جدول جو
جدول جو

معنی خبو - جستجوی لغت در جدول جو

خبو
(تَطَرْ رُ)
مصدر دیگرخبو است و به معنی فرو مردن آتش و جز آن چون حرب وشبیه آن بکار میرود. (از ترجمان عادل بن علی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی) (دهار)
لغت نامه دهخدا
خبو
(تَ طَتُ)
فرو مردن آتش. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (متن اللغه) (معجم الوسیط) (تاج العروس) ، فروخوابیدن جنگ. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (متن اللغه) (تاج العروس). منه: خبت الحرب خبواً، چیزی از شدت افتادن. چیزی از حدت افتادن. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). منه: خجت الحده، پنهان کردن، خریدن کودک. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خبوک
تصویر خبوک
محکم، استوار
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
امراه خبوق، زن که عندالجماع از شرمش آواز برآید. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مرد فریبنده. مرد فریبکار. این کلمه وزن فعول است از خب ّ
لغت نامه دهخدا
(خُ)
این کلمه جمع واژۀ خب ّ است. رجوع به خب شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
شیر بیشه. اسد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
جمع واژۀ خبر و خبر، به معنی توشه دان بزرگ و ماده شتر شیرناک آمده. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
فرس خبوط، اسپ که پای بر زمین زند. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). الخیل الذی یخبط الارض برجله. (از اقرب الموارد) (متن اللغه) (معجم الوسیط)
لغت نامه دهخدا
(تَ طَرْ رُ)
دم گرفتن کودک را از گریستن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). خبعالصبی خبوعاً، انقطع نفسه و فحم من البکاء. (از اقرب الموارد) (متن اللغه) (معجم الوسیط) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
جمع واژۀ خبت و خبت، به معنی زمین پست و فراخ میباشد. رجوع بکلمه خبت شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
محکم. استوار. (از برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خبوه. رجوع کنید به لسان العجم شعوری ج 1 ورق 371
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مرگ، یقال: خبنته خبون، یعنی مرد چنانکه گفته میشود. شعبته شعوب. رجوع به خبان شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
محکم. استوار. (از برهان قاطع) (آنندراج) (شرفنامۀ منیری). خبوک
لغت نامه دهخدا
(خَ وَ / وِ)
محکم. استوار. (برهان قاطع) (آنندراج) (شرفنامۀ منیری). خبوک
لغت نامه دهخدا
(تَ طَرْ رُ)
این کلمه خبل است و آن تباهی اعضاء و فلج دستها و پاها باشد. (از آنندراج). رجوع به خبل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ختو
تصویر ختو
شکسته شدن از اندوه یا بیم و مرض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبع
تصویر خبع
پنهان کردن، بریدن گریه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبق
تصویر خبق
آواز، تارا گیاهی دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبک
تصویر خبک
فشردن گلو، خفه کردن فشردگی گلو خفگی
فرهنگ لغت هوشیار
فاسد گردانیدن، تباه نمودن، خراب کردن، زایل شدن عقل بر اثر غصه و حزن مجنون، دیوانه، سخت و تنگ مجنون، دیوانه، سخت و تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
کناره دوزی، پس انداز خوراک پیچیدن کنار جامه و غیره و دوختن آن، پنهان کردن و نهادن طعام برای روز سختی، اسقاط حرف دوم ساکن از رکن چون از (مستفعلن) سین بیندازند مستفعلن بماند مفاعلن بجای آن نهند و از فاعلاتن فعلاتن سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبه
تصویر خبه
خاکشیر خرگوشک شفترک، پسته زمین گود، پاره پازه ای از جامه خفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبی
تصویر خبی
پنهان کرده، پنهانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ببو
تصویر ببو
بی تجربه، جاهل، ابله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدو
تصویر خدو
آب دهن، بزاق، تف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبو
تصویر حبو
نزدیک شدن، نزدیکی
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی ک زولانه زاولانه آهنی که برپای ستوران بندند حلقه و زنجیری که دست و پای چهار پایان را بدان بندند بخاو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبو
تصویر آبو
نیلوفر آبی برادر مادر خال خالو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبوه
تصویر خبوه
محکم استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبوک
تصویر خبوک
محکم، استوار محکم استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبوز
تصویر خبوز
شیر بیشه
فرهنگ لغت هوشیار
لغزش، کژ روی، ندانمکاری در تازی با آرش های دیگری به کار می رود بیراه رفتن کژ رفتن، بدون آگاهی و بصیرت در امری تصرف کردن، سهو کردن اشتباه کردن، کژ روی کج روی، سهو اشتباه: (خبط ایشان در غالب امور واضح و آشکاراست)، شوریدگی پریشانی آشفتگی: خبط دماغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبوک
تصویر خبوک
((خَ))
محکم، استوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خبر
تصویر خبر
آگهی، تازه، پیام، رسیده، نوداد
فرهنگ واژه فارسی سره