جدول جو
جدول جو

معنی خجوه - جستجوی لغت در جدول جو

خجوه(خَجْ وَ)
قریتی است به افغانستان در 34500 گزی جنوب شرقی خم از دروازه متعلق به بدخشان. این قریه در خط 71 درجه و 48 ثانیۀ طول شرقی و 38 درجه و 12 دقیقه و 6 ثانیۀ عرض شمالی قرار دارد. (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خروه
تصویر خروه
خروس، جنس نر از مرغ خانگی، خروچ، دیک، خره، ابوالیقظان برای مثال شب از حملۀ روز گردد ستوه / شود پرّ زاغش چو پر خروه (عنصری - ۳۶۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وجوه
تصویر وجوه
وجه ها، طریقه ها، روش ها، پول ها، علت ها، سبب ها، روی ها، چهره ها، امکان ها، توان ها، صفحه ها، وجودها، ذات ها، جمع واژۀ وجه
وجوه اعیان: اشراف، بزرگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خطوه
تصویر خطوه
فاصلۀ میان دو پا در راه رفتن، گام، قدم، در تصوف گام هایی که سالک در طریقت برمی دارد
فرهنگ فارسی عمید
(خِ جَ / جو لَ / لِ)
آبله را گویند که بسبب کار کردن یاسوختن و راه رفتن در دست و پا و اعضا بهم رسد. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (فرهنگ ضیاء) (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 390). تاول. (فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
شرمگین. شرمگن. شرمسار. آنکه بسیار شرم آورد. شرمناک
لغت نامه دهخدا
(خَ)
باد سخت وزان. (از آنندراج) (ناظم الاطباء). باد سخت. (مهذب الاسماء). خجوجاه. (منتهی الارب) ، باد وزان سخت درپیچان. (از آنندراج) (ناظم الاطباء). خجوجاه. (منتهی الارب) ، گردباد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ / لِ)
کلمه دیگری بوده است در تداول فارس از خجلت: از رشک هر جویی از آن دجله غرق خجله. (ترجمه محاسن اصفهان ص 13)
لغت نامه دهخدا
(خَ وَ / وِ)
محکم. استوار. (برهان قاطع) (آنندراج) (شرفنامۀ منیری). خبوک
لغت نامه دهخدا
(خَ)
محکم. استوار. (از برهان قاطع) (آنندراج) (شرفنامۀ منیری). خبوک
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ)
از قراء بهنام و از توابع ری است. حمدالله مستوفی در ضمن نام بردن نواحی ری چنین می آورد: ’قلعۀ طبرک بجانب شمال در پای کوه افتاده است ولایت قصران در پس آن کوه افتاده است و دیگر نواحی چون مرجبی و قهاگه در صحراست و تمامت ولایت سیصد و شصت پاره دیه است و دیه دولاب و قوسین و قصران و ورزنین و فیروزرام که فیروز ساسانی ساخت و اکنون فیروزبران میخوانند، ورامین و خاوه از قرای بهنام و سبور قرج است’. (از نزهه القلوب چ لیدن بخش نخست ص 53). در فرهنگ جغرافیایی ایران جلد نخست آمده: دهی است جزو دهستان بهنام غرب بخش ورامین شهرستان تهران. واقع در 20 هزارگزی جنوب خاور ورامین و 7 هزارگزی باختر راه آهن شوسۀ ورامین به گرمسار. این دهکده در جلگه قرار دارد و آب و هوایش معتدل و سکنه اش 959 تن است که زبانشان فارسی و مذهبشان شیعی است. آب آنجا ازقنات و محصول آنجا غلات و صیفی و چغندر قند و شغل اهالی زراعت و گله داری است. در آنجا یک باب دبستان وجود دارد و نیز تپه ای از آثار قدیم یافت میشود. راه آنجا مالرو و از طریق پیشوا میتوان به آن ماشین برد
لغت نامه دهخدا
(تَ طَلْ لُهْ)
اسفل شکم که فروهشته باشد. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
جمع واژۀ وجه. وجوه
لغت نامه دهخدا
(خُرْ وِ)
دهی است از دهستان مایوان بخش حومه شهرستان قوچان، واقع در چهل وسه هزارگزی جنوب باختری قوچان و پانزده هزارگزی جنوب باختری شوسۀ قدیمی قوچان به شیروان. کوهستانی و معتدل. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و سیب زمینی و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی است. راه آن مالرو است. نام این ده را سرویه نیز می گویند. معدن نمک دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ وَ)
سوراخ. (ازمنتهی الارب). منه: خروهالفأس، سوراخ تبر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خروات
لغت نامه دهخدا
(خُ)
خروس که بعربی آنرا دیک گویند. (از برهان قاطع) (از فرهنگ جهانگیری) (از شرفنامۀ منیری) (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری) (از ناظم الاطباء). خروز. خرو. خروی. مرغ سحر. خره. (یادداشت بخط مؤلف) :
تو نزد همه چو ماکیانی
اکنون تن خود خروه کردی.
عمارۀ مروزی.
شب از حملۀ روز گردد ستوه
شود پرّ زاغش چو پرّ خروه.
عنصری.
چنانکه از هیچ روزن دود برنمی خاست و از هیچ دیه کس بانگ خروه نمی شنید. (ترجمه تاریخ یمینی).
خروه غنوده فروکوفت بال
دهل زن بزد برتبیره دوال.
نظامی.
، تاج خروس. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَشْ وَ)
واحد خشو است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
زن فراخ شرم. (از منتهی الارب). المراءه الواسعه الهن. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(خِ وَ)
یکذراع و نصف ذراع است. (ابن جبیر). رجوع به خطوه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ /وِ)
چوب راست رسته باشد. (از فرهنگ اوبهی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وجوه
تصویر وجوه
جمع وجه
فرهنگ لغت هوشیار
دو اطاقک چوبین رو باز یا با سایبان که آنها را در طرفین شتر یا استر بندند و در هر اطاقک مسافری نشیند و آن در قدیم وسیله حمل و نقل مسافران بود، هود جی که بر پشت اسب استر فیل می بستند یا توسط غمان و بار بران افراد را حمل میکردند: (با آنکه اندک عارضه ای داشت آغرق در قلعه گذاشته بکجاوه در آمده عزیمت اردو همایون داشت. ) (عالم آرا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فجوه
تصویر فجوه
گشادگی فراخی میان دو چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجوه
تصویر عجوه
ارماو خرمای درشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنوه
تصویر خنوه
پلیدی سرگین پلیدی، شکاف شکاف کلبه و کپر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلوه
تصویر خلوه
تهیکیدن، آبشت تنهایی، نهفت زن بی شوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خروه
تصویر خروه
خروس، تاج خروس
فرهنگ لغت هوشیار
میان دو گاو، گام رهرو زبانزد سوفیگری، دو سخن نزدیک گام قدم، گامی که سالک در طریق میگذارد و باید مراقب باشد پیروی شیطان نکند، جمع خطوات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خجول
تصویر خجول
در تازی خجلان: شوره ور چکسا شرمین شرمگین شرم زده شرمسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبوه
تصویر خبوه
محکم استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجوه
تصویر وجوه
((وُ))
جمع وجه، راه ها، روش ها، انواع، پول ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خطوه
تصویر خطوه
((خُ وِ))
گام، قدم، جمع خطوات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خروه
تصویر خروه
((خُ))
خروس، تاج خروس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خجول
تصویر خجول
((خَ))
شرمگین، شرمنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خجول
تصویر خجول
شرمسار
فرهنگ واژه فارسی سره