جدول جو
جدول جو

معنی خداجو - جستجوی لغت در جدول جو

خداجو
(بَ گُ دَ / دِ)
خداجوی. طالب خدا. (آنندراج). موحد. دیندار. (از ناظم الاطباء) :
چند جویی خدای را خداجو
من خدا من خدا من خدایم.
ادیب نیشابوری
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خِ جُ)
دهی است از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه. واقع در سی هزارگزی جنوب خاوری مراغه و دوهزارگزی شمال جادۀ ارابه رو مراغه به قره آغاج و سراسکند. این ناحیه کوهستانی است با آن و هوا معتدل و دارای 766 تن سکنه که ترک زبانند. آب آن از رود خانه لیلان و چشمه است و محصولاتش: غلات و چغندر و توتون و بادام و نخود می باشد. اهالی بکشاورزی گذران می کنند و از صنایع دستی جاجیم می بافند. راه آن مالروست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
نام محلتی بود بجنوب شرقی شهر سپاهان. (یادداشت بخط مؤلف).
- پل خواجو، نام پلی است در محلۀ خواجو بر روی رود خانه زاینده رود. رجوع به مجمل التواریخ گلستانه ص 147شود
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
ابوالعطا کمال الدین محمود بن علی المرشدی الکرمانی. یکی از شاعران معروف ایران است. رجوع به خواجوی کرمانی شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
توداجو. یکی از امرای دوران بایدوخان و منازع امیر طغاچار: امیر طغاچار بسبب آنکه تداجو با او به قوت و استظهار بایدو، مخالفت و منازعت میکرد از دولت بایدو ملول و نفور شده بود. (تاریخ غازان ص 80)
لغت نامه دهخدا
(تَ لِ یَ)
زادن ناقه پیش از وضع. (منتهی الارب). زادن ناقه پیش از مدت وضع (ناظم الاطباء). بچه انداختن شتر پیش از وقت و اگرچه تمام انداختن شتر پیش از وقت و اگرچه تمام خلق باشد. (تاج المصادر بیهقی). انداختن شتر حمل خود را در قبل از مدت زاییدن اگرچه تام الخلقه باشد. (از متن اللغه) ، ناتمام و پیش از وقت زاییدن. (از آنندراج). بچه پیش از وقت زاییدن اگرچه تام الخلق باشد. (ازمعجم الوسیط). بچه انداختن زن اعم از آنکه آن بچه تازه شکل گرفته یا هنوز خون باشد، آتش روشن نکردن سنگ آتش زنه. (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) ، نقصان گزاردن نماز. (از ناظم الاطباء) : خدج صلوته خداجاً، ناقص بودن. نقصان داشتن. (از آنندراج) (از غیاث اللغات) (از متن اللغه) (از منتهی الارب) ، آن نماز که در آن سورۀ الحمد نخوانند. (مهذب الاسماء) : کل صلوه لایقرء فیها بفاتحه الکتاب فهی خداج. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
عمل طلب خدا کردن. عمل جستن خدا. کنایه از دینداری. کنایه از تقوی
لغت نامه دهخدا
(خُ جَ دَ هََ)
برای نفرین است و بمعنی خدا بمیراند. (از غیاث اللغات). عبارتی برای نفرین است. چون کسی بحث کج آغازد، گویند: ما از عهدۀ جواب تو برنمی آئیم خدا جواب دهد، یعنی از عهدۀ جواب تو برآید. (آنندراج) :
نمی آید ز کس مخلص به این خوبی غزل گفتن
خدا گوید جوابش این که میگوید جوابش را.
مخلص کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا