جدول جو
جدول جو

معنی خباءه - جستجوی لغت در جدول جو

خباءه
(خُ بَ ءَ)
زن ملتزم بیت. زنی که از منزل بیرون نرود. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از تاج العروس) (از البستان) ، آن زن که پدید آید و پس پنهان شود. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (ازتاج العروس). منه: ’ان ابغض کنائتی الی الخباه الطلعه’، قطعه ای از پنبه. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
خباءه
(خُ ءَ)
دختر. بنت و منه: ’خباءه خیر من یفعه سوء’، یعنی دختر ملازم خانه به از غلام بدکار است. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خباره
تصویر خباره
جست و چالاک، چابک و زرنگ، برای مثال فلک روغنگری گشته ست بر ما / به کار خویش در جلد و خباره (ناصر خسرو - ۴۶۰)
فرهنگ فارسی عمید
(لُ بَ ءَ)
شیر ماده. لباه. لبؤه. لبوه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ ءَ)
نوعی از گلیم. ج، عباآت. (منتهی الارب). عباء. (اقرب الموارد). و رجوع به عباآت و عباء شود
لغت نامه دهخدا
(دُبْ با ءَ)
یکی کدو. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج). رجوع به دبّاء شود. ج، دباء. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(دَ ءَ)
گریز. (منتهی الارب). فرار. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ ءَ)
غضبه. پوست بزکوهی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پوست بز نر و بزرگسال کوهی. (تاج العروس) ، پوست ماهی. (منتهی الارب) (تاج العروس) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، پوست پارۀ گرد از شتر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، شبیه سپر از پوست شتر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). جسمی است مانند درقه یعنی سپری که از پوست شتر میسازند. (تاج العروس) ، تخته سنگ صلب. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، پوست سر، پوست میان دو شاخ گاو. (اقرب الموارد) (تاج العروس) ، برآمدگی یا شبه ورمی است که گاهی خلقه بر پشت پلک بالای چشم وجود دارد. (اقرب الموارد ذیل غضبه) (تاج العروس). و رجوع به غضبه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ءَ)
از ’ب وء’، جای باش. (منتهی الارب) (آنندراج). منزل. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). آرامش جا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خانه و منزل باش. (ناظم الاطباء) ، خانه زنبور عسل در کوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خانه زنبور عسل. (از اقرب الموارد) ، جای بچه در رحم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جای باش گاو و شتر. (منتهی الارب) (آنندراج). آنجا که اشتر شب گذارد. (مهذب الاسماء). شترخان. گاودانی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جای باش گاو. (ناظم الاطباء) ، خوابگاه شتران. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خوابجای گاو وحشی. (از اقرب الموارد) ، جای آمد و شد گاوان وحشی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ ءَ)
آواز نرم خفی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آواز نرم. (صراح). صوت خفی. (المنجد) (اقرب الموارد). صوت خفی یا خفیف. (معجم متن اللغه). آواز پوشیده. (مهذب الاسماء) ، صدای سگ. (منتهی الارب) (المنجد). بانگ سگ یا جرس. (از معجم متن اللغه). آواز سگ. (آنندراج). گفته اند: آواز سگها. (اقرب الموارد) ، غلظت و برآمدگی در زمین. النشز فی الارض. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(لَ ءَ)
شیر ماده. لب ٌ. لبوه. لبوءه. لباه. لبه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ ءَ)
آب دستان سه پهلو که از چهار پارچه چرم سازند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
پشته و بلندی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
وباء. اباء. اباءه. بسیاربیماری گردیدن زمین. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ ءَ)
قطعه ای از گرد و غبار. قطعه من الهباء. (اقرب الموارد). رجوع به هباء شود
لغت نامه دهخدا
(هََ ءَ)
نام دهانه های چاه های بسیاری است به زمین هباءه که ته این چاهها به یکدیگر مربوط است و آب شیرین و گوارایی که به مصرف کشت گندم و جو و امثال آن میرسد در آنها جاری است. (از معجم البلدان) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(هََ ءَ)
یوم الهباءه، روزی است که در آن جنگی در نزدیکی دیوار مدینه واقع شد. (ناظم الاطباء). نام جنگی است که در زمین هباءه نزدیک مرداب هباءه بین قیس بن زهیر عبسی و حذیفه بن بدر فزاری واقع شد و در این جنگ حذیفه به دست قیس به قتل رسید. (اقرب الموارد) (تاج العروس). عمر بن خطاب به یکی از افراد بنی عبس گفت: شمارۀ مردان شما در جنگ هباءه چند بود؟ جواب داد صد تن. عمر پرسید چگونه بر دشمن پیروز شدید درصورتی که نه از حیث شمارۀ مردان و نه از لحاظ مال از دشمن فزون بودید؟ جواب داد شکیبائی و فداکاری ما را پیروز کرد. (از عیون الاخبار ج 1 ص 125). جنگی است مر عبس را بر فزاره و ذبیان. (مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
زمینی است مر غطفان را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زمینی است به بلاد غطفان. (اقرب الموارد) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ ءَ)
قبائه. گیاهی که ستور آن را چرد. (ناظم الاطباء). گیاهی است که شتران آن را میخورند و به فارسی گیاه چرای شتران نامند. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(طَ ءَ)
سرشت و خوی مردم هرچه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ذَ ءَ)
دختر لاغربدن ملیح و نمکین سبک روح
لغت نامه دهخدا
(مُ خَبْ بَ ءَ)
زن بسیار پنهان کرده شده. (منتهی الارب) (آنندراج). پوشیده و جاریۀ پرده نشین و گفته اند دختر نزدی’ به بلوغ. (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ ءَ)
دختر مخدره که هنوز متزوج نشده. (منتهی الارب) (آنندراج). دختر مخدره ای که هنوز شوهر نکرده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ شَ)
آنچه از طعام و جز آن بگیر آورده شده باشد، جماعت و گروهی که از یک قبیله نباشند. (از معجم الوسیط)
لغت نامه دهخدا
(خُ شَ)
نام جدّ رزبن خبیش و پدر شریف محدث است. (از منتهی الارب). واژه محدث در ادبیات اسلامی به کسی اطلاق می شود که نه تنها حافظ حدیث باشد، بلکه با فنون تحلیل سند و متن نیز آشنا باشد. این افراد اغلب تحصیلات گسترده ای در علم رجال و درایه حدیث داشته اند و می توانستند در صحت سنجی احادیث، نقش حیاتی ایفا کنند. یکی از ویژگی های مهم محدثان، بی طرفی و صداقت علمی در نقل روایت بود که اعتبار منابع اسلامی را حفظ کرد.
لغت نامه دهخدا
(خُ سَ)
نام فرماندهی ازفرماندهان عبیدیین. (از منتهی الارب) (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(خِ زَ)
نان پزی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (ازمعجم الوسیط) (از تاج العروس). نانوایی. نانبایی
لغت نامه دهخدا
(خُبْ با زَ)
نام گیاهی است. رجوع به ’خبازی’ شود. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (ازمعجم الوسیط) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ / رِ)
چست و چالاک و جلد و هوشیار در کارها. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ ضیاء) (از انجمن آرای ناصری). گربز. باهوش. ج، خبارگان:
برفت بردمشان یکدو منزل و همه را
بکشت و دشمن دین را بکشت باید زار
خبارگان صف پیل آن سپه بگرفت
نفایگان را پی کرد و خسته و افکار
فرخی (از انجمن آرای ناصری).
فلک روغن گری گشته ست ما را
بکار خویش در جلد و خباره
ز ما اینجا همی گنجاره ماند
چو روغن برگرفت از ما عصاره.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(تَ یِ ءَ)
مصدر دیگر خبث است. (از تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) (از منتهی الارب). رجوع به خبث و خباثت شود
لغت نامه دهخدا
(خُ جَ ءَ)
بسیارجماع از مردم، زن خواهندۀ جماع. (از منتهی الارب) الانثی التی تشتهیه. (از متن اللغه) ، بسیارجماع از مردم و شیران. (از منتهی الارب) ، مرد فربه و گران. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) ، گول. احمق. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از متن اللغه) ، مضطرب. (از معجم الوسیط)
لغت نامه دهخدا
(خَ ءَ)
پلیدی. ناکسی. ج، خجا. منه: و ما هو الا خجاه من الخجی، نیست او مگر پلید و ناکس. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ طَهَْ هَُ)
مصدر دیگر خرء است. رجوع به خرء در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
داغی است که بر موضع پوشیده ای از ماده شتر نجیب زنند. ج، اخبئه. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)، خرگاهی که از موی یا پشم سازند و دارای دو یا سه ستون باشد. ج، اخبئه و اخبیه. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس) (المنجد) : الخباء من الشعر والصوف. قال ابوهلال: هو بالفارسیه ’بیان’ اعرب فقیل خباء. (از المعرب جوالیقی ص 134)، غشاء و غلاف گندم وجو در خوشه. ج، اخبیه. و له (لجوز القطا) اخبیهکاخبیه الکاکنج فی جوف کل خباء غلف صغیر. (از ابن البیطار)، غنچۀ گل. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از تاج العروس)، ستارۀ مستدیر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ستارگان کلاغ را خباء خوانند ای خیمۀاعرابیان و نیز تحت سماک خوانند. (از التفهیم ص 106)، نام منزلی است از منازل قمر که آن رااخبیه نیز گویند. رجوع به اخبیه شود، منزل. خانه. ج، اخبیه. (یادداشت بخط مرحوم مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خباثه
تصویر خباثه
هرنوت پلیدی پلید گرایی زشتخواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خباسه
تصویر خباسه
داد خواهی
فرهنگ لغت هوشیار