرخسی که همراه شد با تو از بنده خانه یکی خدمتی بود و دیگر امانت بر آن جمله دادی قرار شبانه سخن نیست در خدمتی حاش ﷲ که دارم از آن منت بی کرانه. انوری. مشکن اگر جان کشم پیشکشت خدمتی شیر شکاری بسی آهوی لاغر شکست. انوری. و از هر جنس خدمتی ها در پیش روان کرد. (تاریخ جهانگشای جوینی). اعیان و امرای اتابکی و ارکان شهر یکبارگی با اصناف خدمتیان و نثارها به بارگاه سلطان حاضر آمدند. (تاریخ جهانگشای جوینی). براق حاجب چون آوازۀ سلطان بشنید خدمتیهای بسیار بخدمت او فرستاد و تمهید عذر کرد. (تاریخ جهانگشای جوینی) ، رشوت. رشوه. اتاوه. پاره. زر و سیم. مالی که بکسی دهند تا باطلی را حق و حقی را باطل کند. در تداول عامه، حق پرچین. حق و حساب: و بعضی بسبب بدادائی متصرفان و بعضی بجهت آنکه بوکاولان خدمتی می گرفتند و اهمال می نمودند. (تاریخ غازانی ص 301). و هر یک از خواتین و شهزادگان و امرا ایلچیان می ستدند و خدمتیهای میان تهی قبول کرده، بولایت می رفتند. (تاریخ غازانی ص 317). شحنه و بیتکچیان ولایت را خدمتی دادن تا مانع نشوند و اگر نیز نمی ستدند دفع میسر نمی شد. (تاریخ غازانی ص 319)