نقطه. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). لکه داغ. (ناظم الاطباء). نکته. و کته. (منتهی الارب) : برش. خجکهای سیاه و سپید بر اسب بخلاف رنگ آن. ذرنوح جانوری است زهردار سرخ رنگ با خجکهای سیاه که می پرد. ذرّح جانوری است زهردار سرخ رنگ با خجکهای سیاه که می پرد. (منتهی الارب). شجر خجک کوچک در زنخ کودک. ذبر خجک زدن حروف را. عرم. خجک زدن سیاهی و سپیدی. نمش. خجکهای سپید و سیاه. (منتهی الارب) ، نشانی را گویند که با سر چوب یا با انگشت دست در زمین گذارند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) ، نقطه و خال سفیدی را نیز گویند که درچشم افتد. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری). لکه و خال سفیدی که در چشم افتد بواسطه آب مروارید. (ناظم الاطباء) ، گزیدگی کیک. (ناظم الاطباء)
نقطه. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). لکه داغ. (ناظم الاطباء). نکته. و کته. (منتهی الارب) : بَرَش. خجکهای سیاه و سپید بر اسب بخلاف رنگ آن. ذَرنوح جانوری است زهردار سرخ رنگ با خجکهای سیاه که می پرد. ذِرَّح جانوری است زهردار سرخ رنگ با خجکهای سیاه که می پرد. (منتهی الارب). شجر خجک کوچک در زنخ کودک. ذبر خجک زدن حروف را. عَرَم. خجک زدن سیاهی و سپیدی. نَمَش. خجکهای سپید و سیاه. (منتهی الارب) ، نشانی را گویند که با سر چوب یا با انگشت دست در زمین گذارند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) ، نقطه و خال سفیدی را نیز گویند که درچشم افتد. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری). لکه و خال سفیدی که در چشم افتد بواسطه آب مروارید. (ناظم الاطباء) ، گزیدگی کیک. (ناظم الاطباء)
ده کوچکی است از دهستان آلوت بخش بانه شهرستان سقز، واقع در 36 هزارگزی ناحیۀ سقز و بیست هزارگزی گوره دار و شش هزارگزی مرز عرق. این نقطه دارای بیست تن سکنه است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
ده کوچکی است از دهستان آلوت بخش بانه شهرستان سقز، واقع در 36 هزارگزی ناحیۀ سقز و بیست هزارگزی گوره دار و شش هزارگزی مرز عرق. این نقطه دارای بیست تن سکنه است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
خارخسک، گیاهی بیابانی شبیه بوتۀ هندوانه، با خارهای سه پهلو به اندازۀ نخود و شاخه هایی که بر روی زمین می خوابد، خسک، حسک، سه کوهک، شکوهنج، سکوهنچ، سیالخ، جسمی، برای مثال نباشد بس عجب از بختم ار عود / شود در دست من مانند خنجک (ابوالمؤید - شاعران بی دیوان - ۶۰)
خارخَسَک، گیاهی بیابانی شبیه بوتۀ هندوانه، با خارهای سه پهلو به اندازۀ نخود و شاخه هایی که بر روی زمین می خوابد، خَسَک، حَسَک، سِه کوهَک، شِکوهَنج، سِکوهَنچ، سَیالِخ، جَسمی، برای مِثال نباشد بس عجب از بختم ار عود / شود در دست من مانند خنجک (ابوالمؤید - شاعران بی دیوان - ۶۰)
گدا. (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (ناظم الاطباء) : بروزگار ملک شه عرابیی خجکول مگر ببارگهش رفت از قضا گه بار سؤال کرد که امسال عزم حج دارم مرا اگر بدهد پادشاه صد دینار چو حلقه ای در کعبه بگیرم از ره صدق برای دولت عمرش دعا کنم بسیار. انوری ابیوردی (از فرهنگ جهانگیری). کعبه روان صفا پلاس نسازند اشتر خجکول را ز جامه احرام. سیف اسفرنگی (از فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج). ، کچلول. کشکول. (از آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (ناظم الاطباء). صاحب آنندراج و انجمن آرای ناصری درذیل این لغت چنین آورده اند: رشیدی گفته و فی السامی المغافر و الحجاج خجکول و در صراح مغافر به معنی پیاده که بحج رود و طفیلی باشد پس ظاهراً این لفظ خجکول است نه کجکول اما معنی ترکیبی خجکول معلوم نشد -انتهی. کلامه، مؤلف گوید خجکول به معنی کجکول شمردن خطاست چرا که کجکول لغتی است متداول و چنانکه کج و کژ بواسطۀ قرب مخرج با یکدیگر تبدیل می یابند آنرا کشکول نیز خوانند کجکول ترکیبی است از کج دوش و دوش معروف است که به عربی آنرا کتف گویند چنانکه گفته اند: کول باری ز معصیت بر کول چون توانی شدن بصدر قبول. و چون دوش را کول گویند بالای پوشی که بجهت گرمی دوش بکول پوشند آنرا کولیجه گویند و شعر سیف که مرقوم شد اگر به معنی اشتر کجکول یعنی کج شانه و کتف بگیریم بهتر از آن است به معنی شتر گدا قیاس نمایید زیرا که اشترکی بود که جامۀ احرام را پلاس آن کنند و اشتر بکجی کتف و دوش و شانه معروف است، چنانکه گفته اند: ابلهی دید اشتری بچرا گفت نقشت همه کجست چرا
گدا. (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (ناظم الاطباء) : بروزگار ملک شه عرابیی خجکول مگر ببارگهش رفت از قضا گه بار سؤال کرد که امسال عزم حج دارم مرا اگر بدهد پادشاه صد دینار چو حلقه ای در کعبه بگیرم از ره صدق برای دولت عمرش دعا کنم بسیار. انوری ابیوردی (از فرهنگ جهانگیری). کعبه روان صفا پلاس نسازند اشتر خجکول را ز جامه احرام. سیف اسفرنگی (از فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج). ، کچلول. کشکول. (از آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (ناظم الاطباء). صاحب آنندراج و انجمن آرای ناصری درذیل این لغت چنین آورده اند: رشیدی گفته و فی السامی المغافر و الحجاج خجکول و در صراح مغافر به معنی پیاده که بحج رود و طفیلی باشد پس ظاهراً این لفظ خجکول است نه کجکول اما معنی ترکیبی خجکول معلوم نشد -انتهی. کلامه، مؤلف گوید خجکول به معنی کجکول شمردن خطاست چرا که کجکول لغتی است متداول و چنانکه کج و کژ بواسطۀ قرب مخرج با یکدیگر تبدیل می یابند آنرا کشکول نیز خوانند کجکول ترکیبی است از کج دوش و دوش معروف است که به عربی آنرا کتف گویند چنانکه گفته اند: کول باری ز معصیت بر کول چون توانی شدن بصدر قبول. و چون دوش را کول گویند بالای پوشی که بجهت گرمی دوش بکول پوشند آنرا کولیجه گویند و شعر سیف که مرقوم شد اگر به معنی اشتر کجکول یعنی کج شانه و کتف بگیریم بهتر از آن است به معنی شتر گدا قیاس نمایید زیرا که اشترکی بود که جامۀ احرام را پلاس آن کنند و اشتر بکجی کتف و دوش و شانه معروف است، چنانکه گفته اند: ابلهی دید اشتری بچرا گفت نقشت همه کجست چرا
حیوانیست معروف اهلی و فربه، بدنش دارای گوشت و چربی بسیار، پوست بدنش ضخیم و مودار و دست وپای کوتاه و چشم های کوچک دارد پستانداری از راسته سم داران که تیره خاصی بنام (تیره خوکان) بوجود آورده. این جانور در هر دست و پا دارای 4 انگشت است و همه چیز میخورد. بدنش دارای چربی بسیار و پوستش ضخیم و دارای موست. یا خوک دریایی. (دلفین)، یا خوک وحشی. گونه ای خوک که دارای جثه سنگین و بینی پهن است در جنگلهای باتلاقی میزید و شب بجستجوی شکار میرود. دندانهای نیش وی از طرفین دهان بیرون آمده و آلت دفاعی خطرناکی را تشکیل میدهد. این جانور بمحصولات زراعتی خسارت بسیار وارد میکند. یا خوک هندی. پستانداری کوچک از راسته جوندگان علفخوار دارای پشمهای ریز و پوزه پهن و پاهای کوتاه خوکچه، شخص چاق بسیار فربه
حیوانیست معروف اهلی و فربه، بدنش دارای گوشت و چربی بسیار، پوست بدنش ضخیم و مودار و دست وپای کوتاه و چشم های کوچک دارد پستانداری از راسته سم داران که تیره خاصی بنام (تیره خوکان) بوجود آورده. این جانور در هر دست و پا دارای 4 انگشت است و همه چیز میخورد. بدنش دارای چربی بسیار و پوستش ضخیم و دارای موست. یا خوک دریایی. (دلفین)، یا خوک وحشی. گونه ای خوک که دارای جثه سنگین و بینی پهن است در جنگلهای باتلاقی میزید و شب بجستجوی شکار میرود. دندانهای نیش وی از طرفین دهان بیرون آمده و آلت دفاعی خطرناکی را تشکیل میدهد. این جانور بمحصولات زراعتی خسارت بسیار وارد میکند. یا خوک هندی. پستانداری کوچک از راسته جوندگان علفخوار دارای پشمهای ریز و پوزه پهن و پاهای کوتاه خوکچه، شخص چاق بسیار فربه
مقابل تر، آنچه که در آن رطوبت و نم وجود ندارد آنچه که رطوبت و نم نداشته باشد یابس بی نم مقابل تر مرطوب، آنچه که فاقد آب باشد بی آب مقابل آبدار مرطوب، گیاه پژمرده بی ثمر، خالص سره زر خشک، خسیس ممسک. یا خشک و خالی. فقط تنها: (ببوسه خشک و خالی قناعت کرد)
مقابل تر، آنچه که در آن رطوبت و نم وجود ندارد آنچه که رطوبت و نم نداشته باشد یابس بی نم مقابل تر مرطوب، آنچه که فاقد آب باشد بی آب مقابل آبدار مرطوب، گیاه پژمرده بی ثمر، خالص سره زر خشک، خسیس ممسک. یا خشک و خالی. فقط تنها: (ببوسه خشک و خالی قناعت کرد)
آنچه طبقه ظاهری زمین را تشکیل داده گیاهها و درختان را میرویاند، بمعنی زمین و کشور هم میگویند آنچه که بخشی از سطح کره زمین را پوشانده موجب رویاندن نباتات شود تراب، زمین، مملکت کشور، قبر گور، فروتن متواضع سلیم النفس، چیز بی قدر و قیمت بکار نیامدنی
آنچه طبقه ظاهری زمین را تشکیل داده گیاهها و درختان را میرویاند، بمعنی زمین و کشور هم میگویند آنچه که بخشی از سطح کره زمین را پوشانده موجب رویاندن نباتات شود تراب، زمین، مملکت کشور، قبر گور، فروتن متواضع سلیم النفس، چیز بی قدر و قیمت بکار نیامدنی