جدول جو
جدول جو

معنی خبرپرس - جستجوی لغت در جدول جو

خبرپرس
(بَ تَ / تِ)
آنکه کسب اطلاع از طریق خبر میکند. بازپرسندۀ خبر:
از مهرخ من شدی خبرپرس.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برپرس
تصویر برپرس
(پسرانه)
مسئول. رئیس (نگارش کردی: بهرپرس)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خارپر
تصویر خارپر
پرهایی که در ابتدا به شکل خار در تن جوجه های پرندگان می روید، تیغ پر، سیخ پر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بررس
تصویر بررس
رسیدگی کننده
فرهنگ فارسی عمید
(خَ بَ)
سخن چینی. عمل خبر بردن از جایی بجایی بجهت نمامی، نمامی. غمازی. سعایت
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ بَ)
عمل خبربر، عمل سخن چین. سخن چینی
لغت نامه دهخدا
(دی دَ / دِ)
پرستندۀ خورشید. عابدالشمس. (یادداشت بخط مؤلف) :
فرویاختی سوی خورشید دست
سر خویش چون مردم خورپرست.
اسدی.
، حربا. خورپا. آفتاب پرست، گل آفتاب گردان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
برپوز است که پیرامون دهان و منقار پرندگان باشد. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) :
آنکه را بد ز پیل ملموسش
دست و پای سطبر برپوسش
گفت شکلی چنانکه مضبوط است
راست همچون عمود مخروط است.
سنایی (آنندراج).
کلمه مصحف بدفوز و بتفوز است. رجوع به بتفوز و بدفوز شود
لغت نامه دهخدا
(پَ)
سیخ پر. تیغ پر. پرهای ابتدائی مرغان که بصورت خار است. رجوع به تیغپر شود
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ / تِ)
آنکه خبر از جایی بجای دیگر برد. پیغامبر. حدیث گزار، سخن چین. نمام
لغت نامه دهخدا
(بَ دَتَ / تِ)
خبرپرس. آنکه پرسش از خبر کند. آنکه بخواهد از طریق خبر کسب اطلاع کند. آنکه از طریق خبر خواهد که ره بمقصود برد
لغت نامه دهخدا
(نَنْ دَ / دِ)
بازرس. مفتش. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
رسالت، خبرآور، پیک، قاصد، خبرچینی، خبرکشی، جاسوسی، نمامی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گوه، گوه ی بزرگ
فرهنگ گویش مازندرانی
بپرس، سؤال کن
فرهنگ گویش مازندرانی