جدول جو
جدول جو

معنی خایه - جستجوی لغت در جدول جو

خایه
تخم انسان یا حیوان نر، بیضه، تخم پرندگان، برای مثال چنین گفت مر جغد را باز نر / چو بر خایه بنشست و گسترد پر (فردوسی - ۱/۱۹۳) هرچه به شکل تخم مرغ باشد، برای مثال ز زر خایۀ ریخته صدهزار / ابا هریکی گوهری شاهوار (فردوسی - ۵/۵۲۱)
خایۀ زر: گلولۀ زر، کنایه از آفتاب، خایۀ زرین، برای مثال در آن گوهرین گنج بن ناپدید / بدی خایۀ زر خدای آفرید (نظامی۵ - ۸۱۴)
خایۀ زرین: گلولۀ زر، کنایه از آفتاب، خایۀ زر، برای مثال آن خایه های زرین از سقف نیم خایه / سیماب شد چو برزد سیماب آتشین سر (خاقانی - ۱۸۶)
تصویری از خایه
تصویر خایه
فرهنگ فارسی عمید
خایه
(یَ / یِ)
خصیۀ انسان. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث اللغات) (دهار). گند. جند. تخم. بیضه. دنبلان، طملان:
بلیف خرما پیچیده بینمت همه تن
فشرده خایه به انبر بریده کیربگاز.
منجیک.
عجب آید مرا ز تو که همی
چون کشی آن کلان دو خایۀ فنج.
منجیک.
که زین خایه گرمایه بیرون کنم
ز پشت پدر خایه بیرون کنم.
فردوسی.
بجایی شد و خایه ببرید پست
برو داغ بنهاد و او را ببست.
فردوسی.
بخایه نمک بر پراگند زود
بحقه درآکند بر سان دود
هم اندر زمان حقه را مهر کرد
بیآمد خروشان و رخساره زرد.
فردوسی.
برون شدند سحرگه ز خانه مهمانانش
زهارها شده پر گوه و خایه ها شده غر.
لبیبی.
و این ستوربان خایه او (مهتدی خلیفه) را بیفشردتا بمرد. (مجمل التواریخ و القصص).
سوزنی تیز در گرفته بچنگ
کرده زی خایه های خویش آهنگ.
سنائی.
- بخایم، در تداول عامه وقتی کسی را مطلبی از دست رفته باشد چون به او بگویند که فلان چیز را از دست دادی او اگر در جواب گفت ’بخایم’ یا ’بخایت’ یا ’بخایۀ پسرم’ کنایه از این است که من را توجه به فلان چیز نیست و از دست رفتن آن اثری ندارد.
- دوخایه، بیضتین. خصیتین. انثیین. انثیان.
- نیم خایه، آنکه یکی از بیضتین او را در آورده باشند.
، نیمکره و مجازاً فلک.
آن خایهای زرین از سقف نیم خایه
سیماب شد چو بر زد سیماب آتشین سر.
خاقانی.
- امثال:
بخایۀ اسب حضرت عباس،چون از کسی چیزی فوت شود و به او تذکر دهند او در جواب گوید بخایۀ اسب حضرت عباس از جواب او فهمیده میشود که این فوت او را اثری ندارد.
خایۀ حلاج بودن، لرزان بودن.
فلانی خایۀ چپ فلان کس است، بیشتردر محاورۀ لوطیان بکار رود و به معنی آن است که فلانی پیش او بسیار اعتبار دارد.
فلانی خایۀ چپ فلان کس نیست، در محاورۀ لوطیان خطابی است برای توهین کسی.
، تخم و بیضۀ هر جانور. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث اللغات) :
چو گشتاسب آن اژدها را بدید
کمان را بمالید و اندر کشید
چو نزدیک اسب اندر آمد ز راه
سرونی بزد بر سرین سیاه
که از خایه تا ناف او بر درید
جهانجوی تیغ از میان برکشید.
فردوسی.
سیه چشم و بور ابرش و گاودم
سیه خایه و تند و پولاد سم.
فردوسی.
و از اسپان خنگ آن به که پس سر و ناصیه و پا و شکم و خایه و دم و چشمها همه سیاه بود. (نوروزنامه). اگر خایۀ بزکوهی را که خصیهالابل خوانند خشک کنند و بخورد مارگزیده دهند نجات یابد. (برهان قاطع).
- امثال:
مگسهای خایۀ خر را می شمردم، کنایه از بیکاری و کار معین نداشتن است.
، کونه (یعنی گلوله هایی که در بن پاره ای گیاهان باشد چون کلم و چغندر و غیره) : خایۀ کرنب را بتازی قنبیط گویند. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی) ... القنّبیط، خایۀ کرنب. (مهذب الاسماء)، خایسک که به معنی چکش است. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) :
با اجل بر زدن چگونه بود
خایۀ مرغ و خایۀ سندان.
حکیم نزاری (از انجمن آرای ناصری).
، هرچه بشکل تخم مرغ باشد:
بر آن برنهادند سالی که شاه
ستاند ز قیصر بهر مهر ماه
ز زر خایۀ ریخته صدهزار
ابا هریکی گوهر شاهوار
زره بود و دیبای پرمایه بود
ز زر کرده آکنده صد خایه بود.
فردوسی.
ز سیم سره خایه صدبار هشت
که هریک بمثقال صد بر گذشت.
(گرشاسب نامه).
، بیضۀ مرغ. تخم مرغ. تخم ماکیان. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (شرفنامۀ منیری) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری). مرغانه. چوزی. خاگ:
تذرو تا که همی در خرند خایه نهد
گوزن تا همی از شیرپرکند پستان.
بوشکور بلخی.
دیگر سال دعا کرد موسی گفت این خواسته های ایشان سنگ گردان. خدای عزوجل آن رحمت ایشان از درم و دینار و از غله و از هر چیز که از درخت برآمدی و از زمین برستی آن سال همه سنگ گردانیدتا خایه که از مرغ بیفتادی سنگ گشتی. (ترجمه طبری بلعمی).
بگاه سایه بر او تذرو خایه نهد
بگاه شیب بدرد کمند رستم زال.
منجیک.
بیاورد خوانی بر شهریار
برو خایه و ترۀ جویبار.
فردوسی.
که مرغی که زرین همی خایه کرد
بمرد و سرباربی مایه کرد.
فردوسی.
چنین گفت داننده دهقان سغد
که برناید از خایۀ باز جغد.
فردوسی (از اسدی).
شود خایه در زیر مرغان تباه
هرآنگه که بیدادگر گشت شاه.
فردوسی.
جوان رفت و آورد خایه دویست
به استاد گفت ای گرامی مایست.
فردوسی.
خورش زردۀ خایه دادش نخست
بدان داشتش چند گه تن درست.
فردوسی.
آبی چو یکی جوژ گک از خایه جسته.
چو نم جوجگکان از تن او موی برسته.
منوچهری.
گرز او مغفر چون سنگ صلایه شکند
در سرش مغز چو خایسک که خایه شکند.
منوچهری.
در باغ بگذاشتند و خایه و بچه کردند و بهرات از ایشان نسل پیوست. (تاریخ بیهقی) و بخانه مادر گنبدی (طاوسان) خایه و بچه کرده بودند. (تاریخ بیهقی). مرغان گردانیدن گرفتند و خایه و گواژه و آنچه لازم روز مهرگان است. (تاریخ بیهقی).
از آن مرغ هر کس چنین کرد یاد
که چون آشیان کرد و خایه نهاد.
(گرشاسب نامه).
چهل دردیگر همه نابسود
که هریک مه از خایۀ باز بود.
(گرشاسب نامه).
اندیشه کن یکی ز قلمهای ایزدی
در نطفه ها و خایۀ مرغان و بیخ و حب.
ناصرخسرو.
بچۀ مرغ خانگی آن ساعت که از خایه بیرون آید دانه خورد و بدود. (از جامع الحکمتین ناصرخسرو).
در خسروی و شاهی مانند او که باشد
هرخایه نیست گوهر هرچشمه نیست کوثر.
معزی.
چون شتر مرغ نه چو مردم حر
بار را مرغ و خایه را اشتر.
سنائی.
دو خایه کردو بلغده شد و هم اندر رفت
شکست و ریخت هم آنجاسپیده و زرده.
سوزنی.
با سری چون خایه از خایه برون آورد سر
طرفه مرغی لکلک و زان طرفه تر لکلک بچه.
سوزنی.
گنج خانه هشت خلد و نه فلک دادم بدو
دادۀ او چیست با من پنج خایۀ روستاست.
خاقانی.
بخایه های بط از نان خورده در دامن
بشیشه های بلور از خیو بشکل حباب.
خاقانی.
نهاد از حوصله زاغ سیه پر
بزیر پرطوطی خایۀ زر.
نظامی.
زمانه دگرگونه آیین نهاد
شد آن مرغ کو خایه زرین نهاد.
نظامی.
مرغی که آن خایه میکرد بمرد. (از تاریخ گزیده).
کرک داند نهفتن خایه.
(اوحدی).
بر عروست بد گمان گشتن نباید بهر انک
ماکیان چون نیک باشد خایه گردد بی خروس.
علی شطرنجی.
نمی خیزد هما از خایۀ خاد.
حاجی سیدنصراﷲتقوی.
، خواجه سرا. خصی. (ناظم الاطباء)، تخم جانورانی که بچۀ آنها از آن بیرون می آید. چون ’خایۀ مور’ که به عربی ’مازن’ می گویند و ’خایۀ مله خ’ که به عربی سراه می نامند
لغت نامه دهخدا
خایه
تخم، بیضه
تصویری از خایه
تصویر خایه
فرهنگ لغت هوشیار
خایه
((یِ))
تخم، تخم مرغ، تخم انسان یا حیوان نر
خایه کسی را مالاندن: کنایه از چاپلوسی کردن، تملق اغراق آمیز کردن
خایه مثل حلاج لرزیدن: به شدت ترسیدن
تصویری از خایه
تصویر خایه
فرهنگ فارسی معین
خایه
بیضه، تخم، خصیه، گند، تخم مرغ، خاگینه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خایه
بیضه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاره
تصویر خاره
(دخترانه)
خارا
فرهنگ نامهای ایرانی
این کلمه در کتاب اعمال رسولان 18:12 و 19:21 و کتاب دوم قرنطیان 11:10 آمده. این لفظ عموماً بر همه شهرهائی که در جنوب تسالی، مقدونیه، تا موریه واقع است، اطلاق میشده و در جغرافیااخائیه و مقدونیه شامل همه بلاد یونان است لکن بالاختصاص شامل مملکتی بود که در میانۀ مقدونیه و بیلوبونیسه واقع بود و یکی از شهرهای بزرگ قرنتش بود و در زمان تسلط رومیان بر آنجا نیز بهمین اسم موسوم بود ودر عهد جدید نیز ذکر شده است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خایف
تصویر خایف
ترسنده ترسان هراسان (همواره خایف است)، جمع خایفین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاچه
تصویر خاچه
چوب دو شاخی که بر زیر شاخی از درخت و مانند آن زنند تا فرو نیفتد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خابیه
تصویر خابیه
خم خنب سبو، سبوی بزرگ خم خنب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاین
تصویر خاین
خیانت کننده، نا استوار، دغل، نادرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خایگ
تصویر خایگ
ملخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاویه
تصویر خاویه
زمین خالی (از سکنه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خایض
تصویر خایض
فرو رونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خایب
تصویر خایب
نا امید، مایوس، بی بهره، نومید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خالیه
تصویر خالیه
زن بی کار و بی عمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطیه
تصویر خطیه
گناه، خطایا، گناه آدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزایه
تصویر خزایه
شرم داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصیه
تصویر خصیه
بیضه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزیه
تصویر خزیه
بلا، گناه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاده
تصویر خاده
چوب راست و بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاره
تصویر خاره
سنگ سخت، سنگ خارا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خامه
تصویر خامه
ابریشم خام، ابریشم نتابیده، چربی روی شیر، نی یا قلم برای نوشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خانه
تصویر خانه
سرا، آنجائی که در آن آدمی سکنی میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خازه
تصویر خازه
خمیرکرده، سرشته، گل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاشه
تصویر خاشه
ریزه چوب و علف ریزه دم مقراض و امثال آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاصه
تصویر خاصه
خصوصاً یقینا، البته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاطیه
تصویر خاطیه
شراهباز شهباز از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خافیه
تصویر خافیه
نهان، پنهان، پوشیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاکه
تصویر خاکه
خاک مانند و نرم ساییده شده خاکه زغال خاکه قند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاله
تصویر خاله
خواهر مادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفیه
تصویر خفیه
پنهان، پوشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خامه
تصویر خامه
قلم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خاله
تصویر خاله
مرخا
فرهنگ واژه فارسی سره