جدول جو
جدول جو

معنی خبتله - جستجوی لغت در جدول جو

خبتله
(خَ تَ لَ)
زن گول شتاب زده که اقدام کند بر مکروه مردم. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
خبتله
(تَ عُ)
بلاهت ورزیدن و بر اثر آن اقدام بر عملی کردن که زیان مردم را در برداشته باشد. (از معجم الوسیط) (از متن اللغه) (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از البستان) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ)
سست رفتن بر روی زمین. به آرامی و کندی در روی زمین راه رفتن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (تاج العروس) (متن اللغه) (قاموس) (لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تِ لَ)
مبتل. رجوع به مبتل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بَتْ تَ لَ)
امراءه مبتله، زن جمیله، گویا که جامۀ حسن بر بدنش بریده اند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). این صفت برای مرد به کار نمی رود و این مبنی بر سماع است. (از اقرب الموارد) ، زن تمام خلقت میانه جسامت. (منتهی الارب) (ازناظم الاطباء) ، زنی که در عضوهایش نرمی و فروهشتگی باشد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بریدن چیزی را و منه طلقها بتله، جدا کردن آن را از غیرو ممتاز ساختن. (منتهی الارب). جدا کردن. (آنندراج). و رجوع به بتل و تبتیل شود، قبه. گوی سر عصا و قمچی. (برهان قاطع). سر تازیانه و جز آن. (فرهنگ رشیدی). گیره یا چیز گردی که سر چماق و شلاق قرار میدهند. (از فرهنگ شعوری) (آنندراج) (از انجمن آرا) (از فرهنگ نظام) ، دسته و قبضه، گره ساقۀ گیاه. (ناظم الاطباء) ، سنگ درازی که بدان دارو سایند و آن را به عربی مقمع خوانند و به این معنی به کسر اول هم آمده است. (برهان قاطع) (آنندراج) (از فرهنگ رشیدی). و آن را بته نیزگویند. (فرهنگ نظام) (از شرفنامۀ منیری) (از انجمن آرا). سنگ صلابه. سنگ درازی که در آن داروها را می سایند و صلابه میکنند. (ناظم الاطباء) ، هاون سنگی. (از فرهنگ شعوری) (ناظم الاطباء) ، دبه که در آن روغن ریزند و به این معنی به کسر اول هم آمده است. (برهان قاطع). دبۀ روغن و شیشۀ گلاب. دبۀ روغن ریز و آنچه گلاب در آن اندازند. (شرفنامۀمنیری) ، دستۀ هاون. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِ / خَ تَ)
تواضع. خشوع. فروتنی. (متن اللغه) (معجم الوسیط) (تاج العروس) (اقرب الموارد) (البستان) (لسان العرب) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ تُ)
مرد گول شتاب زده که اقدام کند بر مکروه مردم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط) (البستان)
لغت نامه دهخدا
(خَ تَ)
زن کوتاه قد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از متن اللغه) (ازمعجم الوسیط) (از لسان العرب) (از البستان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خبله
تصویر خبله
تباه اندامی، تباه مغزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبته
تصویر خبته
فروتنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبتل
تصویر خبتل
زن کوتاه کوچک اندام مرد گول
فرهنگ لغت هوشیار
خپله، کوتاه قد
فرهنگ گویش مازندرانی