- ختو
- شکسته شدن از اندوه یا بیم و مرض
معنی ختو - جستجوی لغت در جدول جو
- ختو
- دندان، استخوان یا شاخ بعضی حیوانات مانند کرگدن و بال قطب شمال که از آن اشیایی، از قبیل کارد، شمشیر و اشیای کوچک دیگر می ساختند. در قدیم گمان می کردند که استخوان ماهی بال را می توان جهت آزمایش و تشخیص وجود زهر در چیزی به کار برد،
برای مثال ختو هشتصد بار کز زهر بوی / چو آید فتد هر زمان خوی از اوی (اسدی - ۳۶۵)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
فریب دهنده
راهبر دانا در رهبری
قسمی خوراک. طرز تهیه آن چنینست که روده گوسفند را با گوشت و برنج و مصالح دیگر انباشته بروغن بریان کنند، آلت تناسل مرد قضیب
((سُ))
فرهنگ فارسی معین
قسمی خوراک، طرز تهیه آن چنین است که روده گوسفند را با گوشت و برنج و مصالح دیگر انباشته به روغن بریان کنند، کنایه از آلت تناسلی مرد، قضیب
رعد، تندر، بخنو
نوعی خوراک که تکه های رودۀ گوسفند را با گوشت و برنج و چیزهای دیگر پرکرده و پخته باشند، سغدو
پشتو، زبان بومی مردم افغانستان که شعبه ای از زبان فارسی و مخلوط از لغات فارسی و عربی و هندی است و با الفبای فارسی نوشته می شود
معترف
گره چوب یا ساقه گیاه
شاهبرگ
نوعی منسوج پشمین
فرانسوی شاهبرگ زبانزد منگیا (قمار) ورق برنده بازی برگی که در بازی ورق گنجفه و مانند آن برنده است، مستمسک دستاویز
آب دهن، بزاق، تف
شوهر دختر، داماد قطع کردن، بریدن قطع کردن، بریدن
بپایان رساندن، پایان کار، مهر کردن، پایان دادن، امضا کردن نامه با انگشتری، مهر کردن نامه
فریب دادن
مکر و عذر کردن، فریفتن، خبیث و فاسد شدن نفس
گام زدن
سرگین مرغ نر خانگی از راسته ماکیان که دارای نژاد های مختلف است. یا خروس بی محل (بی هنگام) کسی که کارها را بیموقع و بیجا انجام دهد
کیفر دادن، دارا شدن، باز داشتن، دشمنی کردن، راماندن رام کردن
اقرار کننده
هم آوای عفو درخشش، هویدایی
خالی، تنها، منفرد
دندان دراز یا عاج جنس نرینه نوعی ماهی (وال بال) در دریاهای قطب شمال که طولش به 2 متر و 50 سانتیمتر میرسد. وسط آن مجوف است و برای ساختن اشیا کوچک بکار میرود. دندان کامل ماهی مزبور را گاه در تزیینات بکار میبرند. عاج مذکور در قرون وسطی بعنوان سنگ محک برای تشخیص وجود زهر در غذای سلاطین و امرا مستعمل بود
فرود باز، پیمان شکنی، کلانسالی، راندن ربودن
دشنامگویی
آب دهان، تف، لعاب
جای رو به آفتاب، آفتاب گیر
خواب، پرز، کرک مثلاً خاو مخمل
تکبر کردن، از حد درگذشتن، ستم کردن