جدول جو
جدول جو

معنی خبیصی - جستجوی لغت در جدول جو

خبیصی(خَ)
فخرالدین عبدالله بن فضل الله الخبیصی. متوفی 1050 هجری قمری (از هدیه العارفین ج 1 ص 650) او راست: ’التذهیب فی شرح التهذیب’ در علم منطق. کتاب تهذیب کتابی است مختصردر منطق از آن سعدالدین التفتازانی این کتاب در هامش حاشیه ای که عطار در شرح التهذیب نوشته در بولاق بسال 1296 هجری قمری چاپ شده است. (از معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خبیص
تصویر خبیص
نوعی حلوا که از خرما و روغن تهیه می شد، آفروشه، افروشه
فرهنگ فارسی عمید
(خَ صَ)
افروشه. (مهذب السماء). نوعی خاص از خبیص. (یادداشت بخط مؤلف). ج، اخبصه
لغت نامه دهخدا
(خِبْ بی ثا)
خبث. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مصدر دیگریست برای ’خصیصاء’ و ’خص’ رجوع به ’خص’ و ’خصیصاء’ در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ صی ی)
عبدالعزیز از دانشمندان و ستاره شناسان است که به سال 967 میلادی وفات یافت. وی با نوشتن کتاب خود ’المدخل الی صناعه احکام النجوم’ که آن را به سیف الدوله حمدانی در حلب هدیه کرد مشهور گردید. دانشمندان اروپائی این کتاب را بزبانهای خود برگردانده اند. (ذیل المنجد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
افروشه و آن حلوایی است از خرما و روغن. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط) (تاج العروس) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حلواء سفید. حلواء خانگی ٔ افروشه. (از مقدمه الادب زمخشری). نام حلوایی است که از آرد و روغن کنجد و عسل و یا شکر کنند. (یادداشت بخط مؤلف). ابورزین. رجوع به ابورزین شود. خبیص بپارسی آنرا افروشه گویند با معده بهتر از فالوذج باشد بسبب آنکه لزوجت او کمتر بود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
لقمه اندازه خور ای مرد حریص
گرچه باشد لقمه حلوا و خبیص.
(مثنوی).
پس بگفتندش که تو ابله حریص
ای عجب خوردی ز حلوای خبیص.
(مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام بلوکی است بشرقی شهر کرمان و در شمال و شرق خبیص کویر لوت و بجانب جنوبش نرماشیر و بم قرار دارد، هوای آن بسیار گرم است و نام جدید آن شهداد میباشد. یاقوت در وصف آن آرد: خبیص مدینتی است بکرمان و حصنی صاحب درختان خرما. آب آن از قنات و بنابر نقل حمزه خبیص تعریب ’هبیج’ است. ابن الفقیه آورده که بداخل خبیص باران نمیبارد و بارندگی بحوالی آنست بطوری که اگر کسی از دیوار دست بخارج قلعه برآورد دستش تر می شود ولی بدنش که در پشت دیوار است تر نمی گردد و این خود از خوارج عادات است. یاقوت در این گفته شک میکند و عهدۀ حکایت را بر ابن الفقیه میگذارد. رهنی میگوید جانب کرمان را دو سرزمین فراگرفته است قفص از جانب بحر و خبیص از جانب بر، خبیص انتهای بلاد فهلو و خداوند زبان آنها را مسخ کرده و بلاد آنها را تغییر داده است و بناحیت خبیص خبق و ببق است. (از معجم البلدان یاقوت حموی). صاحب حدود العالم آرد: شهری است بناحیت کرمان با نعمت بسیار و هوای درست. (حدود العالم). مستوفی گوید: خبیص از اقلیم سیم است. طولش از جزایر خالدات ’صبح’ و عرض آن از استواء ’لا’ هوایش گرم است و آبش از رود و درو نخل بسیار است. (نزهه القلوب چ دبیرسیاقی ص 171). مؤلف لغتنامه آرد: در آنجا معدن سنگ شیشه هست که برای بلورسازی نهایت خوب است. امروز این ناحیه را شهداد نامند. رجوع به شهداد شود
لغت نامه دهخدا
(خَ صا)
اندکی از گیاه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: اجتمعت خیصاهم، گرد آمد متفرق آنها و با هم منضم شدند
لغت نامه دهخدا
(اَ بو بَ رِ خَ)
او راست: شرح کافیۀ حاجبیه موسوم به موشح
لغت نامه دهخدا
افروشه آفروشه و دانند که آفروشه نان است باری مجاملتی در میانه بماند گونه ای خوراک از خرما و روغن
فرهنگ لغت هوشیار