جدول جو
جدول جو

معنی خجارم - جستجوی لغت در جدول جو

خجارم
(خُ رِ)
زن فراخ فرج. (از متن اللغه). خجام. رجوع به خجام شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خجاره
تصویر خجاره
کم، اندک مثلاً در مدتی خجاره
فرهنگ فارسی عمید
(خُ رِ)
اصوات. آوازها. (منتهی الارب) ، بینی درشت و گنده. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
زن فراخ کس. (ناظم الاطباء). زن فراخ شرم. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
تیری که یک تکه از هدف را بکند. (دکری ج 1 ص 604)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
شکافندۀ پره بینی و برنده. (آنندراج) (غیاث اللغه) ، مفسد و شریر. (آنندراج) (غیاث اللغه) ، ترک کننده. (منتهی الارب)
سرد، باد سرد. (منتهی الارب). ج، خوارم
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
معاملات وداد و ستدهای تجارتی. (ناظم الاطباء) (از جانسون)
لغت نامه دهخدا
(عَ رِ)
فراهم آمدنگاه گره ها بین دو ران چهارپا. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ رِ)
مرد استواراندام. الرجل الشدید، کیر سخت. (منتهی الارب). کیر و گفته اند بیخ کیر و گاهی کیر را بدان وصف کنند
لغت نامه دهخدا
(خَ رِ)
نام وادیی است در یمامه که جوالخضارم نیز می نامند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ رِ)
جمع واژۀ خضرم. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خضرم در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خُ رِ)
مهتر و بردبار. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خضرم در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خُ رِ)
نام پدر عمرو بجلی عم کمیت است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ رِ)
مرد فال گیرنده از هرچیزی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). متطیر. (معجم الوسیط) (متن اللغه) : امضی فی ذلک الطریق اذا صدعنه الخثارم. (معجم الوسیط) ، سطبر لب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). الغلیظ الشفه. (از اقرب الموارد) (متن اللغه) (معجم الوسیط)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خُ رَ)
اندک. کم. قلیل. (از برهان قاطع) (شرفنامۀ منیری) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 402) : و باز فروختن او نیمی درق را بپانزده هزار دینار (که) بستدند در مدتی خجاره. (تاریخ سیستان ص 389).
بنگر بزمین سپاه دشمن
کان است فراوان و این خجاره.
مختاری (از فرهنگ جهانگیری).
،
{{اسم مصدر}} تمسخر. مسخرگی. (از برهان قاطع). لاغ
لغت نامه دهخدا
(بَ رِ)
بلاها. سختی ها. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) ، خونی که از فصد شتر آید. و از اینجاست حدیث: اراحکم اﷲ من الجبهه و السجه و البجه. (از اقرب الموارد). خون رگ زدۀ شتر که آن را عرب جاهلیت در سال قحط می خوردند. (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خجاره
تصویر خجاره
اندک، کم، قلیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جارم
تصویر جارم
فراهم آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارم
تصویر خارم
رها کننده، سرد، بد کاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خثارم
تصویر خثارم
بد شگون، لب ستبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خجاره
تصویر خجاره
((خَ یا خُ رِ))
اندک
فرهنگ فارسی معین
خرم، شاد
فرهنگ گویش مازندرانی