جدول جو
جدول جو

معنی خباقی - جستجوی لغت در جدول جو

خباقی
(خَ)
ابوالحسن علی بن عبداﷲ الخباقی الصوفی. از زهاد زمان بود. اصل وی از خباق و بشام و عراق حدیث شنید و از ابوسعید اسماعیل بن عبدالقاهر جرجانی روایت کرد و ابوسعد او را درزمرۀ شیوخ خود نام برده است. مرگ او به سال 519 هجری قمری اتفاق افتاد. (از معجم البلدان یاقوت حموی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باقی
تصویر باقی
پایدار، پاینده، جاوید، بازمانده، به جامانده، باقی ماندۀ خراج یا مالیات که بر عهدۀ کسی است،
از نام ها و صفات خداوند
باقی داشتن: چیزی کسر داشتن و بدهکار بودن، ثابت و برقرار داشتن، پایدار داشتن
باقی گذاشتن: به جا گذاشتن، برقرار و پایدار گذاشتن
باقی ماندن: به جا ماندن، بازماندن، پایدار ماندن، برقرار ماندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خبازی
تصویر خبازی
نانوایی، نان پزی، شغل و عمل خباز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خبازی
تصویر خبازی
پنیرک، گیاهی با برگ های پهن و چین خورده که همیشه رو به آفتاب دارد و با گردش آفتاب می گردد، ورتاج، توله، نخیلک، نان کلاغ
فرهنگ فارسی عمید
(خُبْ با)
گیاهی است شبیه به خطمی و آنرا ’خطمی کوچک’ و ’دبوسک’ و ’دبوکی’ و ’باب سنجاب’ و ’خبیز’ نیز میگویند. (از ناظم الاطباء). نوعی از خطمی باشد و آنرا شیرازیان خطمی کوچک خوانند معتدل است. بر گزیدگی زنبور ضماد کنند نافع باشد. (از برهان قاطع). نوعی از خطمی باشد و آن عربی است و گلی سرخ رنگ دارد و در دواها بکار آید بفارسی خرد گویند. (از آنندراج) (انجمن آرای ناصری). خرده سفره (مهذب الاسماء). بقلۀ یهودیه. (بحرالجواهر). نان کلاغ، پنیرک خورپرست، ملوکیه، آفتاب گردک، پنیره، دبوسک، توکه، خیلو، خیرو، خروج، ملوخیا، خرو ورتاج، درتاج، هشت دهان، خبز الغراب، ملخج، باب سنجاب: خبازی پنیرک ملوکیه نیز گویند. (از نزهه القلوب). خبازی نباتی است دشتی و او را ساق بلند نیست و شاخها بسیار دارد از یک اصل، و بر هر شاخی برگی است چون برگ خطمی لیکن خردتر از برگ خطمی، نوعی از ملوخیات، و گروهی گفته اند: خبازی دشتی است و ملوخیا بیابانی است. و نوعی از ملوخیا هست آنرا ملوخیا الشجرهگویند و آن خطمی است، و اگر بقله الیهود را گویند نوعی از ملوخیاست، بس دور نباشد. اما دشتی محلل است ونرم کننده است و بستانی بسبب آنکه آب بیشتر و تخم (کذا) هر دو قوی تر از برگ خطمی باشد و ملوخیا الشجره، از هر دو تحلیل کننده تر است. بولس گوید: خبازی دشتی را که با آفتاب همی گردد قوتی گرم و خشک و پاک کننده است. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). خبازی بپارسی خرو خوانند و بشیرازی نان کلاغ گویند و آن نوعی از ملوکیه است و گویند ملوخیاء بستانی است و ملوکیه بری و نوعی ازملوخیا بقلهالیهودیه خوانند و ملوکیه گویند و آن خطمی است، و بری لطیف تر و خشک تر از بستانی بود و طبیعت آن سرد و تر بود در اول، و گویند معتدل بود در گرمی و سردی و گویند تلیین در وی هست و معتدل بود، و فولس گوید گرم و خشک است و این قول دور است. ورق وی چون بر گزندگی عقرب و زنبور و نحل ضماد کنند نیکو بود وقتی که خام بود خاصه با زیت، و ورق بری نافع بود با زیتون بر سوختگی آتش چون بر وی طلا کنند، طبیخ وی چون زنان در آن نشینند صلابت رحم و مقعد نرم گرداند. ورق وی با بیخ وی بجوشانند نافع بود جهت زهرها و ادویه های کشنده و بر گزندگی رتیلا ضماد کردن نافع بود و بول براند و تخم وی چون خلط کنند با تخم حندقوقا بری و باشراب بیاشامند درد مثانه ساکن گرداند و چون ورق وی بپزند و بر دمامیل نهند ورمها که احتیاج بر شکافتن دارد بگشاید و ماده بیرون آورد و بدان حقنه کردن گزندگی روده و مقعد و رحم سودمند بود، و آنچه بستانی بود معده را بد بود و چون تر بود مثانه را نافع بود و تخم وی جهت خشونتی که در سینه و شش و مثانه حادث شودنافع بود و اگر با روغن بپزند و ضماد کنند بر ورمهای گرم ساکن گرداند، و وی نافع بود جهت سرفه که از خشکی بود خشونت ببرد و بول براند و شکم. و ورق وی چون بخایند همچنان خام با اندکی نمک ضماد کنند بر ناصور که در چشم بود پاک گرداند و گوشت برویاند و ضماد کنند خاصه چون با زیت بود و گل وی نافع بود جهت قرحه گرده و مثانه و آشامیدن و ضماد کردن قضبان وی نافع بودجهت روده و مثانه و شکم نرم دارد و نوعی از خبازی بری بود که مسهل مرۀ خام بود تا حدی که گاهگاه باشد که خون بیاید. (از اختیارات بدیعی). و حکیم مؤمن گوید: خبازی از جنس خطمی است و بفارسی نانکلاغ و پنیرک و به ترکی ابم کماجی نامند و بستانی او ملوخیاست و بری او را بفارسی خیرو گویند و از مطلق او مراد بری است. برگش مستدیر و بیمزه و گلش کوچک و سرخ و مایل به تیرگی و تخمش مایل به سیاهی مدور و پهن و در وسط اوتقعیری و نبات او کوچکتر از خطمی در اول سرد و تر، گویند در دوم و با بورقیه و قوه متضاده و ملین طبع ولطیفتر از ملوخیا و مدر بول و منضج و رادع و مفتح سده و نیم رطل از طبیخ شاخ او با شکر جهت جرب و قرحۀامعاء و زحیر و قرحه مثانه و بول و درد سپرز و یرقان و طبیخ برگ و بیخ او جهت ادویۀ قتاله و درد گرده و ضماد او جهت اورام حاره و شکستگی اعضاء و با نمک جهت تنقیۀ نواصیر چشم و بی نمک جهت التیام آن و گزیدن زنبور و مگس عسل و با روغن زیتون جهت سوختگی آتش و باد سرخ و ضماد خشک او با بول جهت قروح سر و رفع نخاله نافع و تخم او سرد و تر و کثیر اللعاب و مزلق و ملین و جهت سرفۀ گرم و خشک و قرحۀ گرده و مثانه و سجح و گرفتگی آواز و تقویت امعاء و رفع لدغ ادویه حاره و گزیدن رتیلا و رفع نزله و با تخم حند قوقی بری بالسویه جهت درد مثانه و حقنۀ او جهت سوزش امعاء و رحم و مقعد و با عسل جهت درد جگر و ضماد او جهت اورام حاره نافع و مضر معده ضعیف و مصلحش ربوب فواکه، و قدر شربتش از آب خبازی تا پنج درهم، و او مولد ریاح ومصلحش پختن با گوشت مرغ و ادویه حاره است و خبازی بستانی برگش دراز و گلش زرد و کوچکتر از گل خیار و درپنبه زار بسیار می روید و بقدر گیاه پنبه می شود و تخمش سیاه و دراز شبیه بشونیز و بسیار تلخ و غلاف او شبیه بکرم و مایل به سبزی و برودت و رطوبت او زیاده از بری و ملین طبع و سینه و مهیج حرارت بسبب لطافت و جهت خشونت سینه و تبهای حاره و تصفیۀ صوت نافع و مضر معده بارده و مصلحش ادویۀ حاره است و تخم او مسهل قوی اخلاط غلیظه و مفتح سده و جهت عرق النساء و آب او با شکر جهت تحلیل اورام و تسکین درد گزیدن عقرب نافعو قدر شربتش دو درهم است. (از تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(خَلْ لا)
حالت خلق کنندگی. آفرینندگی
لغت نامه دهخدا
(حَ قا)
حباقا. حندقوقا. اندقوق
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جمع واژۀ خبراء. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (البستان) (متن اللغه) (معجم الوسیط) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خَ را)
جمع واژۀ خبراء. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (اقرب الموارد) (ازمعجم الوسیط) (از تاج العروس) (البستان)
لغت نامه دهخدا
(خَبْ با)
جلال الدین عمر بن محمد الخبازی متوفی بسال 691 هجری قمری وی صاحب حاشیۀ مشهوری است بر هدایه برهان الدین علی بن ابوبکرمزغینانی حنفی (متوفی بسال 593 هجری قمری) و محمد بن احمد قونوی این حاشیه را تکمیل کرده و آنرا ’تکمله الفوائد’ نام گذارده است. (از کشف الظنون ج 2 ص 2031)
لغت نامه دهخدا
(خُ ی ی)
منسوب به ’خباشه’ که آن ’شریک بن خباشه’ است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
ماندن. (زوزنی). باقی ماندن. (آنندراج از تاج). در تاج العروس، قطر المحیط، اقرب الموارد، منتهی الارب این مصدر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(خُبْ با زا)
نام گیاهی است. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) (از تاج العروس) (از ناظم الاطباء). رجوع به ’خبازی ̍’ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تباقی
تصویر تباقی
باقی ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبازی
تصویر خبازی
نان پزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حباقی
تصویر حباقی
شبدر وحشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رباقی
تصویر رباقی
کاستک از ماهیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باقی
تصویر باقی
ثبات، با ثبات، دائم، برقرار، همیشه، استوار، جاویدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باقی
تصویر باقی
پاینده، جاوید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خبازی
تصویر خبازی
((خَ بّ))
نانواگری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باقی
تصویر باقی
بازمانده، مانده
فرهنگ واژه فارسی سره
نانوایی، خبازخانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از باقی
تصویر باقی
Remaining
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از باقی
تصویر باقی
restant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از باقی
تصویر باقی
оставшийся
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از باقی
تصویر باقی
verbleibend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از باقی
تصویر باقی
залишковий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از باقی
تصویر باقی
pozostały
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از باقی
تصویر باقی
剩余的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از باقی
تصویر باقی
restante
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از باقی
تصویر باقی
rimanente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از باقی
تصویر باقی
restante
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از باقی
تصویر باقی
resterend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از باقی
تصویر باقی
ที่เหลือ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از باقی
تصویر باقی
tersisa
دیکشنری فارسی به اندونزیایی