جدول جو
جدول جو

معنی خداهمتی - جستجوی لغت در جدول جو

خداهمتی
(خُ هَِمْ مَ)
اشتیاق بدینداری. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گداهمت
تصویر گداهمت
آنکه همتش به اندازۀ همت گدا باشد، کم همت، بی همتبرای مثال قانع به خیالی ز تو بودیم چو حافظ / یا رب چه گداهمت و بیگانه نهادیم (حافظ۱ - ۵۰۵)
فرهنگ فارسی عمید
(خَ مَ)
منسوب به خنامت که قریتی است از بخارا. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گِ هَِ مْ مَ)
کسی که همت اومانند گدایان باشد. پست و دون. پست همت:
قانع به خیالی ز تو بودیم چو حافظ
یارب چه گداهمت و بیگانه نهادیم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(خِ)
نسبت به خاندانهایی است در سرخس بجدی خدام. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
ابراهیم بن محمد بن ابراهیم نیشابوری خدامی، مکنی به ابواسحاق. وی از فقیهان معروف نیشابور و چنانکه ابن ماکولا آورده بسکه خدام نیشابور سکنی داشت. (از انساب سمعانی). این خدامی را برادری بنام ابوبشر بود که در عراق و شام و خراسان از مردمان بسیاری حدیث شنید که از آنجمله اند: احمد بن نصر لباد و ابوبکر بن یاسین و ابویحیی بزاز و موسی بن هارون و جز اینها و از او ابواحمد محمد بن شعیب بن هارون حدیث کرد
لغت نامه دهخدا
(خِ مَ)
خادم. نوکر. چاکر. (یادداشت بخط مؤلف) :
اندر این کعبه که از ایوان کسری برتر است
آنچنان بادا که هم در دولت جاوید شاه
اختران را خدمتی بینند و مه را پیش رو
چرخ را سیمین کمر، خورشید را زرین کلاه.
سیدحسن غزنوی.
، پیشکش. تحفه. نذرانه. (از برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). تقدیمی. هدیه. (یادداشت بخط مؤلف) :
خدمتی جان بر تو آوردم
بجز این خدمت دگر داری.
اثیر اخسیکتی.
کتاب تهافت کلاه سرخسی
که همراه شد با تو از بنده خانه
یکی خدمتی بود و دیگر امانت
بر آن جمله دادی قرار شبانه
سخن نیست در خدمتی حاش ﷲ
که دارم از آن منت بی کرانه.
انوری.
مشکن اگر جان کشم پیشکشت خدمتی
شیر شکاری بسی آهوی لاغر شکست.
انوری.
و از هر جنس خدمتی ها در پیش روان کرد. (تاریخ جهانگشای جوینی). اعیان و امرای اتابکی و ارکان شهر یکبارگی با اصناف خدمتیان و نثارها به بارگاه سلطان حاضر آمدند. (تاریخ جهانگشای جوینی). براق حاجب چون آوازۀ سلطان بشنید خدمتیهای بسیار بخدمت او فرستاد و تمهید عذر کرد. (تاریخ جهانگشای جوینی) ، رشوت. رشوه. اتاوه. پاره. زر و سیم. مالی که بکسی دهند تا باطلی را حق و حقی را باطل کند. در تداول عامه، حق پرچین. حق و حساب: و بعضی بسبب بدادائی متصرفان و بعضی بجهت آنکه بوکاولان خدمتی می گرفتند و اهمال می نمودند. (تاریخ غازانی ص 301). و هر یک از خواتین و شهزادگان و امرا ایلچیان می ستدند و خدمتیهای میان تهی قبول کرده، بولایت می رفتند. (تاریخ غازانی ص 317). شحنه و بیتکچیان ولایت را خدمتی دادن تا مانع نشوند و اگر نیز نمی ستدند دفع میسر نمی شد. (تاریخ غازانی ص 319)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خرد همتی
تصویر خرد همتی
خوار خواهی کوته همتی پست همتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گدا همتی
تصویر گدا همتی
حالت و کیفیت گدا همت گدا طبعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدمتی
تصویر خدمتی
پیشکش پیشکش هدیه
فرهنگ لغت هوشیار