جدول جو
جدول جو

معنی ختو - جستجوی لغت در جدول جو

ختو
دندان، استخوان یا شاخ بعضی حیوانات مانند کرگدن و بال قطب شمال که از آن اشیایی، از قبیل کارد، شمشیر و اشیای کوچک دیگر می ساختند. در قدیم گمان می کردند که استخوان ماهی بال را می توان جهت آزمایش و تشخیص وجود زهر در چیزی به کار برد، برای مثال ختو هشتصد بار کز زهر بوی / چو آید فتد هر زمان خوی از اوی (اسدی - ۳۶۵)
تصویری از ختو
تصویر ختو
فرهنگ فارسی عمید
ختو
(خُ)
شاخ گاوی است که در ملک چین میباشد و بعضی گویند شاخ کرگدن است و جمع دیگر گفته اند که در مابین ملک چین و زنگبار ملکی است و در آنجا مرغی میشود بغایت بزرگ و این شاخ آن مرغ است و از آن زهگیر تراشند و دستۀ کارد نیز سازند. گویند خاصیتش آنست که اگر در جایی چیزی مسموم یا طعامی بزهر آغشته بیاورند از آن شاخ علامتی ظاهر میشود و بعضی گفته اند شاخ مار است و هرگاه از عمر مار هزار سال بگذرد شاخ بر می آورد و بعضی گویند شاخ افعی است و بعضی دیگر گویند شاخ ماهی وال است و بعضی دیگر گفته اند دندان جانوری است. اﷲ اعلم. (برهان قاطع). در ’انجمن آرای ناصری’ و ’آنندراج’ همین شرح از ’برهان قاطع’ نقل شده و علاوه بر آن آمده: صاحب مخزن الادویه شرحی مبسوط در باب رخ، که مرغی قوی هیکل است و پیل را صید کند، نوشته و گفته از استخوان آن ظرف و قبضۀ شمشیر و کارد سازند. در ترجمه کتاب صیدنه از قول بیرونی چنین آمده است: ’ابوریحان گوید یکی از رسولان ملوک ختا چنین گفت که ختو استخوان پیشانی حیوانی است در هیأت ببرزه گاو ماند و خاصیت وی آن بود که چون نزدیک زهری رسد عرق کند و این چون در زمین خرخیز باشد و بعضی گویند ختو پیشانی کرگدن است و کرگدن فیل آبی را گویند و چنین گویند که این چون در جزایر بزرگ میباشد و گرفتن او معتذر است و عادت آنست که چون عمر او بنهایت رسد در آن جزایر بمیرد و استخوان او را در آنجا بیابند چون عبور تجار بدان موضع رسد از آن بردارند. و ابراهیم سندی چنین حکایت کند که یکی از ثقات که در بلاد چین رسیده بود چنین گفت که با طایفه ای در سفر چین رفیق بودم روزی از روزهادر وقت پیشین جرم آفتاب غایب شد و هوا تاریک و تیره گردید چون اهل چین آن حال مشاهده کردند، از ستوران پیاده شده در سجده افتادند و سر از سجده بر نداشتند تا جهان منجمله گردید از ایشان سوال کردم که سبب تاریکی جهان چه بود و سجدۀ شما برچیست گفتند آنچه بر روی آفتاب آمد و او را پوشانید خدای است و سجده جهت ستایش او بود چون معتقد ایشان را معلوم کردم صفت آن پرسیدم گفتند آن مرغی است در غایت بزرگی و مسکن او دربیابانها باشد میان بلاد چین و زنگبار باشد و چنین گفتند که در آن بیابانها فیلان وحشی باشند و طعمه آن مرغ آن فیلان باشند و چنان گفت که آن مرغ را ختو گویند از روی تعظیم چنانچه در اصل ختون بوده است و به لغت ایشان و چون به فارسی نقل کرده اند الف اضافه کردند’: کسیم، نام قومی است از خرخیز ببرا کوه نشسته اند با خرگاهها و صید آهوی مشک و ختو آنچه بدین ماند کنند. (حدود العالم). و از این ناحیت [چین] زر بسیار خیزد و حریر پرند و خاوجیز چینی دیبا و غضاره و دارچینی و ختو که ازاو دسته های کارد کنند. (حدود العالم). و از این ناحیت [ناحیت تغز غز] مشک بسیار خیزد و روباه سیاه و سرخ و ملمع و موی سنجاب و سمور و قاقم و فنک و سبیجه و ختو و غژ غاو... (حدود العالم). و در این ناحیت [یعنی خرخیز] مشک بسیار افتد و مویها بسیار و چوب خدنگ و چوب خنج و دستۀ کارد و ختو. (حدود العالم).
ختو هشتصد پاره کز زهر بوی
چو آید فتد هر زمان خوی در اوی.
اسدی.
چهل تنگ بار از ملمعختو
ز گوهر ده افسر ز گنج بهو
سعدی
لغت نامه دهخدا
ختو
(خَ)
نوعی از قطاس ذات الثدیه است در دریاهای شمالی. (یادداشت بخط مؤلف). ماهی زال. ذوالقرن: و یرتفع من الصغانیان الی و اشجرد من الزعفران ما ینقل الی الافاق... و الختو و البزاه و غیر ذلک. (صور الاقالیم اصطخری) ، نام دو استخوانی که طول استخوان چپ آن گاه به سه گز رسد و در قرون وسطی گمان میبردند که از حضور سم در جایی این استخوان متأثر شود. (یادداشت بخط مؤلف) ، تک شاخ (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
ختو
(تَ)
شکسته شدن از اندوه یا بیم یا مرض. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (اقرب الموارد) (تاج العروس) ، تغییر کردن رنگ از اندوه یا بیم یا مرض، فروتنی کردن. (از منتهی الارب) ، تافتن ریشه و پردۀ جامه را، بازداشتن کس را از کار. (از متن اللغه) (منتهی الارب) ، فرود آمدن باز بر شکار. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
ختو
شکسته شدن از اندوه یا بیم و مرض
تصویری از ختو
تصویر ختو
فرهنگ لغت هوشیار
ختو
آفتاب گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ختا
تصویر ختا
(دخترانه)
نام سرزمین چین شمالی که محل زندگی قبایل ترک بوده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ختن
تصویر ختن
(دخترانه)
نام شهری در ترکستان شرقی و گاهی هم به تمام ترکستان چین اطلاق شده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بختو
تصویر بختو
رعد، تندر، بخنو
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
غدرکننده. فریبنده. (از متن اللغه) (تاج العروس) (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
جمع واژۀ ختم. انگشتریها. حلقات صاحب نگین که برای حلیۀ انگشت دست بکار می برند. (از متن اللغه) (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
گرگ مکار و حیله باز و فریبنده و گستاخ. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (متن اللغه) (معجم الوسیط) ، حیله گر. مکار. خادع. (متن اللغه) (معجم الوسیط)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
راهبر دانا در رهبری. (از منتهی الارب) ، فرار کننده. هارب. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(تَ طَفْ فُ)
رهبری در تاریکی شب کردن و بسوی مقصدی روان شدن. ختع. (از متن اللغه) (تاج المصادر بیهقی) ، هجوم کردن. (از متن اللغه). این مصدر در این معنی با کلمه ’علی’متعدی میشود. منه: ختع علیهم ختوعاً: هجم علیهم، رفتن. روان شدن. در این معنی این مصدر با کلمه ’فی’ می آید، منه: ختع فی الارض ختوعا، ذهب و انطلق فی الارض، فرار کردن. هزیمت کردن، از بین رفتن: ختع السراب ختوعاً، ای ’اضمحل’، سرعت ورزیدن. تعجیل کردن: ختع فلان ختوعاً، ای اسرع، شتر فحل در عقب شتر ماده روان شدن. (از متن اللغه) ، لنگانه گام برداشتن: ختعت الضبع ختوعاً
لغت نامه دهخدا
(بَ / بُ)
هر چیز غرنده عموماً. (برهان قاطع) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(تَ طَغْ غُ)
غدر کردن. (از منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (متن اللغه) (معجم الوسیط). این کلمه مصدر دیگر ’ختر’ است، خباثت و فساد طبع: خترت نفسه، خبثت و فسدت نفسه
لغت نامه دهخدا
تصویری از ختن
تصویر ختن
شوهر دختر، داماد قطع کردن، بریدن قطع کردن، بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
بپایان رساندن، پایان کار، مهر کردن، پایان دادن، امضا کردن نامه با انگشتری، مهر کردن نامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ختل
تصویر ختل
فریب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ختر
تصویر ختر
مکر و عذر کردن، فریفتن، خبیث و فاسد شدن نفس
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی شاهبرگ زبانزد منگیا (قمار) ورق برنده بازی برگی که در بازی ورق گنجفه و مانند آن برنده است، مستمسک دستاویز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطو
تصویر خطو
گام زدن
فرهنگ لغت هوشیار
سرگین مرغ نر خانگی از راسته ماکیان که دارای نژاد های مختلف است. یا خروس بی محل (بی هنگام) کسی که کارها را بیموقع و بیجا انجام دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزو
تصویر خزو
کیفر دادن، دارا شدن، باز داشتن، دشمنی کردن، راماندن رام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدو
تصویر خدو
آب دهن، بزاق، تف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خستو
تصویر خستو
اقرار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ختوع
تصویر ختوع
راهبر دانا در رهبری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتو
تصویر بتو
گره چوب یا ساقه گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ختور
تصویر ختور
فریب دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بختو
تصویر بختو
((بُ تُ))
رعد، تندر، هر چیز غرنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آتو
تصویر آتو
شاهبرگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خستو
تصویر خستو
معترف
فرهنگ واژه فارسی سره
نوعی بیماری گاوی که زیرگلوی حیوان متورم می شود، احساس خطر
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در حوزه ی کارمزد سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
آدم پرخواب
فرهنگ گویش مازندرانی