جدول جو
جدول جو

معنی خباییدن - جستجوی لغت در جدول جو

خباییدن
(گُ نَهْ اَ تَ)
خاییدن. دندان نرم کردن. (از برهان قاطع) (از آنندراج) :
از آن کرده ست محنت تیزدندان
که حلق دشمنانت را خباید.
؟
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باییدن
تصویر باییدن
لازم بودن، واجب بودن، بایسته بودن، بایستن، وایست، دربایستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاییدن
تصویر خاییدن
چیزی را با دندان نرم کردن، جویدن، برای مثال همه نخل بندان بخایند دست / ز حیرت که نخلی چنین کس نبست (سعدی۱ - ۱۷۴)
فرهنگ فارسی عمید
(گَ گَ زَ دَ)
بدندان نرم کردن. (برهان قاطع). مضغ کردن. جاویدن. بدندان نرم کردن. (ناظم الاطباء). مضغ. لوک. ضوز. (تاج المصادر بیهقی). جویدن. رجوع به خائیدن شود:
یشگ نهنگ دارد دل را همی شخاید
ترسم که ناگوارد ایدون نه خرد خاید.
رودکی.
جهان را مخوان جز دلاورنهنگ
بخاید بدندان چو گیرد بچنگ.
فردوسی.
چو بیند ترا پیشت آید بجنگ
تو مگریز تا لب نخایی ز ننگ.
فردوسی.
سنان گر بدندان بخاید دلیر
بدرد ز آواز او چرم شیر.
فردوسی.
مرغزاری که فسیله گه اسبان تو گشت
شیر کآنجا برسد خرد بخاید چنگال.
فرخی.
با من همی چخی تو و آگه نیی که خیره
دنبال ببر خایی چنگال شیر خاری.
منوچهری.
هر ساعت عافر قرحا و کزمازو... خاییدن... و کندر و سعد خاییدن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). اگر خداوند علت بسیارخوار باشد و حریص بود و آنچه خورد نیک نخاید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
گوید که شعر خایم خاید بلی چنانک
خایند علک ماده خران از خران غنگ.
سوزنی.
بدوش دیگران زنبیل سایند
بدندان کسان زنجیر خایند.
نظامی.
دل ده به نصیب خانه خویش
خاییدن رزق کس میندیش.
نظامی.
او ز تو آهن همی خایدبخشم
او همی جوید ترا با بیست چشم.
مولوی.
- پشت دست خاییدن، پشت دست گاز گرفتن. کنایه از ندامت و پشیمانی است: پشت دست خاییدن سود ندارد. (کلیله و دمنه).
روح سلطانی ز زندانی بجست
جامه چه درانیم و چون خاییم دست.
مولوی.
روی در روی دوست کن بگذار
تا عدو پشت دست می خاید.
سعدی (گلستان).
همه نخلبندان بخایند دست
ز حیرت که نخلی چنین کس نبست.
سعدی (بوستان).
، کنایه از بدگفتن و ناپسند گفتن: امیر رضی اﷲ عنه پشیمان شد از فرستادن بوعلی و گفتی پادشاهان اطراف ما را بخایند و بدخوانند. (تاریخ بیهقی) ، نشخوار کردن. (ناظم الاطباء). جویدن بدون فرو دادن
لغت نامه دهخدا
(دَ)
بایستن. بایسته و لازم و ضروری بودن. (فرهنگ لغات شاهنامه ص 43) ، پهلوان. دلیر. شجاع
لغت نامه دهخدا
(لَ بَ دَ)
ربودن و گرفتن و اخذ کردن، دزدیدن کنانیدن. غارت کردن. (ناظم الاطباء). و رجوع به ربودن شود
لغت نامه دهخدا
(پَرْ وَ دَ)
خاییدن. جاییدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(آ وَ دَ)
خراشیدن. دریدن. (ناظم الاطباء). خشائیدن. رجوع به خشائیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ نَهْ بَ دَ)
مصدر دیگر ’خاییدن’ است. (از آنندراج) (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 374)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خنبانیدن
تصویر خنبانیدن
تقلید کردن، گفتگوها و حرکات و سکنات مردم را بطور تمسخر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوابیدن
تصویر خوابیدن
استراحت کردن، خسبیدن، خفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواهیدن
تصویر خواهیدن
خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی را با تردستی برداشته و چابکی در برده، دزدیده تاراج شده، مجذوب
فرهنگ لغت هوشیار
خم کردن، کج گردانیدن، تقلید کردن، گفتگو و حرکات و سکنات مردم بطریق مسخرگی، تقلید از حرکات و اقوال
فرهنگ لغت هوشیار
فرو کردن چیزی باریک و نوک تیز مانند خار سوزن و غیره دربدن یا در جسمی دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
خراش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرامیدن
تصویر خرامیدن
از روی ناز و وقار راه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشانیدن
تصویر خشانیدن
بدندان ریش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خجالیدن
تصویر خجالیدن
در بر گرفتن، در کنار رفتن، در آغوش گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زداییدن
تصویر زداییدن
پاکیزه ساختن، جلا دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربانیدن
تصویر ربانیدن
جمع ربانی در حالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) ربانیین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتاییدن
تصویر بتاییدن
رها کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آساییدن
تصویر آساییدن
باز ایستادن از کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آراییدن
تصویر آراییدن
آراستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دراییدن
تصویر دراییدن
سخن گفتن گفتن، کلام بی معنی گفتن سخن نادرست گفتن، آواز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رباییدن
تصویر رباییدن
ربودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخشاییدن
تصویر بخشاییدن
بخشودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلاییدن
تصویر آلاییدن
آلودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبانیدن
تصویر آبانیدن
ستودن، مدح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاییدن
تصویر خاییدن
جویدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باییدن
تصویر باییدن
لازم بودن واجب بودن ضرور بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستاییدن
تصویر ستاییدن
ستودن ستایش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاییدن
تصویر خاییدن
((دَ))
جویدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سناییدن
تصویر سناییدن
احترام گذاشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
جویدن، دندان گرفتن، گاز گرفتن، گزیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد