جدول جو
جدول جو

معنی خاکین - جستجوی لغت در جدول جو

خاکین
تهیه شده از خاک، خاکی، به رنگ خاک
تصویری از خاکین
تصویر خاکین
فرهنگ فارسی عمید
خاکین
خاکی، خاک آلود:
این لب خاکین ما را در سفالین باده ده،
خاقانی،
خونین دلی بصبر سر اندوده وز سرشگ
خاکین رخی چو کاه گل اندود می بریم،
خاقانی،
و این نواحی در میان شکسته ها و نشیب افزارهای خاکین و سنگین ... (فارسنامۀ ابن بلخی ص 143)
لغت نامه دهخدا
خاکین
خاک آلود، خاکی
تصویری از خاکین
تصویر خاکین
فرهنگ لغت هوشیار
خاکین
دامنه ای در منطقه ی دلیر کوهستان غرب چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاوین
تصویر خاوین
(پسرانه)
پاک سرشت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
آلوده به خاک، خاک آلود، تهیه شده از خاک، رنگی شبیه قهوه ای روشن مانند رنگ خاک، به رنگ خاک، کنایه از آدمی، مردم، مقابل آبی، مربوط به خشکی، کنایه از فروتن، افتاده، برای مثال بنی آدم سرشت از خاک دارند / اگر خاکی نباشد آدمی نیست (سعدی - ۱۰۶)، کنایه از خوار، ذلیل، کنایه از فروتن بودن، افتاده بودن
فرهنگ فارسی عمید
جمع واژۀ خاکی (حاشیۀ دکتر معین بر برهان قاطع)، آدمیان، (شرفنامۀ منیری) :
خاکیانی که زادۀ زمیند
ددگانی بصورت آدمیند،
نظامی،
شاهد نو، ف تنه افلاکیان
نوخط فرد، آینۀ خاکیان،
نظامی،
، مردمان بی عزت و بیحرمت وخوار و ذلیل را گویند، (برهان قاطع) (آنندراج)، خواران، (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 374) :
خاکیان جگر آتش زده از باد سموم
آبخور خاک در حضرت علیا بینند،
خاقانی،
آسمان پل بر سر آن خاکیان خواهد شکست
کآبروی اندر ره آن دلستان افشانده اند،
خاقانی،
از پی خونریز جان خاکیان
شهربندی شد فلک در کوی تو،
خاقانی،
تا ز محیط هواخشک بر آبی چو ابر
در قدم خاکیان هر چه که داری ببار،
خاقانی،
جور نگر کز جهت خاکیان
جغد نشانم بدل ماکیان،
نظامی،
چون گریزانی ز نالۀ خاکیان
غم چه ریزی بر دل غمناکیان،
مولوی،
، مردگان، (اشتنگاس)
لغت نامه دهخدا
هاکن، نام چند تن از سلاطین نروژ است و معروفترین آنها عبارتند از:
هاکین اول 936 میلادی
958 میلادی
هاکین ششم 1247 میلادی
1263 میلادی
هاکین هفتم 1350 میلادی
1363 میلادی
هاکین اول در ترویج و نشر دین مسیح فعالیت شدیدی نمود تا آنجا که جان را در سر این سودا گذارد، هاکین ششم، جزائر ایسلند، گروئنلند و شتلاند را ضبط نمود و برخی از قوانین را وضع کرد، هاکین هفتم سوئد را هم بر کشور خویش ملحق ساخت، ولی جذب قلوب سوئدیان برایش میسر نشد و در نتیجه وی را خلع کردند، بعدها زوجه اش مارگریت که دختر پادشاه دانمارک بود از سوئد و نروژ مملکت واحدی تشکیل داد، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
از دهات دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان است، در 22 هزارگزی مشرق رزن و 3 هزارگزی عین آباد، در دامنۀ سردسیری واقع است و 165 تن سکنه دارد، آبش از قنات تأمین میشود، محصولاتش غلات، حبوبات و لبنیات و شغل اهالیش زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
قریه ای بجنوب اناردرّه از اعمال فراء
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان دودانگه بخش ضیأآباد شهرستان قزوین، واقع در 15000 گزی جنوب باخترضیأآباد و 4000 گزی راه شوسۀ همدان، محلی کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 1006 تن است آب آن ازقنات تأمین میشود، محصول آن غلات، گردو و کشمش، شغل اهالی زراعت است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
دهی است از دهستان کلانتران بخش رزاب شهرستان سنندج، واقع در 36 هزارگزی شمال خاوری رزاب و 7 هزارگزی جنوب باختر راه شوسۀ سنندج به مریوان. این ده در کوهستان قرار دارد با آب و هوای سردسیری. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
اسم ستون طرف راست که سلیمان در رواق هیکل برپا کرد، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزءدهستان مرکزی بخش صومعه سرا، واقع در یک هزارگزی جنوب شوسه صومعه سرا به رشت، ناحیه ای است جلگه ای و مرطوب و مالاریائی، دارای 160 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان گیلکی و فارسی است، آب آنجا از رود خانه ماسوله و محصولات آنجا برنج و توتون و سیگارو شغل اهالی زراعت و مکاری است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
محلی کنار راه رشت و انزلی میان اشکیک و خمام در 355 هزارگزی طهران
لغت نامه دهخدا
(رِ)
هر چیز سرکش و فرارکننده. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 373) شاهدی برای این معنی نیافتیم
لغت نامه دهخدا
دهی است از رستاق طبرش اصبهانی و همدانی، (از تاریخ قم ص 118)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دهی است جزءدهستان طارم پائین بخش سیردان شهرستان زنجان، واقع در 42 هزارگزی خاوری سیردان و 6 هزارگزی جمال آباد که سر راه شوسۀ قزوین است. ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل و 100 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان کردی است. آب آنجا از رود نو و محصولاتش غلات و برنج میباشد. شغل اهالی زراعت و گله داری و گلیم و جاجیم بافی و راه آنجا مالرو است. سکنۀ آنجا از طایفه کرد است و این ده قشلاق آنها محسوب میشود و ییلاق آنها حدود قاقازان است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
پر خاک تر در اصطلاح بنایان: گل و گچ را خاکان تر بساز، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خاین
تصویر خاین
خیانت کننده، نا استوار، دغل، نادرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
منسوب بخاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
منسوب به خاک، زمینی، مقابل آبی، ساکن کره زمین، آدمی، جمع خاکیان، درویش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاین
تصویر خاین
((یِ))
خیانتکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
Gray, Grayness, Grey
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
gris, grisaille
دیکشنری فارسی به فرانسوی
آب دهان
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
серый , серость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
grau, Grauen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
сірий , сірість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
szary, szarość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
灰色的 , 灰色
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
cinza, cinzentismo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
grigio, grigiore
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
gris, grisura
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
grijs, grauwigheid
دیکشنری فارسی به هلندی