جدول جو
جدول جو

معنی خبیط - جستجوی لغت در جدول جو

خبیط
(خَ)
حوض کوچک ویران شده بر اثر پای شتران. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط) (تاج العروس) (اقرب الموارد). ج، خبط، ماست که بر آن شیر تازه ریزند هم زنند تا مخلوط شود. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط) (تاج العروس). ج، خبط، آب اندک باقی مانده در حوض. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (اقرب الموارد) (متن اللغه) (معجم الوسیط). ج، خبط، اندازۀ کمی ازآب در حدود نصف یا ثلث آن. (از متن اللغه). خبیطه.
- فرس خبیط، اسب که پای برزمین زند. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خبیث
تصویر خبیث
پلید، بدذات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خباط
تصویر خباط
اشتباه، مانند شدن چیزی به چیز دیگر در نظر انسان، یکی را به جای دیگری گرفتن، کاری به غلط انجام دادن، سهو، خطا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خبیر
تصویر خبیر
آگاه، دانا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلیط
تصویر خلیط
همنشین، آنکه با دیگری در یک جا بنشیند، هم زانو، همدم، رفیق، هم صحبت، هم نشست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خبیص
تصویر خبیص
نوعی حلوا که از خرما و روغن تهیه می شد، آفروشه، افروشه
فرهنگ فارسی عمید
(خَ طَ)
کمی آب باقی مانده در مظروف در حدود نصف و ثلث آن. ج، خبط
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام موضعی است بزمین جهنیه در قبلیه، و از آنجا تا مدینه پنج روز راه است. این نقطه بر ساحل دریا قرار دارد. (از مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
غبار و گرد که از حرکت پا خیزد. (اقرب الموارد) (متن اللغه) (معجم الوسیط) (تاج العروس) (البستان) (لسان العرب) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَبْ با)
عیسی بن ابوعیسی خباط. اهل کوفه است و از شعبی و نافع روایت میکند. او در عین حال درزیگر بوده و او را خیاط نیز مینامند و چون گندم می فروخته حناّط نیز لقب داشته است و بقول ابن اثیر بسال 151 ه. ق. درگذشت. (از لباب الانساب ابن اثیر ص 342)
لغت نامه دهخدا
(خَبْ با)
آنکه خبط فروشد. (از لباب الانساب ابن اثیر)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
مرضی است جنون گونه. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (ازمعجم الوسیط) (از متن اللغه) (از تاج العروس) (از البستان). حالتی است چون حیرت و سرگشتگی:
لرزلرزان وبترس و احتیاط
می نهد پا تا نیفتد در خباط.
مولوی.
در ره اسلام و بر پل صراط
سردرآید همچو آن خر از خباط.
مولوی.
لاجرم بسیار کوشد از نشاط
مست ادب بگذاشت آمد در خباط.
مولوی.
سر بریدندش که این است احتیاط
تا نزایدخصم و نفزاید خباط.
مولوی.
احتیاطش کرد از سهو و خباط
چون قضا آید چه سود از احتیاط.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(خِ)
علامتی که در صورت گذارند و آن از جهت پهنا بسیار بزرگ است. این علامت از آن بنی سعد میباشد. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از معجم الوسیط) (از البستان) (از منتهی الارب) ، داغی که بر ران گذارند. ج، خبط. (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) (از منتهی الارب) (از تاج العروس) ، گشنی. ضراب. (از منتهی الارب) (از لسان العرب) (از منتهی الارب) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(خِبْ بی)
پرخبث. زشتکار. (از اقرب الموارد) (متن اللغه). ج، خبیثون، خبیثین
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خبط و خطا و اشتباه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خباط
تصویر خباط
مرضی است جنون گونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخبیط
تصویر تخبیط
خبط و خطا و اشتباه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیط
تصویر ربیط
پرهیزگار، پارسای ترسا، بسته، غوره خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبین
تصویر خبین
سامان کار
فرهنگ لغت هوشیار
افروشه آفروشه و دانند که آفروشه نان است باری مجاملتی در میانه بماند گونه ای خوراک از خرما و روغن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبیز
تصویر خبیز
نان، ترید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبیر
تصویر خبیر
آگاه، دانا، با خبر، ساخته شده و مهیا گردانیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبیء
تصویر خبیء
پنهان شده مخفی نهفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبیط
تصویر قبیط
پارسی تازی گشته کبیتا کپیتا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غبیط
تصویر غبیط
زیر کجاوه، آبکند
فرهنگ لغت هوشیار
هرنو تار ناخوشایند گناک پلید نجس ناپاک مقابل طیب، زشت سیرت بد فطرت بد نیت، جمع اخباث خبثاء خبثه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبیت
تصویر خبیت
پلید، ناپاک، ضد طیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبیب
تصویر خبیب
شکاف زمین شکاف دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمیط
تصویر خمیط
بزغاله بریان بریانی، شیر خیکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلیط
تصویر خلیط
شریک، انبار، رفیق راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبیر
تصویر خبیر
((خَ))
آگاه، جمع خبراء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلیط
تصویر خلیط
((خَ))
آمیخته، آمیزشکار، انباز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خباط
تصویر خباط
((خُ))
حالت شبیه دیوانگی، شوریدگی مغز، شوریده مغزی، پری زدگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خبیث
تصویر خبیث
((خَ))
پلید، ناپاک، بد سیرت، جمع خبثاء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خبیث
تصویر خبیث
ناپاک، پلید
فرهنگ واژه فارسی سره