جدول جو
جدول جو

معنی خبایث - جستجوی لغت در جدول جو

خبایث
خبیث ها، پلیدی ها، جمع واژۀ خبیث
تصویری از خبایث
تصویر خبایث
فرهنگ فارسی عمید
خبایث(خَ یِ)
خبائث. رجوع به خبائث شود
لغت نامه دهخدا
خبایث
جمع خبیث پلیدی ناپاکها
تصویری از خبایث
تصویر خبایث
فرهنگ لغت هوشیار
خبایث((خَ یِ))
جمع خبیث
تصویری از خبایث
تصویر خبایث
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خبایا
تصویر خبایا
جاهای پوشیده و پنهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خبیث
تصویر خبیث
پلید، بدذات
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
جمع واژۀ ’خبیئه’ و ’خبی ٔ’ ’التمسوا الرزق فی خبایا الارض’. (از حدیث نبوی بنقل اقرب الموارد). و خفایای آن ماجری و خبایای آن حادثه محقق شد. (سندبادنامه ص 86). پسر را از بهر تجدید وصیت و تمکین از خبایای ودیعت پیش خواند. (از ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 203).
- سعدالخبایا، منزل بیست و پنجم از منازل قمر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
پلید. ناپاک. ضد طیب. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس) (متن اللغه). ج، خبث، خبثاء، اخباث، خبثه، خبیثون. جج، اخابیث: قل لایستوی الخبیث والطیب ولو اعجبک کثره الخبیث. (قرآن 100/5). ماکان اﷲ لیذر المؤمنین علی ما انتم علیه حتی یمیزالخبیث من الطیب. (قرآن 179/3) ، آنکه یاران بدداشته باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، مرید. مارد. (یادداشت بخط مؤلف) ، نامرغوب. مقابل جید و سلیم. (یادداشت بخط مؤلف). بنابرقول تهانوی بنقل از شارح مصابیح در اول کتاب بیع خبیث برای ردیی ٔ از خواسته و مال نیزاستعمال شده آنجا که می فرماید ’ولاتیمموا الخبیث منه تنفقون’ یعنی مال و خواسته ای که ردیی ٔ وی است انفاق نکنید. رجوع به ’کشاف اصطلاحات الفنون’ شود، هرچیز حرام مانند زنا. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). در شرح مصابیح در اول کتاب بیع آمده: خبیث در اصل هر چیزی را گویند که بواسطه ردائتش آنرا مکروه و ناپسند شمارند و در حرام نیز استعمال شده بواسطۀ آنکه شارع آنرا ردیی ٔ و مکروه شمرده چنانچه لفظ طیب را برای حلال استعمال کرده و فرموده: ولا تتبدلوا الخبیث بالطیب. (قرآن 2/4). یعنی حرام را بجای حلال بکار نبرید. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، هر چیز پلید. ج، خبائث. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). قبیح. زشت:
دگر پند و بندش نیاید بکار
درخت خبیث است بیخش برآر.
سعدی (بوستان).
، گربز. (از منتهی الارب) (تاج العروس) (متن اللغه) ، هر چیزی است بدبوی و بدطعم مانند سیر و پیاز. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، در اصطلاح اهل درایه لفظ خبیث از الفاظ ذم وقدح است. و راوی خبیث کسی است که روایتش قابل قبول نیست، هر چیز که عرب آنرا پلید میداند مانند عقرب و مار. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). ج، خبائث، سفله. فرومایه. پست. ناپاک و بی شرم:
شهنشه نیارست کردن حدیث
که بر وی چه آمد ز خبث خبیث.
سعدی (گلستان).
خبیث را چو تعهد کنی و بنوازی
بدولت تو نگه میکند به انبازی.
سعدی (گلستان).
یکی از خبیثان شهر این سخن
بحاجی رسانید و دادش جواب.
سلمان ساوجی
لغت نامه دهخدا
(خِبْ بی)
پرخبث. زشتکار. (از اقرب الموارد) (متن اللغه). ج، خبیثون، خبیثین
لغت نامه دهخدا
(خَ ثِ)
این کلمه معدول از ’خبثه’ و لازم النداء است و بصورت ’یا خباث’، به معنی ’ای زن خبیث’ بکار میرود. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از متن اللغه) (از منتهی الارب) (از البستان)
لغت نامه دهخدا
(خَ ءِ)
جمع واژۀ خبیث به معنی شی ٔ پلیداست. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از معجم الوسیط) (از متن اللغه).
- ام ﱡ الخبائث، شراب. می:
آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند
اشهی لنا و احلی من قبله العذاری.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(خَ یِ)
نام موضعی است از نواحی ذی جبله در یمن به عربستان
لغت نامه دهخدا
(خَ یِ)
نام بطنی است از کلاع بعربستان. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(رَ یِ)
ربائث. جمع واژۀ ربیثه، بمعنی کار بازدارنده. (از ناظم الاطباء). و رجوع به ربیثه و ربائث شود
لغت نامه دهخدا
هرنو تار ناخوشایند گناک پلید نجس ناپاک مقابل طیب، زشت سیرت بد فطرت بد نیت، جمع اخباث خبثاء خبثه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خباث
تصویر خباث
هر نوتار
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خبیئه، خیم ها، توسنی جمع خبیثه پوشیده ها نهفته ها نهانیها مخفیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبائث
تصویر خبائث
پلید شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبیث
تصویر خبیث
((خَ))
پلید، ناپاک، بد سیرت، جمع خبثاء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خبایا
تصویر خبایا
((خَ))
جمع خبیئه، پوشیده ها، نهفته ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خبیث
تصویر خبیث
ناپاک، پلید
فرهنگ واژه فارسی سره
پوشیده ها، نهفته ها، نهان ها، نهفتنی ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدخواه، بدذات، بدطینت، بدسرشت، بدکار، بدمنش، بدنیت، ناکس، پست فطرت، بدنهاد
متضاد: خوش طینت، شرور، شریر، قبیح، مستهجن، پلید، ناپاک، نجس
متضاد: پاک، پست، سفله، فرومایه، بدکار، زشت کار
فرهنگ واژه مترادف متضاد