سامان کار. (آنندراج) ، جمع حساب. (از آنندراج) ، تودۀ ریگ. (از آنندراج). رجوع به ’خبیر’ و ’خبیوره’ و ’خبیوه’ شود، طبق چوبین. (از برهان قاطع). طبقی بود ازچوب گز یا بید بافته. (از فرهنگ اوبهی). مؤلف لغتنامه را نظر برآن است که این کلمه مصحف ’چبین’ است
سامان کار. (آنندراج) ، جمع حساب. (از آنندراج) ، تودۀ ریگ. (از آنندراج). رجوع به ’خبیر’ و ’خبیوره’ و ’خبیوه’ شود، طبق چوبین. (از برهان قاطع). طبقی بود ازچوب گز یا بید بافته. (از فرهنگ اوبهی). مؤلف لغتنامه را نظر برآن است که این کلمه مصحف ’چبین’ است
قره قروت، مادۀ خوراکی ترش مزه که از جوشاندۀ غلیظ شدۀ آب ماست تهیه می شود، ترف، لیولنگ، ترپک، پینوک، هلباک، ریخبین، هبولنگ، کشک سیاه، پینو برای مثال خوان تو همی بینم چون خانۀ کردان / آراسته همواره به شیراز و به رخبین (عماره - شاعران بی دیوان - ۳۶۱)
قَرَه قُروت، مادۀ خوراکی ترش مزه که از جوشاندۀ غلیظ شدۀ آب ماست تهیه می شود، تَرف، لیولَنگ، تَرپَک، پینوک، هَلباک، ریخبین، هبولَنگ، کَشکِ سیاه، پینو برای مِثال خوان تو همی بینم چون خانۀ کردان / آراسته همواره به شیراز و به رخبین (عماره - شاعران بی دیوان - ۳۶۱)
دوغ ترش سخت نشده. (ناظم الاطباء) (از برهان) (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). دوغ شتر باشد. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ اوبهی). کبح. (السامی فی الاسامی). و این غیر ترف است که معنی کشک دارد، چه ترف را مصل ترجمه میکنند. (السامی فی الاسامی). در کتب طب درباب حقیقت رخبین که مادۀ ترشی است اختلاف است، بعضی آنرا ترف (قراقوروت) نوشتند و بعضی ماست ترش و هکذااقوال دیگر و خود لفظ مفرس از سریانی است و گویا جهت اختلاف اطباء در معنی آن اختلاف ولایتها بوده در معانی آن که در شام مادۀ ترش مخصوصی را رخبین میگفتند ودر عراق مادۀ ترش دیگری را میگفتند، اما همه متفقند که آن ماده از شیر است. (فرهنگ نظام) : رخبین شکر است پیش آن ترک خنک کز سرکۀ هندوی ترشروی تر است. امیرخسرو دهلوی (از فرهنگ نظام). ، دوغ ترش سخت شده همچو پنیر. (ناظم الاطباء) (از برهان) (لغت محلی شوشتر). آب پنیر. (از شعوری ج 2 ص 25) ، هر چیز که از دوغ ترش سازند. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از لغت محلی شوشتر خطی) ، چیزی مانند قراقروت سیاهرنگ و ترش که از کشک و آرد و شیر سازند. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج) (از لغت محلی شوشتر) (از انجمن آرا). چیزی بود ترش چون کشک و از دوغ ترش بغایت کنند و آنرا قروت گویند. (لغت فرس اسدی). کشکی که از دوغ سازند. (حاشیۀ لغت فرس اسدی). قره قوروت. (بحر الجواهر). و رجوع به اختیارات بدیعی و تحفۀ حکیم مؤمن شود
دوغ ترش سخت نشده. (ناظم الاطباء) (از برهان) (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). دوغ شتر باشد. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ اوبهی). کبح. (السامی فی الاسامی). و این غیر ترف است که معنی کشک دارد، چه ترف را مصل ترجمه میکنند. (السامی فی الاسامی). در کتب طب درباب حقیقت رخبین که مادۀ ترشی است اختلاف است، بعضی آنرا ترف (قراقوروت) نوشتند و بعضی ماست ترش و هکذااقوال دیگر و خود لفظ مفرس از سریانی است و گویا جهت اختلاف اطباء در معنی آن اختلاف ولایتها بوده در معانی آن که در شام مادۀ ترش مخصوصی را رخبین میگفتند ودر عراق مادۀ ترش دیگری را میگفتند، اما همه متفقند که آن ماده از شیر است. (فرهنگ نظام) : رخبین شکر است پیش آن ترک خنک کز سرکۀ هندوی ترشروی تر است. امیرخسرو دهلوی (از فرهنگ نظام). ، دوغ ترش سخت شده همچو پنیر. (ناظم الاطباء) (از برهان) (لغت محلی شوشتر). آب پنیر. (از شعوری ج 2 ص 25) ، هر چیز که از دوغ ترش سازند. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از لغت محلی شوشتر خطی) ، چیزی مانند قراقروت سیاهرنگ و ترش که از کشک و آرد و شیر سازند. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج) (از لغت محلی شوشتر) (از انجمن آرا). چیزی بود ترش چون کشک و از دوغ ترش بغایت کنند و آنرا قروت گویند. (لغت فرس اسدی). کشکی که از دوغ سازند. (حاشیۀ لغت فرس اسدی). قره قوروت. (بحر الجواهر). و رجوع به اختیارات بدیعی و تحفۀ حکیم مؤمن شود
دهی است از دهستان نهرهاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع در هفت هزارگزی جنوب باختری اهواز و کنار رود کارون. این دهکده دارای 50تن سکنه میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان نهرهاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع در هفت هزارگزی جنوب باختری اهواز و کنار رود کارون. این دهکده دارای 50تن سکنه میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)