جدول جو
جدول جو

معنی خثعمی - جستجوی لغت در جدول جو

خثعمی
(خَ عَ)
منسوب به خثعم که نام کوهی است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خثعمی
(خَ عَ)
محمد بن عبدالله. وی از شاعران عرب بود و او راست: کتاب الشعر و الشعراء. رجوع به الفهرست ابن الندیم و عیون الاخبار ج 3 ص 168 و ج 2 ص 192 شود:
صلصل خواند همی شعر لبید و زهیر
نارو راند همی مدح جریر و خثم.
منوچهری
ابوجعفر محمد بن حسین بن حفص بن عمر خثعمی کوفی معروف به اشانی. (از انساب سمعانی). رجوع به ’اشانی’ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بِ)
ابن ربیعه بن عمرو بن مناره...بن انمارخثعمی. وی در قادسیه شرکت کرد و هم اوست که گوید:
انخت بباب القادسیه ناقتی
و سعد بن وقاص علی امیر.
و در قسم اول الاصابه، بنام بشر خثعمی ذکر شده و برخی او را بنام بشر غنوی یاد کرده اند. رجوع به الاصابه ج 1 ص 156 و 177 و تاریخ مصر ج 1 ص 81 شود
لغت نامه دهخدا
ابن عبدالله بن احمد الخثعمی السهیلی، مکنی به ابوالقاسم و معروف به سهیلی وی از لغویان بود به سال 508هجری قمری در مالقه متولد شد و چون شهرتی یافت مورد لطف پادشاه مراکش واقع گشت از تألیفات اوست: الروض الانف در شرح سیرۀ نبویه ابن هشام. التعریف و الاعلام فی ماابهم فی القرآن من الاسماء و الاعلام. نتائج الفکر. وی به سال 581 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ یِ خَ عَ)
ابن عبید خثعمی. نام او را ’عمار’ و نام پدر او را ’عبیدالله ’ نیز آورده اند. وی صحابی بود. برخی او را از اهل شام دانسته اند و حدیثی از او روایت کنند، اما ’ابن حجر’ آن را رد کرده و وی را تابعی میداند که از یک تن صحابی از قبیلۀ خثعم حدیث کرده است. رجوع به الاصابۀ ابن حجر، قسم اول از حرف عین، ترجمه شمارۀ 5717، و قسم چهارم از حرف عین ترجمه شمارۀ 6808 شود
لغت نامه دهخدا
(عَمْ ما رِ خَ عَ)
ابن عبیدالله خثعمی. صحابی است. و نام او را ’عماره بن عبید خثعمی’ دانسته اند. رجوع به عمارۀ خثعمی (ابن عبید...) شود
لغت نامه دهخدا
(خَ عَ)
عباس بن سفیان الخثعمی. وی از دریاسالاران دورۀ عباسی است و بزمان خلافت منصور عباسی فرماندهی نیروی دریایی عرب را بعهده داشت. بسال 146 هجری قمری با قبرسیان جنگید و اولین کسی بود که در عهد بنی عباس بجنگ با قبرس دست زد. وفاتش محتملاً در 150 هجری قمری اتفاق افتاد. (از اعلام زرکلی چ 2ج 4 ص 33) و رجوع به تهذیب ابن عساکر ج 7 ص 222 شود
لغت نامه دهخدا
ابن حزیمۀ خثعمی. از راویان حدیث بود و از پدرش روایت دارد. محمد بن قیس اسدی و ولید بن عبدالرحمان بن عمرو بن مسافا از او نقل حدیث کنند. (از کتاب الجرح و التعدیل رازی ج 2 ص 583). نام پدر زبیربه اختلاف ضبط شده است، در دو اصل خزیمه با ’خ’ آمده و همچنین در بخاری، اما ابن ماکولا و دیگران حزیمه (با ’ح’) ضبط کرده اند، و این صواب است. (از حاشیۀ کتاب الجرح و همین صفحه)
لغت نامه دهخدا
ابن عبدالله خثعمی. شیخ طوسی در رجال او را با نسبت کوفی از اصحاب امام صادق (ع) شمرده و بار دیگر بی ذکر نسبت کوفی، گوید از اصحاب امام علی بن موسی الرضا (ع) است. صاحب جامع الرواه گوید: شاید که دو تن باشند و این احتمال بی جاست. (تنقیح المقال ج 2 ص 93)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بنت عمیس الخثعمیه. صحابیه است. شوهر اول وی جعفر بن ابیطالب بود و با او بحبشه هجرت کرد و بعد از شهادت جعفر با ابوبکر صدیق و پس از ارتحال او با علی علیه السلام ازدواج کرد و شش فرزند داشت: عبدالله ، محمد و عون از جعفر، محمد از ابوبکر، و یحیی و محمد اصغر از علی (ع). عمر بن خطاب، ابوموسی اشعری، عبدالله بن عباس و پسر او عبدالله بن جعفر و اصحاب کبار دیگر از اسمأبنت عمیس احادیث نقل و روایت کرده اند. این زن نه خواهر داشت که میمونه بنت الحرب از زوجات پیغمبر و ام الفضل زوجه عباس از آن جمله بودند. (از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به تاریخ گزیده چ براون ج 1 ص 139، 171، 172، 199، 228 شود. و او راویۀ حدیث طلوع الشمس بعد الغروب است. (مؤید الفضلاء). و رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 445 و الاصابه ج 8ص 9 و اعلام زرکلی ج 1 ص 102 وسیره عمر بن عبدالعزیز ص 13 و فهرست عقدالفرید شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ حُ سَ)
عنبسه بن القاص الخثعمی. محدث است. محدّث در علوم اسلامی به کسی گفته می شود که علاوه بر نقل حدیث، علم رجال، علم درایه، و فنون بررسی سند و متن حدیث را به خوبی می داند. این افراد در طول قرون اولیه اسلام، پایه گذاران نظام حدیثی بودند و با دسته بندی راویان، ایجاد شاخص های اعتماد و تفکیک احادیث صحیح از جعلی، علوم اسلامی را از تحریف حفظ کردند. وجود محدث در هر نسل نشانه پویایی دین اسلام بود.
لغت نامه دهخدا
ابن عوف الخثعمی. صحابیست. (الاصابه ج 2 ص 20). واژه صحابی به افرادی گفته می شود که در زمان حیات حضرت محمد (ص)، ایشان را ملاقات کرده و مسلمان شده اند. این افراد در ثبت سنت نبوی و گسترش اسلام نقش کلیدی داشته اند. وجود صحابه در جنگ ها، هجرت ها و فعالیت های اجتماعی صدر اسلام، بخش مهمی از تاریخ اسلامی را شکل داده است.
لغت نامه دهخدا
(حَ)
خثعمی. تابعی است. (الاصابه ج 2 ص 78). واژه تابعی یکی از مفاهیم کلیدی در علم رجال و تاریخ اسلامی است. تابعی کسی است که پیامبر اکرم (ص) را درک نکرده، اما با یکی از اصحاب او دیدار داشته و از ایشان تعلیم گرفته است. در منابع معتبر اسلامی، تابعین جایگاه ویژه ای دارند زیرا آنان واسطه ای مطمئن برای نقل سنت و معارف دینی به نسل های بعدی بودند. نام بسیاری از تابعین در کتب معتبر حدیث آمده است.
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ابن معلل خثعمی. شیخ طوسی در کتاب رجال او را در عداد اصحاب صادق (ع) شمرده گوید: مولی و کوفی بود و نجاشی وی را به عنوان حبیب بن معلل خثعمی مداینی یاد کرده گوید: از ابوعبدالله و ابوالحسن الرضا (ع) روایت دارد و کتاب اصلی دارد که محمد بن ابی عمیر ازو روایت کرده و او غیر از حبیب احول خثعمی است، اگرچه از عبارت شیخ طوسی در فهرست، اتحاد آن دو برمی آید. اصل وی یکی از اصول چهارصدگانه شیعه میباشد ومحمد بن ابی عمیر آن را از وی روایت کند و او از امام ابوالحسن موسی بن جعفر و امام رضا روایت دارد. شیخ طوسی در فهرست نیز او را چنین یاد کرده. رجوع به الذریعه ج 2 ص 145 و 125 و تنقیح المقال ج 1 ص 253 و لسان المیزان ج 2 ص 173 و نیز رجوع به حبیب احول خثعمی شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
احول خثعمی. شیخ طوسی در رجال خود او را در عداد اصحاب صادق (ع) شمرده گوید: کوفی بود. و در کتاب الفهرست خود گوید: حبیب خثعمی کتاب اصلی دارد و ما آن را ازابن بطه از احمد بن محمد بن عیسی از ابن عمیر از او روایت کنیم. و ظاهر این سخن. امامی بودن اوست لیکن مجهول الحال است. میرزا (ظ: میرزا محمد رجالی) در رجال خود احتمال داده است که این مرد همان ابن معلل خثعمی باشد. در جامع الرواه گوید: حمادبن ابی طلحه از وی روایت کرده است. رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 251 شود
لغت نامه دهخدا
(خَ عَ)
ابوجعفر محمد بن علی بن حسن طحان انباری از انبار بود. او از ابراهیم بن دنوفا و ابی الاحوص قاضی حدیث شنید و از او ابوبکر محمد بن ابراهیم بن مقری حدیث کرد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خَ عَ)
ابوعبدالله مصعب بن مقدام خثعمی کوفی از اهل کوفه بود و از مسعر و سفیان ثوری و حسن بن صالح و اسرائیل بن یونس و داود طائی حدیث شنید و از اومحمد بن عبدالله بن نمیر و ابوبکر بن ابی شبیه و ابوبکر بن محمد بن العلاء و اسحاق بن راهویه حدیث کردند یحیی بن معین بر اوثنا کرد و او را بثقه بودن بستود. مرگش درسال 203 هجری قمری اتفاق افتاد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خَ عَ می یو)
جمع واژۀ خثعمی. رجوع به خثعمی شود
لغت نامه دهخدا
(خَ عَ)
فرزندان خثعم در تاریخ، بنی خثعم نام گرفته اند. حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده (چ 1 ص 126) آنانرا از تخم ربیعه می آورد که بعضی از آنان بولایت و حکمرانی رسیدند و از بعض دیگر نیز داستانهایی در تواریخ عرب مندرج است. رجوع شود به ’موشح’ ص 19، ’عیون الاخبار’ ص 147 و 268 و ’امتاع الاسماع’ ص 344 و 379 و ’عقدالفرید’ ج 1 ص 106 و 107 و 279 و ج 4 ص 234 و ج 6 ص 77 و خثعم بن انمار
پدر قبیله ای از معد است. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(خَ عَ)
شیر بیشه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (متن اللغه) (تاج العروس) ، نام شتر نری بوده که او را کشته اند. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مردی که گوشت صورت وی بهم آمده نه از جهت ترشرویی، از نامهای عربان. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(خُ عَ)
نام کوهی است. و اهل آنرا خثعمیّون می گویند
لغت نامه دهخدا
(خُ ثَ)
نام جد حمید بن مالک بن خثم الخثمی. وی با واسطه از پیغمبر نقل میکند که ’غنم از چارپایان بهشت است’. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خُ ثَ)
منسوب به خثم است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(تَ فِ ءَ)
آلوده کردن کسی را بخون خودش. (از متن اللغه) ، جمع شدن قوم و ذبح کردن جزور و خوردن آن و سپس آمیختن خون مذبوح را بعطریات و دست بردن در آن خون و عهد کردن بر این که در یاری یکدیگر کوتاهی ننمایند. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ عَ مَ)
ابن یشکربن مبشربن صعب از اجداد جاهلی است و فرزندانش بطنی از ’ازدشنوءه’ از قحطانیان میباشند. از ’اعلام زرکلی’ چ 2 جزء2 ص 345 و رجوع به ’نهایه الارب’ ص 204 شود
لغت نامه دهخدا
(خَ عَ مَ)
چون دو کس بجهت هم پیمانی دریاری کردن بیکدیگر یکی از انگشتهای خود را در منخر جزور ذبح شده کنند این عمل آنها را خثعمه گویند. (ازمتن اللغه) ، ماده بز سرخ. (از ناظم الاطباء) (از متن اللغه). العنزه الحمراء، لایقال لنعجه
لغت نامه دهخدا
(خُ ثَ)
ابومحمد عطأ بن ابی رباح القرشی مولی بن خثیم الفهری القرشی. اسم ابی رباح ’اسلم’ است. مولد او به ’جند’یمن بود و نشأت او بمکه اتفاق افتاد. او سیاه رنگ و اعور و لنگ بود و به آخر عمر نیز کور شد. خثیمی ازبزرگان علم و فضل تابعان بود. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خُ ثَ)
نسبتی است به بنی خثیم. (از انساب سمانی)
لغت نامه دهخدا
(سُ هََ)
ابوالقاسم عبدالرحمن بن احمد ابی الحسن السهیلی الخثعمی الاندلسی المالکی النحوی (508- 581 هجری قمری). مردی عالم به لغت عرب بود. در قرائت بارع بود و در تفسیر و صناعت حدیث و حافظ به رجال و انساب و عارف به علم اسلام و اصول و کلام بود. او راست: کتاب التعریف و الاعلام بما فی القرآن من الاسماء و الاعلام شرح آیه الوصیه. الروض الانف (و المشرع الردی) فی تفسیر. (از معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا