جدول جو
جدول جو

معنی خبوط - جستجوی لغت در جدول جو

خبوط
(خَ)
فرس خبوط، اسپ که پای بر زمین زند. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). الخیل الذی یخبط الارض برجله. (از اقرب الموارد) (متن اللغه) (معجم الوسیط)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خبوک
تصویر خبوک
محکم، استوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خطوط
تصویر خطوط
خط ها، دست خط ها، سندها، سطرها، حکم ها، جمع واژۀ خط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هبوط
تصویر هبوط
فرود آمدن، به زمین نشستن مثلاً هواپیما فرود آمد، پایین آمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خباط
تصویر خباط
اشتباه، مانند شدن چیزی به چیز دیگر در نظر انسان، یکی را به جای دیگری گرفتن، کاری به غلط انجام دادن، سهو، خطا
فرهنگ فارسی عمید
(خُ)
مرضی است جنون گونه. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (ازمعجم الوسیط) (از متن اللغه) (از تاج العروس) (از البستان). حالتی است چون حیرت و سرگشتگی:
لرزلرزان وبترس و احتیاط
می نهد پا تا نیفتد در خباط.
مولوی.
در ره اسلام و بر پل صراط
سردرآید همچو آن خر از خباط.
مولوی.
لاجرم بسیار کوشد از نشاط
مست ادب بگذاشت آمد در خباط.
مولوی.
سر بریدندش که این است احتیاط
تا نزایدخصم و نفزاید خباط.
مولوی.
احتیاطش کرد از سهو و خباط
چون قضا آید چه سود از احتیاط.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(خَبْ با)
آنکه خبط فروشد. (از لباب الانساب ابن اثیر)
لغت نامه دهخدا
(خَبْ با)
عیسی بن ابوعیسی خباط. اهل کوفه است و از شعبی و نافع روایت میکند. او در عین حال درزیگر بوده و او را خیاط نیز مینامند و چون گندم می فروخته حناّط نیز لقب داشته است و بقول ابن اثیر بسال 151 ه. ق. درگذشت. (از لباب الانساب ابن اثیر ص 342)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام موضعی است بزمین جهنیه در قبلیه، و از آنجا تا مدینه پنج روز راه است. این نقطه بر ساحل دریا قرار دارد. (از مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
غبار و گرد که از حرکت پا خیزد. (اقرب الموارد) (متن اللغه) (معجم الوسیط) (تاج العروس) (البستان) (لسان العرب) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ وَ / وِ)
محکم. استوار. (برهان قاطع) (آنندراج) (شرفنامۀ منیری). خبوک
لغت نامه دهخدا
(خَ)
محکم. استوار. (از برهان قاطع) (آنندراج) (شرفنامۀ منیری). خبوک
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مرگ، یقال: خبنته خبون، یعنی مرد چنانکه گفته میشود. شعبته شعوب. رجوع به خبان شود
لغت نامه دهخدا
(تَ طَرْ رُ)
این کلمه خبل است و آن تباهی اعضاء و فلج دستها و پاها باشد. (از آنندراج). رجوع به خبل شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
محکم. استوار. (از برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خبوه. رجوع کنید به لسان العجم شعوری ج 1 ورق 371
لغت نامه دهخدا
(خَ)
امراه خبوق، زن که عندالجماع از شرمش آواز برآید. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
علامتی که در صورت گذارند و آن از جهت پهنا بسیار بزرگ است. این علامت از آن بنی سعد میباشد. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از معجم الوسیط) (از البستان) (از منتهی الارب) ، داغی که بر ران گذارند. ج، خبط. (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) (از منتهی الارب) (از تاج العروس) ، گشنی. ضراب. (از منتهی الارب) (از لسان العرب) (از منتهی الارب) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(تَ طَرْ رُ)
دم گرفتن کودک را از گریستن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). خبعالصبی خبوعاً، انقطع نفسه و فحم من البکاء. (از اقرب الموارد) (متن اللغه) (معجم الوسیط) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مرد مبتلا به زکام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) ، برگ ریخته شدۀ از درخت. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
ددگاو از جانوران، جمع خط، سمیره ها، کشک ها، دبیره ها جمع خط. خط ها، نبشته ها، رشته ها راهها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبوط
تصویر حبوط
باطل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخبوط
تصویر مخبوط
چاییده سرما خورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبوط
تصویر هبوط
فرود آمدن از بالا، نازل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
سختباله ازماهیان دراروند رود به هم می رسد وزهره آن داروی چشمدرداست گونه ای ماهی استخوانی که از خانواده شبوطیان که در آب شیرین زیست کند این ماهی در جلو دهانش دارای چهار رشته آویزان در فک فوقانی بنام ریش می باشند. باله شنای پشتی آن در قسمت جلو دارای رگه های استخوانی قوی است. در گلوگاه وی سه ردیف زواید دندانی قرار دارد. گونه های ماهی مزبور در نیم کره شمالی می زیند و برخی گونه هایش تا یک متر طول و 20 کیلو گرم وزن می یابند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیوط
تصویر خیوط
جمع خیط، رشته ها جمع خیط. رشته ها، گروه ملخها، گله شترمرغان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خموط
تصویر خموط
خوشبوییدن، بد بوییدن از واژه های دو پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبوط
تصویر سبوط
فرو هشتگی موی، تپ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خباط
تصویر خباط
مرضی است جنون گونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبوز
تصویر خبوز
شیر بیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبوک
تصویر خبوک
محکم، استوار محکم استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبوه
تصویر خبوه
محکم استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبوک
تصویر خبوک
((خَ))
محکم، استوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خباط
تصویر خباط
((خُ))
حالت شبیه دیوانگی، شوریدگی مغز، شوریده مغزی، پری زدگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هبوط
تصویر هبوط
((هُ))
فرود آمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خطوط
تصویر خطوط
((خُ))
جمع خط، خط ها، بنفشه ها، رشته ها، راه ها
فرهنگ فارسی معین