جدول جو
جدول جو

معنی خجاءه - جستجوی لغت در جدول جو

خجاءه
(خُ جَ ءَ)
بسیارجماع از مردم، زن خواهندۀ جماع. (از منتهی الارب) الانثی التی تشتهیه. (از متن اللغه) ، بسیارجماع از مردم و شیران. (از منتهی الارب) ، مرد فربه و گران. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) ، گول. احمق. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از متن اللغه) ، مضطرب. (از معجم الوسیط)
لغت نامه دهخدا
خجاءه
(خَ ءَ)
پلیدی. ناکسی. ج، خجا. منه: و ما هو الا خجاه من الخجی، نیست او مگر پلید و ناکس. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خجاره
تصویر خجاره
کم، اندک مثلاً در مدتی خجاره
فرهنگ فارسی عمید
(اَ ءَ)
اجاءه بدر بن عقال، موضعی است که درآن سراها از متن جبل برآورده اند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(هَُ جَ ءَ)
گول. (منتهی الارب). گول و احمق. (ناظم الاطباء). احمق از زنان و مردان. (از اقرب الموارد) (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(وَ ءَ)
چاه خشک و بی خیر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نبرد کردن در بسیاری آمدن. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(لَ جَ ءَ)
نام حرۀ سیاهی است به زمین صلخداز نواحی شام و در آن دهها و کشتزارها و عمارات فراخ است و این نام بدانها اطلاق شود. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لَ جَ ءَ)
تأنیث لجاء. غوک ماده. (منتهی الارب).
- حشیشهاللجاءه، طحلب. جامۀ غوک. جل وزغ. بزغسمه
لغت نامه دهخدا
اصمعی گوید کوهی است از جانب راست راه، نزدیک ضریه و آب آن، ضری، چاهی است که عاد کنده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَنْ)
اندوهگین شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مصدر بمعنی رجو. (ناظم الاطباء). امید داشتن، ترسیدن. (از اقرب الموارد). و رجوع به رجو و رجا و رجاء شود
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
ناگاه گرفتن کسی را، ناگاه درآمدن بر کسی. (منتهی الارب). رجوع به فجاء و فجاءه شود
لغت نامه دهخدا
(فُءَ)
نام پدر قطری شاعر است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شِ کُ نَ دَ / دِ)
آوردن. بیاوردن.
لغت نامه دهخدا
(تَ طَهَْ هَُ)
مصدر دیگر خرء است. رجوع به خرء در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خَجْ جا جَ)
مرد گول نادان. (از منتهی الارب). الاحمق الذی لایعقل. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). منه: رجل خجاجه
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ)
نام قصبه ای بزرگ بوده بحدود بخارا و کهندز داشته است با مسجد جامعی نیکو و آن بر دست راست راه از بخارا به بیکند بوده بر سه فرسنگ و تاآن یک فرسنگ داشته است. (از احوال و اشعار رودکی ج 1ص 99). لسترنج میگوید: خجده یا خجاده نام قصبه ای بوده به بخارا در یک فرسخی باختر جاده ای که از بخارا به بیکند میرفته بفاصله سه فرسخی بخارا. مقدسی آنرا شهری بزرگ و زیبا شمرده و قلعه ای داشته که مسجد جامع داخل آن بوده است. (از سرزمینهای خلافت شرقی ص 491)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خُ رَ)
اندک. کم. قلیل. (از برهان قاطع) (شرفنامۀ منیری) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 402) : و باز فروختن او نیمی درق را بپانزده هزار دینار (که) بستدند در مدتی خجاره. (تاریخ سیستان ص 389).
بنگر بزمین سپاه دشمن
کان است فراوان و این خجاره.
مختاری (از فرهنگ جهانگیری).
،
{{اسم مصدر}} تمسخر. مسخرگی. (از برهان قاطع). لاغ
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بسیارنبات شدن. (مصادراللغه زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(خُ ءَ)
دختر. بنت و منه: ’خباءه خیر من یفعه سوء’، یعنی دختر ملازم خانه به از غلام بدکار است. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(خُ بَ ءَ)
زن ملتزم بیت. زنی که از منزل بیرون نرود. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از تاج العروس) (از البستان) ، آن زن که پدید آید و پس پنهان شود. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (ازتاج العروس). منه: ’ان ابغض کنائتی الی الخباه الطلعه’، قطعه ای از پنبه. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نَ ءَ)
خواهانی. آزمندی. (آنندراج). شهوه و شدت نظر سائل به طعام. (از المنجد) (از اقرب الموارد) : نجاءه السائل، خواهانی و آزمندی سائل، منه الحدیث: ردوا نجاءه السائل باللقمه، أی ردوا شده نظره الی طعامکم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خجاجه
تصویر خجاجه
گول نادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خجاره
تصویر خجاره
اندک، کم، قلیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خجاره
تصویر خجاره
((خَ یا خُ رِ))
اندک
فرهنگ فارسی معین