جدول جو
جدول جو

معنی خبعله - جستجوی لغت در جدول جو

خبعله(تَ)
سست رفتن بر روی زمین. به آرامی و کندی در روی زمین راه رفتن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (تاج العروس) (متن اللغه) (قاموس) (لسان العرب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ)
پنهان ماندن از تهمت. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(بَ عِ لَ)
زنی که خود را به لباس آراستن نداند. (منتهی الارب) (آنندراج). زنی که آرایش به لباس را نداند و لباس نازیبا پوشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
زن مرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مؤنث بعل. و رجوع به بعل شود
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ لَ)
پیش درآمدگی پای بر پای دیگر، دوری میان دو شتالنگ، رفتاری با سستی و ضعف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، رفتاری که گویا خاک رابا قدم برمیدارد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خیعل پوشانیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ سُ)
لنگ گردیدن کفتار. (منتهی الارب) (از تاج العروس) ، افشاندن چارپا پاها را. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(تَ طَوْ وُ)
نوعی از رفتن بر روی زمین است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (تاج العروس) ، بریدن خار و کدو و مانند آن ریزه ریزه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
به آهستگی راه رفتن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
این کلمه صورت دیگر مصدر رباعی مجرد ’خبعاث’ است که همواره بصورت ’افعلال’ یعنی ’اخبعثاث’ استعمال میشود. ’اخبعثاث’ بمعنای ’چون شیر راه رفتن’ است. چون: اخبعث فی مشیته اخبعثاثاً، ای مشی مشیه اسد. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رفتاری (راه رفتنی) که در آن گام نزدیک نهاده شود مانند رفتار (راه رفتن) مردم در گمان افتاده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). راه رفتن و حرکت کردنی که پاها نزدیک و متقارب هم قرار گیرد مانند راه رفتن شخص بشک افتاده. مشیه متقاربه کمشیه المریب. (از متن اللغه) (تاج العروس) (اقرب الموارد) (لسان العرب) (البستان)
لغت نامه دهخدا
(تَ عُ)
بلاهت ورزیدن و بر اثر آن اقدام بر عملی کردن که زیان مردم را در برداشته باشد. (از معجم الوسیط) (از متن اللغه) (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از البستان) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ تَ لَ)
زن گول شتاب زده که اقدام کند بر مکروه مردم. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(بَ عَ لَ)
متحیر و ترسان گشته از چارۀ کار. (منتهی الارب). مؤنث بعل، یعنی زنی که در چارۀکار متحیر و ترسان باشد. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، امراه بعیج، زنی که در خیرخواهی شوی بسیار مبالغه نماید و بر وی نثار کند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خیعله
تصویر خیعله
پوشاندن پوستین پوشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعله
تصویر بعله
بد پوش زن بله بلی آری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبله
تصویر خبله
تباه اندامی، تباه مغزی
فرهنگ لغت هوشیار