جدول جو
جدول جو

معنی خثعمه - جستجوی لغت در جدول جو

خثعمه
(خَ عَ مَ)
چون دو کس بجهت هم پیمانی دریاری کردن بیکدیگر یکی از انگشتهای خود را در منخر جزور ذبح شده کنند این عمل آنها را خثعمه گویند. (ازمتن اللغه) ، ماده بز سرخ. (از ناظم الاطباء) (از متن اللغه). العنزه الحمراء، لایقال لنعجه
لغت نامه دهخدا
خثعمه
(خَ عَ مَ)
ابن یشکربن مبشربن صعب از اجداد جاهلی است و فرزندانش بطنی از ’ازدشنوءه’ از قحطانیان میباشند. از ’اعلام زرکلی’ چ 2 جزء2 ص 345 و رجوع به ’نهایه الارب’ ص 204 شود
لغت نامه دهخدا
خثعمه
(تَ فِ ءَ)
آلوده کردن کسی را بخون خودش. (از متن اللغه) ، جمع شدن قوم و ذبح کردن جزور و خوردن آن و سپس آمیختن خون مذبوح را بعطریات و دست بردن در آن خون و عهد کردن بر این که در یاری یکدیگر کوتاهی ننمایند. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ)
بهم آمیخته شدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) اختلاط. (از متن اللغه) (اقرب الموارد) ، پنهان گرفتن چیزی را. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ عَ)
منسوب به خثعم که نام کوهی است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ عَ)
محمد بن عبدالله. وی از شاعران عرب بود و او راست: کتاب الشعر و الشعراء. رجوع به الفهرست ابن الندیم و عیون الاخبار ج 3 ص 168 و ج 2 ص 192 شود:
صلصل خواند همی شعر لبید و زهیر
نارو راند همی مدح جریر و خثم.
منوچهری
ابوجعفر محمد بن حسین بن حفص بن عمر خثعمی کوفی معروف به اشانی. (از انساب سمعانی). رجوع به ’اشانی’ شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
به آهستگی راه رفتن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ره سپردن با گامهای نزدیک بهم و تند. (از متن اللغه).
لغت نامه دهخدا
(خِ رِ مَ)
سربینی و طرف آن. (از ناظم الاطباء) (متن اللغه). ج، خثارم. (معجم الوسیط) ، مغاکچۀ لب زیرین. (ناظم الاطباء). الدائره وسط الشفه العلیاء (از معجم الوسیط) ، کلمه ای در حثرمه است. رجوع به حثرمه شود، سکوت از ترس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بی وقوف گردیدن در کار و نتوانستن. (ناظم الاطباء). خرق در کار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (متن اللغه).
لغت نامه دهخدا
(خُ مَ)
کوتاهی بینی گاو. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، کوتاهی و کلفتی و پهنی بینی گاو. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(خُ عَ)
نام کوهی است. و اهل آنرا خثعمیّون می گویند
لغت نامه دهخدا
(خَ عَ)
شیر بیشه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (متن اللغه) (تاج العروس) ، نام شتر نری بوده که او را کشته اند. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مردی که گوشت صورت وی بهم آمده نه از جهت ترشرویی، از نامهای عربان. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(خَ عَ)
فرزندان خثعم در تاریخ، بنی خثعم نام گرفته اند. حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده (چ 1 ص 126) آنانرا از تخم ربیعه می آورد که بعضی از آنان بولایت و حکمرانی رسیدند و از بعض دیگر نیز داستانهایی در تواریخ عرب مندرج است. رجوع شود به ’موشح’ ص 19، ’عیون الاخبار’ ص 147 و 268 و ’امتاع الاسماع’ ص 344 و 379 و ’عقدالفرید’ ج 1 ص 106 و 107 و 279 و ج 4 ص 234 و ج 6 ص 77 و خثعم بن انمار
پدر قبیله ای از معد است. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خثمه
تصویر خثمه
کوتاهی بینی
فرهنگ لغت هوشیار