جدول جو
جدول جو

معنی خبزرزی - جستجوی لغت در جدول جو

خبزرزی
(خُ زَ رُ ی ی)
نام دیگر خبزارزی شاعر بصری است. رجوع به خبزارزی شود:
بشعر خبزرزی بر بخور قدح سه چهار
که دوست داری تو شعرهای خبزرزی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
بزرگ بودن، سروری، توانایی، شوکت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خبازی
تصویر خبازی
پنیرک، گیاهی با برگ های پهن و چین خورده که همیشه رو به آفتاب دارد و با گردش آفتاب می گردد، ورتاج، توله، نخیلک، نان کلاغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خبازی
تصویر خبازی
نانوایی، نان پزی، شغل و عمل خباز
فرهنگ فارسی عمید
(خُ زَ اَ رُ ی ی)
نصر بن احمد بن نصر بن مأمون بصری مکنی به ابوالقاسم و معروف به خبزارزی شاعر امی عرب و صاحب آوازه بزمان حیات خود بود. او در بصره دکان نان برنج پزی داشت و غزل نیکو می سرود و خلق زیاد بدکانش می آمدند و شعرش می شنودند و بحال او شگفتی می کردند. ابن لنکلک شاعر نیز برای شنیدن شعر وی به دکان او می آمد و سرانجام دیوانی برای او جمعآوری کرد: خبزارزی مدتی ببغداد سکنی گزید و اخبار ظریف و زیادی از او مروی است. رجوع به اعلام زرکلی ج 3 ذیل نصر بن احمد بن نصر شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
دهی است از دهستان توابع ارسنجان بخش زرقان شهرستان شیراز، واقع در 74 هزارگزی خاور زرقان کنار راه فرعی توابع ارسنجان به خفرک. این ناحیه در جلگه واقع و آب و هوایش معتدل و مالاریایی است به آنجا 229 تن سکونت دارندکه فارسی زبانند. آب آن از قنات و محصولاتش غلات و چغندر است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند و از صنایع دستی قالی می بافند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
در فارسنامۀ ناصری آمده است: قریه ای است به سه فرسنگی میانۀ جنوب و مغرب ارسنجان. و ابن بلخی گوید: خبرز و سروات شهرکی است و نواحی بسیار دارد به آن، و حومه آن است و هوای آن سردسیر است معتدل و آبهای آن روان است و چشمه هاست و میوه بسیار باشد از هر نوعی و آبادان است و حومه آن جامع و منبر دارد. (از فارسنامۀ ابن البلخی ص 123). رجوع به نزهت القلوب حمداﷲ مستوفی ج 3 ص 123 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
عمل ’مبارز’. جنگجویی: دیگری گفت سبکتکین به مبارزی و مروت و سخاوت...از همه مقدم تر است. (سیاست نامه، از فرهنگ فارسی ایضاً). و سپاهسالاری بود که به مبارزی او را با هزار مرد برابر نهاده بودند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 102)
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته هبرزی سوار پارسی، دینار نو، فرمانده، خوشنما، شیر بیشه، زرناب، کفش خوب، دستبند پارسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبازی
تصویر خبازی
نان پزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرزی
تصویر بیرزی
بیرزد بارزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزازی
تصویر بزازی
پارچه فروشی بذیونی عمل و شغل بزاز، دکان و مغازه بزاز پارچه فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
عظمت، بزرگواری، کرامت، مجد، عظم، جاه
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده نستوهی جنگاوری عمل مبارز جنگجویی: دیگری گفت: سبکتگین بمبارزی و مروت و سخاوت... از همه مقدم تر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزازی
تصویر بزازی
پارچه فروشی، دکان پارچه فروشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خبازی
تصویر خبازی
((خَ بّ))
نانواگری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
Bigness, Largeness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
grandeur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
ความใหญ่โต , ความใหญ่
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
büyüklük
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
크기 , 큼
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
大きさ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
גודל , גדלות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
विशालता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
kebesaran
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
ukubwa, ukuu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
Größe, Großheit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
grootte, grootsheid, grootheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
grandeza
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
grandezza
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
grandeza
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
大小 , 宏大 , 广大
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
wielkość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
величина , величність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
величина , величие
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
বিশালতা , বৃহত্ত্ব
دیکشنری فارسی به بنگالی