نام موضعی است بنزدیک ذی قار و در آنجا بنوبکر بن وائل در واقعۀ ذی قار بزیان عجمان کمین کردند و وجه تسمیۀ آن خببی ٔ از آنست زیرا ’کانهم اختبؤوا فیه’. (از معجم البلدان یاقوت)
نام موضعی است بنزدیک ذی قار و در آنجا بنوبکر بن وائل در واقعۀ ذی قار بزیان عجمان کمین کردند و وجه تسمیۀ آن خببی ٔ از آنست زیرا ’کانهم اختبؤوا فیه’. (از معجم البلدان یاقوت)
حوض کوچک ویران شده بر اثر پای شتران. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط) (تاج العروس) (اقرب الموارد). ج، خبط، ماست که بر آن شیر تازه ریزند هم زنند تا مخلوط شود. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط) (تاج العروس). ج، خبط، آب اندک باقی مانده در حوض. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (اقرب الموارد) (متن اللغه) (معجم الوسیط). ج، خبط، اندازۀ کمی ازآب در حدود نصف یا ثلث آن. (از متن اللغه). خبیطه. - فرس خبیط، اسب که پای برزمین زند. (از منتهی الارب)
حوض کوچک ویران شده بر اثر پای شتران. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط) (تاج العروس) (اقرب الموارد). ج، خُبُط، ماست که بر آن شیر تازه ریزند هم زنند تا مخلوط شود. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط) (تاج العروس). ج، خُبُط، آب اندک باقی مانده در حوض. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (اقرب الموارد) (متن اللغه) (معجم الوسیط). ج، خُبُط، اندازۀ کمی ازآب در حدود نصف یا ثلث آن. (از متن اللغه). خبیطه. - فرس خبیط، اسب که پای برزمین زند. (از منتهی الارب)
سامان کار. (آنندراج) ، جمع حساب. (از آنندراج) ، تودۀ ریگ. (از آنندراج). رجوع به ’خبیر’ و ’خبیوره’ و ’خبیوه’ شود، طبق چوبین. (از برهان قاطع). طبقی بود ازچوب گز یا بید بافته. (از فرهنگ اوبهی). مؤلف لغتنامه را نظر برآن است که این کلمه مصحف ’چبین’ است
سامان کار. (آنندراج) ، جمع حساب. (از آنندراج) ، تودۀ ریگ. (از آنندراج). رجوع به ’خبیر’ و ’خبیوره’ و ’خبیوه’ شود، طبق چوبین. (از برهان قاطع). طبقی بود ازچوب گز یا بید بافته. (از فرهنگ اوبهی). مؤلف لغتنامه را نظر برآن است که این کلمه مصحف ’چبین’ است
افروشه و آن حلوایی است از خرما و روغن. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط) (تاج العروس) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حلواء سفید. حلواء خانگی ٔ افروشه. (از مقدمه الادب زمخشری). نام حلوایی است که از آرد و روغن کنجد و عسل و یا شکر کنند. (یادداشت بخط مؤلف). ابورزین. رجوع به ابورزین شود. خبیص بپارسی آنرا افروشه گویند با معده بهتر از فالوذج باشد بسبب آنکه لزوجت او کمتر بود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). لقمه اندازه خور ای مرد حریص گرچه باشد لقمه حلوا و خبیص. (مثنوی). پس بگفتندش که تو ابله حریص ای عجب خوردی ز حلوای خبیص. (مثنوی)
افروشه و آن حلوایی است از خرما و روغن. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط) (تاج العروس) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حلواء سفید. حلواء خانگی ٔ افروشه. (از مقدمه الادب زمخشری). نام حلوایی است که از آرد و روغن کنجد و عسل و یا شکر کنند. (یادداشت بخط مؤلف). ابورزین. رجوع به ابورزین شود. خبیص بپارسی آنرا افروشه گویند با معده بهتر از فالوذج باشد بسبب آنکه لزوجت او کمتر بود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). لقمه اندازه خور ای مرد حریص گرچه باشد لقمه حلوا و خبیص. (مثنوی). پس بگفتندش که تو ابله حریص ای عجب خوردی ز حلوای خبیص. (مثنوی)
نام بلوکی است بشرقی شهر کرمان و در شمال و شرق خبیص کویر لوت و بجانب جنوبش نرماشیر و بم قرار دارد، هوای آن بسیار گرم است و نام جدید آن شهداد میباشد. یاقوت در وصف آن آرد: خبیص مدینتی است بکرمان و حصنی صاحب درختان خرما. آب آن از قنات و بنابر نقل حمزه خبیص تعریب ’هبیج’ است. ابن الفقیه آورده که بداخل خبیص باران نمیبارد و بارندگی بحوالی آنست بطوری که اگر کسی از دیوار دست بخارج قلعه برآورد دستش تر می شود ولی بدنش که در پشت دیوار است تر نمی گردد و این خود از خوارج عادات است. یاقوت در این گفته شک میکند و عهدۀ حکایت را بر ابن الفقیه میگذارد. رهنی میگوید جانب کرمان را دو سرزمین فراگرفته است قفص از جانب بحر و خبیص از جانب بر، خبیص انتهای بلاد فهلو و خداوند زبان آنها را مسخ کرده و بلاد آنها را تغییر داده است و بناحیت خبیص خبق و ببق است. (از معجم البلدان یاقوت حموی). صاحب حدود العالم آرد: شهری است بناحیت کرمان با نعمت بسیار و هوای درست. (حدود العالم). مستوفی گوید: خبیص از اقلیم سیم است. طولش از جزایر خالدات ’صبح’ و عرض آن از استواء ’لا’ هوایش گرم است و آبش از رود و درو نخل بسیار است. (نزهه القلوب چ دبیرسیاقی ص 171). مؤلف لغتنامه آرد: در آنجا معدن سنگ شیشه هست که برای بلورسازی نهایت خوب است. امروز این ناحیه را شهداد نامند. رجوع به شهداد شود
نام بلوکی است بشرقی شهر کرمان و در شمال و شرق خبیص کویر لوت و بجانب جنوبش نرماشیر و بم قرار دارد، هوای آن بسیار گرم است و نام جدید آن شهداد میباشد. یاقوت در وصف آن آرد: خبیص مدینتی است بکرمان و حصنی صاحب درختان خرما. آب آن از قنات و بنابر نقل حمزه خبیص تعریب ’هبیج’ است. ابن الفقیه آورده که بداخل خبیص باران نمیبارد و بارندگی بحوالی آنست بطوری که اگر کسی از دیوار دست بخارج قلعه برآورد دستش تر می شود ولی بدنش که در پشت دیوار است تر نمی گردد و این خود از خوارج عادات است. یاقوت در این گفته شک میکند و عهدۀ حکایت را بر ابن الفقیه میگذارد. رهنی میگوید جانب کرمان را دو سرزمین فراگرفته است قُفص از جانب بحر و خبیص از جانب بر، خبیص انتهای بلاد فهلو و خداوند زبان آنها را مسخ کرده و بلاد آنها را تغییر داده است و بناحیت خبیص خَبق و بَبق است. (از معجم البلدان یاقوت حموی). صاحب حدود العالم آرد: شهری است بناحیت کرمان با نعمت بسیار و هوای درست. (حدود العالم). مستوفی گوید: خبیص از اقلیم سیم است. طولش از جزایر خالدات ’صبح’ و عرض آن از استواء ’لا’ هوایش گرم است و آبش از رود و درو نخل بسیار است. (نزهه القلوب چ دبیرسیاقی ص 171). مؤلف لغتنامه آرد: در آنجا معدن سنگ شیشه هست که برای بلورسازی نهایت خوب است. امروز این ناحیه را شهداد نامند. رجوع به شهداد شود
نام فرماندۀ یاغیان مصراست که در زمان داریوش اول قیام کرد و نام دیگر او فسمتیخ (پسام تیک) است. توضیح آنکه چون خبر عدم کامیابی پارسیها در جنگ با یونانیان بگوش داریوش رسید وی مأمورینی به ایالات مختلف ایران فرستاد و شروع بجمعآوری لشکر کرد و در ظرف سه سال هیجانی به آسیا پیدا آمد. زیرا مردان جنگی و حافظان ممالک متفرقه احضار شده بودند. پس از آن در مصر خبیش نیز قیام کرد و خود را فسمتیخ (پسام تیک) نامید و او فسمتیخ چهارم بود (487 قبل از میلاد) جهت شورش را بعضی از نویسندگان زیادی مالیات دانسته اند که ایرانیان بر آنها تحمیل کرده بودند. ولی از آنجا که امپراطوری ایران موجب شد که پس از گشوده شدن آن کشور (مصر) دائرۀ داد و ستد وسیع شود لذا مشکل بار مالیات امری واقعی نبود آنچه ظاهراً صحیح می نماید مشکل اساسی این بود که مصریها خود را از ایرانیان با سابقه تر در امر حکومت می دانستند و حاضر نبودند که زیر یوغ ایرانیان روند و دیگر آنکه در امر سرپیچی یونانیان آنها را تشویق میکردند نتیجه این انقلابات به آنجا رسید که خشایارشا بدانجا رود و با وجودمقاومت مصریان انقلاب را درهم شکند خبیش که خود را فرعون می خواند فرار کند و ایرانیان نیز مصریان را گوشمال بسزا دهند و مصب نیل را غارت کنند. و خشایارشا برادر خود را بنام هخامنش والی مصر گرداند. (از تاریخ ایران باستان مشیرالدوله ج 1 صص 682 و 683 و 699)
نام فرماندۀ یاغیان مصراست که در زمان داریوش اول قیام کرد و نام دیگر او فسمتیخ (پسام تیک) است. توضیح آنکه چون خبر عدم کامیابی پارسیها در جنگ با یونانیان بگوش داریوش رسید وی مأمورینی به ایالات مختلف ایران فرستاد و شروع بجمعآوری لشکر کرد و در ظرف سه سال هیجانی به آسیا پیدا آمد. زیرا مردان جنگی و حافظان ممالک متفرقه احضار شده بودند. پس از آن در مصر خبیش نیز قیام کرد و خود را فسمتیخ (پسام تیک) نامید و او فسمتیخ چهارم بود (487 قبل از میلاد) جهت شورش را بعضی از نویسندگان زیادی مالیات دانسته اند که ایرانیان بر آنها تحمیل کرده بودند. ولی از آنجا که امپراطوری ایران موجب شد که پس از گشوده شدن آن کشور (مصر) دائرۀ داد و ستد وسیع شود لذا مشکل بار مالیات امری واقعی نبود آنچه ظاهراً صحیح می نماید مشکل اساسی این بود که مصریها خود را از ایرانیان با سابقه تر در امر حکومت می دانستند و حاضر نبودند که زیر یوغ ایرانیان روند و دیگر آنکه در امر سرپیچی یونانیان آنها را تشویق میکردند نتیجه این انقلابات به آنجا رسید که خشایارشا بدانجا رود و با وجودمقاومت مصریان انقلاب را درهم شکند خبیش که خود را فرعون می خواند فرار کند و ایرانیان نیز مصریان را گوشمال بسزا دهند و مصب نیل را غارت کنند. و خشایارشا برادر خود را بنام هخامنش والی مصر گرداند. (از تاریخ ایران باستان مشیرالدوله ج 1 صص 682 و 683 و 699)
نباتی است که بگردش آفتاب می گردد، برگ آن عریض و ثمرۀ آن مستدیر و آن نوعی از ملوخیه است. خبازی. (از متن اللغه) (معجم الوسیط) (منتهی الارب). رجوع به خبازی ̍ شود
نباتی است که بگردش آفتاب می گردد، برگ آن عریض و ثمرۀ آن مستدیر و آن نوعی از ملوخیه است. خبازی. (از متن اللغه) (معجم الوسیط) (منتهی الارب). رجوع به خُبازی ̍ شود
سنجیده. سامان کار. کارسازی کرده. ساخته و مهیا گردانیده. (از برهان قاطع). خباره. خبیره. خبره، پیچیده. (از برهان قاطع) ، آگاه. دانا. باخبر. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). واقف. مطلع: هوالحکیم الخبیر. (قرآن 18/6، 73). هواللطیف الخبیر. (قرآن 103/6). بسیار کس بود که بخواند زبر نبی تفسیر او نداند جز مردم خبیر. منوچهری. نامت از علم باید وز عمل ای خردمند زی علیم و خبیر. ناصرخسرو. چونکه پیری نفرستاد خداوند رسول یا ازین حال نبرد ایزد دادار خبیر. ناصرخسرو. با لشکری خبیر بتجارب خطوب و بصیر بعواقب حروب...بدان حدود رفتند. (ترجمه تاریخ یمینی). این فرستادن مرا پیش تو میر هست برهانی که شد مرسل خبیر. (مثنوی). درد نهانی به که گویم که نیست با خبر از درد من الاخبیر. سعدی (طیبات). گر برانی بگناهان قبیح از در خویشم هم بدرگاه تو آیم که لطیفی و خبیر. سعدی (خواتیم). ، خبردهنده: فعل تن تو نیکو خوی تن تو نیک از خوی نیک باشد فعل نکو خبیر. منوچهری. ز اسرار ناگفته لطفش خبیر. سعدی (بوستان)
سنجیده. سامان کار. کارسازی کرده. ساخته و مهیا گردانیده. (از برهان قاطع). خباره. خبیره. خبره، پیچیده. (از برهان قاطع) ، آگاه. دانا. باخبر. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). واقف. مطلع: هوالحکیم الخبیر. (قرآن 18/6، 73). هواللطیف الخبیر. (قرآن 103/6). بسیار کس بود که بخواند زبر نبی تفسیر او نداند جز مردم خبیر. منوچهری. نامت از علم باید وز عمل ای خردمند زی علیم و خبیر. ناصرخسرو. چونکه پیری نفرستاد خداوند رسول یا ازین حال نبرد ایزد دادار خبیر. ناصرخسرو. با لشکری خبیر بتجارب خطوب و بصیر بعواقب حروب...بدان حدود رفتند. (ترجمه تاریخ یمینی). این فرستادن مرا پیش تو میر هست برهانی که شد مرسل خبیر. (مثنوی). درد نهانی به که گویم که نیست با خبر از درد من الاخبیر. سعدی (طیبات). گر برانی بگناهان قبیح از در خویشم هم بدرگاه تو آیم که لطیفی و خبیر. سعدی (خواتیم). ، خبردهنده: فعل تن تو نیکو خوی تن تو نیک از خوی نیک باشد فعل نکو خبیر. منوچهری. ز اسرار ناگفته لطفش خبیر. سعدی (بوستان)
نام موضعی است بمصر بنابر قول نصر. ابن السکیت آنرا حلوان مصر آورده است و کثیر آن را در این ابیات نامبرده: الیک ابن لیلی تمتطی العیس صحبتی ترامی بنامن مبرکین المنافل تخلل احواز الخبیب کانها قطار قارب اعداد حلوان ناهل. (از معجم البلدان یاقوت حموی)
نام موضعی است بمصر بنابر قول نصر. ابن السکیت آنرا حلوان مصر آورده است و کثیر آن را در این ابیات نامبرده: الیک ابن لیلی تمتطی العیس صحبتی ترامی بنامن مبرکین المنافل تخلل احواز الخبیب کانها قطار قارب اعداد حلوان ناهل. (از معجم البلدان یاقوت حموی)
نام آبی بوده است به عالیه و در آن اشجع و عبس شریک بوده اند. نابغۀ ذبیانی در وصف آن آورده است: الی ذبیان حتی صبحتهم و دونهم الربائع والخبیت و نیز کثیر گفته است: و فی الیاس عن سلمی و فی الکبر الذی اصابک شغل للمحب المطالب فدع عنک سلمی اذاتی النأتی دونها وحلت باکناف الخبیت فغالب. (از یاقوت در معجم البلدان)
نام آبی بوده است به عالیه و در آن اشجع و عبس شریک بوده اند. نابغۀ ذبیانی در وصف آن آورده است: الی ذبیان حتی صبحتهم و دونهم الربائع والخبیت و نیز کثیر گفته است: و فی الیاس عن سلمی و فی الکبر الذی اصابک شغل للمحب المطالب فدع عنک سلمی اذاتی النأتی دونها وحلت باکناف الخبیت فغالب. (از یاقوت در معجم البلدان)
پلید. ناپاک. ضد طیب. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس) (متن اللغه). ج، خبث، خبثاء، اخباث، خبثه، خبیثون. جج، اخابیث: قل لایستوی الخبیث والطیب ولو اعجبک کثره الخبیث. (قرآن 100/5). ماکان اﷲ لیذر المؤمنین علی ما انتم علیه حتی یمیزالخبیث من الطیب. (قرآن 179/3) ، آنکه یاران بدداشته باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، مرید. مارد. (یادداشت بخط مؤلف) ، نامرغوب. مقابل جید و سلیم. (یادداشت بخط مؤلف). بنابرقول تهانوی بنقل از شارح مصابیح در اول کتاب بیع خبیث برای ردیی ٔ از خواسته و مال نیزاستعمال شده آنجا که می فرماید ’ولاتیمموا الخبیث منه تنفقون’ یعنی مال و خواسته ای که ردیی ٔ وی است انفاق نکنید. رجوع به ’کشاف اصطلاحات الفنون’ شود، هرچیز حرام مانند زنا. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). در شرح مصابیح در اول کتاب بیع آمده: خبیث در اصل هر چیزی را گویند که بواسطه ردائتش آنرا مکروه و ناپسند شمارند و در حرام نیز استعمال شده بواسطۀ آنکه شارع آنرا ردیی ٔ و مکروه شمرده چنانچه لفظ طیب را برای حلال استعمال کرده و فرموده: ولا تتبدلوا الخبیث بالطیب. (قرآن 2/4). یعنی حرام را بجای حلال بکار نبرید. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، هر چیز پلید. ج، خبائث. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). قبیح. زشت: دگر پند و بندش نیاید بکار درخت خبیث است بیخش برآر. سعدی (بوستان). ، گربز. (از منتهی الارب) (تاج العروس) (متن اللغه) ، هر چیزی است بدبوی و بدطعم مانند سیر و پیاز. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، در اصطلاح اهل درایه لفظ خبیث از الفاظ ذم وقدح است. و راوی خبیث کسی است که روایتش قابل قبول نیست، هر چیز که عرب آنرا پلید میداند مانند عقرب و مار. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). ج، خبائث، سفله. فرومایه. پست. ناپاک و بی شرم: شهنشه نیارست کردن حدیث که بر وی چه آمد ز خبث خبیث. سعدی (گلستان). خبیث را چو تعهد کنی و بنوازی بدولت تو نگه میکند به انبازی. سعدی (گلستان). یکی از خبیثان شهر این سخن بحاجی رسانید و دادش جواب. سلمان ساوجی
پلید. ناپاک. ضد طیب. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس) (متن اللغه). ج، خُبُث، خُبَثاء، اَخباث، خَبَثَه، خَبیثون. جج، اخابیث: قل لایستوی الخبیث والطیب ولو اعجبک کثره الخبیث. (قرآن 100/5). ماکان اﷲ لیذر المؤمنین علی ما انتم علیه حتی یمیزالخبیث من الطیب. (قرآن 179/3) ، آنکه یاران بدداشته باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، مَرید. مارِد. (یادداشت بخط مؤلف) ، نامرغوب. مقابل جید و سلیم. (یادداشت بخط مؤلف). بنابرقول تهانوی بنقل از شارح مصابیح در اول کتاب بیع خبیث برای ردیی ٔ از خواسته و مال نیزاستعمال شده آنجا که می فرماید ’ولاتیمموا الخبیث منه تنفقون’ یعنی مال و خواسته ای که ردیی ٔ وی است انفاق نکنید. رجوع به ’کشاف اصطلاحات الفنون’ شود، هرچیز حرام مانند زنا. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). در شرح مصابیح در اول کتاب بیع آمده: خبیث در اصل هر چیزی را گویند که بواسطه ردائتش آنرا مکروه و ناپسند شمارند و در حرام نیز استعمال شده بواسطۀ آنکه شارع آنرا ردیی ٔ و مکروه شمرده چنانچه لفظ طیب را برای حلال استعمال کرده و فرموده: ولا تتبدلوا الخبیث بالطیب. (قرآن 2/4). یعنی حرام را بجای حلال بکار نبرید. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، هر چیز پلید. ج، خَبائث. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). قبیح. زشت: دگر پند و بندش نیاید بکار درخت خبیث است بیخش برآر. سعدی (بوستان). ، گربز. (از منتهی الارب) (تاج العروس) (متن اللغه) ، هر چیزی است بدبوی و بدطعم مانند سیر و پیاز. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، در اصطلاح اهل درایه لفظ خبیث از الفاظ ذم وقدح است. و راوی خبیث کسی است که روایتش قابل قبول نیست، هر چیز که عرب آنرا پلید میداند مانند عقرب و مار. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). ج، خَبائث، سفله. فرومایه. پست. ناپاک و بی شرم: شهنشه نیارست کردن حدیث که بر وی چه آمد ز خبث خبیث. سعدی (گلستان). خبیث را چو تعهد کنی و بنوازی بدولت تو نگه میکند به انبازی. سعدی (گلستان). یکی از خبیثان شهر این سخن بحاجی رسانید و دادش جواب. سلمان ساوجی