جدول جو
جدول جو

معنی خجلیت - جستجوی لغت در جدول جو

خجلیت(کُ لِ کَ شِ کَ تَ)
حیا. شرم. شرمندگی. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصدر جعلی است که فارسی زبانان از خجلی با اضافه کردن یاء و تاء مصدری ساخته اند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جلیت
تصویر جلیت
حقیقت امر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خجلت
تصویر خجلت
خجالت، برای مثال گل سرخ چون روی خوبان به خجلت / بنفشه چو زلفین جانان معطر (ناصرخسرو - لغت نامه - خجلت)، شخصم به چشم عالمیان خوب منظر است / وز خبث باطنم سر خجلت فتاده پیش (سعدی - ۸۹)
فرهنگ فارسی عمید
(خَ جِ)
شرم. حیاء. شرمندگی. خجلت. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) :
شکر نخواهد وگرتو شکرش گویی
از خجلی روی او شود چو طبرخون.
فرخی.
تا بهنگام خواندن نامه
خجلی نایدت بروز نشور.
ناصرخسرو.
هرگاه که حال نو گردد که از آن شرم دارند نفس خواهد که نشان آن شرم بپوشد بدین سبب روح بجنبد و بظاهر پوست میل کند تا بازدارد شکل خجلی ظاهر و رخسار خجل سرخ شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
راحت مردم طلب آزار چیست
جز خجلی حاصل این کارچیست.
نظامی.
بنگر تا چند ملامت برم
کاین خجلی را بقیامت برم.
نظامی.
تا سحر گه نخفت از آن خجلی
دیده بر هم نزد ز تنگ دلی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خِ لَ)
شرمندگی. شرمساری. چکس. (ناظم الاطباء). انفعال، شرم. آزرم. سرافکندگی. سرشکستگی. (یادداشت بخط مؤلف) : مردم... مطیع و منقاد وی باشند و خجلت را بخویشتن راه ندهند. (تاریخ بیهقی).
گل سرخ چون روی خوبان بخجلت
بنفشه چو زلفین جانان معطر.
ناصرخسرو.
تا خجلتم بسان شفق سرخ روی ساخت
شکرم چو آفتاب زبان صدهزار کرد.
خاقانی.
چون زبان او بهفتاد آب خجلت شسته بود.
خاقانی.
از این شعر خجلت رسد عنصری را
وگر عنصری جان حسان نماید.
خاقانی.
جان تحفۀ او کردم هم نیست سزای او
زین روی سر از خجلت افکنده همی دارم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از خجلی
تصویر خجلی
شرمزدگی
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی خجل: شوره شرمندگی شرم ننگ شرمنده شدن، شرمندگی شرمساری. توضیح در قاموس های معتبر عربی نیامده ولی در فارسی متداول است (در خجلت یک میوه زبی برگی خویشم نخل تو ظهیر از چه سبب بی ثمری داشت ک) (ظهیر فاریابی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلیت
تصویر جلیت
((جَ لّ یَ))
واضح، آشکار، حقیقت امر، جلیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خجلت
تصویر خجلت
((خِ لَ))
شرمندگی، شرمساری
فرهنگ فارسی معین
آزرم، انفعال، حیا، خجالت، شرم، شرم زدگی، شرمساری، شرمندگی
متضاد: فخر، مباهات
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مقامی سازی در موسیقی مازندرانی
فرهنگ گویش مازندرانی