جدول جو
جدول جو

معنی خداله - جستجوی لغت در جدول جو

خداله
(تَ طَمْ مُ)
آگنده گوشت و سطبرساق گردیدن. (از منتهی الارب) (از متن اللغه). مصادر دیگر آن خدل و خدوله است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاله
تصویر خاله
خواهر مادر
فرهنگ فارسی عمید
(خُ لَ)
سیم. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، سونش سیم. (منتهی الارب) (از تاج العروس) ، سپوس جو و جز آن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(هََ لَ)
گروه. (منتهی الارب). جماعت. (اقرب الموارد) ، نوعی از درخت که در سمرزار روید و سمر نیست. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، هدال. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
دهی است به یمن. (منتهی الارب). قریه ای است از قراء عثر در اوایل یمن از جانب قبله. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دُ لَ /لِ)
دوخاله. تیر کمان. چوبی که قسمتی از آن دو شاخه و قبضۀ آن حدود ده سانتی متر و هر یک از شاخه های آن نیز همین حدود یا کمتر باشد و بر سر هر شاخ زهی یا جسمی که قابلیت کشیدن داشته باشد بندند و سر دیگر هر زه را به یک طرف قطعه چرمی متصل سازند و سنگ ریزه در آن چرم گذارند و نشانه گیرند و پس دو زه را بکشند رها کنند و اینچنین سنگریزه را بر هدف زنند
لغت نامه دهخدا
(حِ)
به سند گواهی شدن. (منتهی الارب) ، شایستۀ گواهی شدن. (آنندراج) ، عدل بودن. (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، ضد جور. (قطرالمحیط). انصاف دادن. (اقرب الموارد) ، داد ستدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ)
صورت و پنداری که در خواب دیده میشود. ج، اخیله، پندار. ج، اخیله، شخص مرد و طلعت وی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ / خُ لَ)
دوستی. (منتهی الارب) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُ لَ)
آنچه از طعام که در میان دندانها ماند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان الرب) (از اقرب الموارد).
- امثال:
فلان یأکل خلالته.
، آنچه از میان انگشتان بیرون آید، رطب در میان شاخه های خرمابن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خِ لَ)
یکی خلال. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خِ لَ)
هر شترمرغ نر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُ لَ)
گندم و جو باقی مانده در خرمن بعد باد دادن، دانۀ تلخ و جز آن که از گندم برآید. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طا لَ)
زن فاحشه و بدنام. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بسیارنبات شدن. (مصادراللغه زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(خَ دْ دانَ)
منسوب به خدان و آن بطنی است از اسد بن خزیمه و بنابر قول ابن کلبی خدان نسبتش چنین است: خدان بن عامر بن مالک بن هرمزبن مالک بن حرث بن سعد بن ثعلبه بن دودان بن اسد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پیراهن کهنه پوشیدن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
دولت دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (مؤید الفضلاء). غنیمت دادن.
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
خواهر مادر. (ترجمان علامۀ جرجانی) (مهذب الاسماء) (اشتینکاس). کاکی. (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 379). دایزه. مرخا (در لهجۀ دیلمان). ج، خالات:
نالش او را کشید مادر و فرزند
شربت او را چشید عمه و خاله.
ناصرخسرو.
- امثال:
اگر خاله را خایه بدی خالو شدی.
اگر خاله ام ریش داشت آقادائیم بود.
خاله ام زائیده خاله زام هو کشیده.
خاله را میخواهند برای درز و دوز اگرنه چه خاله و چه یوز.
وقت گریه و زاری برید خاله را بیاورید.
وقت نقل و نواله حالا نیست جای خاله.
- پسرخاله،فرزند ذکور خاله.
- خاله باجی، مرکب از فرزند خاله و باجی. (ترکی بمعنی خواهر) اطلاق بر زن نکره میشود: فلانه.
- خالۀ تنی، خواهر تنی مادر. خواهر مادر که از پدر و مادر یکی باشد.
- خاله چادرنمازی، زن امّل. زنی که نه از خانوادۀ محترم است.
- خاله چادری، زنی نه از خانوادۀ محترم.
- خاله چسونه، بمزاح به دخترکهای بسیار کوچک میگویند که چادر بسر میکنند و میخواهند خود را بزرگ قلمداد کنند.
- خاله خاک انداز، بمزاح فلانه. (از کتاب امثال و حکم دهخدا).
- خاله خانباجی، زن نه از خانوادۀ محترم. خاله چادری: بدستور خاله خانباجیها معالجۀ بیماران خود مکنید.
- خاله خرسه، که دوستی اوبنفع آدمی نباشد و از این ترکیب است اصطلاح ’دوستی خاله خرسه’.
- خاله خمره، زن فربه. زن گوشتناک.
- خاله خمیره، زن فربه با صورتی گوشتناک.
- خاله خوابرفته، زن لاقید و بی علاقه در امر پیرایش و آرایش خویش. مرد بی اعتنا به لذات و شهوات. (از امثال و حکم دهخدا).
- خاله خوش وعده، زن یا مردی که در آمد و رفت و زیارت دوستان و اقربا پای بست بمراسم دعوت و امثال آن نباشد و بی تکلفی ب خانه خویشان و مهربانان رود. (از امثال و حکم دهخدا).
- خاله خونده، زنی که انسان خالۀ خود خواند. مجازاً زنی را گویند که با همه طرح دوستی ریزد.
- خاله رورو، به استهزاء به آنکه بسیار آید و رود گویند. (از امثال و حکم دهخدا).
- خاله زنک، زنی بی سروپا. مجازاً بمردانی اطلاق میشود که خو و عادت زنانه دارند.
- خاله قرباغه، خاله قورباغه.
- خاله قزی، دختر خاله: مرکب از خاله (عربی) و قز (ترکی).
- خاله قمقمه، زن فربه و کوتاه.
- خاله قورباغه، بمزاح یا به توهین زنی را خطاب کنند. (در افسانه ها که برای کودکان گویند قوباغه را با خاله بصورت ترکیب مذکور آرند).
- خاله گردن دراز، اشتر. شتر. (در قصه ها که اطفال را گویند).
- خاله ماستی، اصطلاحی است که در جواب راستی آید بر این شکل: راستی ؟ جون خاله ماستی !
- خاله وارس، کسی که در همه چیز شک کند و آنها را مورد جستجوقرار دهد. کنجکاو. متجسس. رجوع به خاله وارسی شود.
- خاله وارفته، زن لاقید در امر پیرایش و آرایش خویش. مرد بی اعتنا به لذات. خاله خواب رفته.
- دختر خاله، فرزند اناث خاله.
- شوهر خاله، زوج خاله.
- عروس خاله، زن پسرخاله.
- نوه خاله، فرزند فرزند خاله.
، شاخ و شاخۀ درخت. (فارسی گیلکی) ، شعبه رود. شاخۀ رود
لغت نامه دهخدا
(خَدْ دا عَ)
مؤنث خداع.
- سنون خداعه، سالها که در آن نمو و افزونی کمتر باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خِ رَ)
پرده نشینی. (آنندراج). رجوع به خدارت در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
آگنده گوشت و سطبرساق گردیدن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اداله
تصویر اداله
فرمداری (دولت)، پیروزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دخاله
تصویر دخاله
تیر کمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیاله
تصویر خیاله
پندار، همدیس (شبح)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خساله
تصویر خساله
به درد نخور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خداره
تصویر خداره
پرده نشینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاله
تصویر خاله
خواهر مادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داله
تصویر داله
ضعیف النفس، ناتوان پرنده شکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جداله
تصویر جداله
غوره های خرما، ریزه مور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلاله
تصویر خلاله
دوستی ناب دوستی، دندان کاو، زفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاله
تصویر خاله
((لِ))
خواهر مادر. جمع خالات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داله
تصویر داله
((لِ یا لَ))
مؤنث دال، راهنما، هادی، آشنایی، ناز، جرأت، گستاخی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاله
تصویر خاله
مرخا
فرهنگ واژه فارسی سره
چوبی دو شاخه با پایه ی بلند که در ساختن بناهایی چون کومه
فرهنگ گویش مازندرانی