جای ریختن خاک یا خاک روبه، برای مثال بیفتد همه رسم جشن سده / شود خاکدان جمله آتشکده (فردوسی۲ - ۲۴۸۹) ، چو در خاکدان لحد خفت مرد / قیامت بیفشاند از موی گرد (سعدی۱ - ۱۸۹) کنایه از دنیا، برای مثال همه زاین خاکدان اندرگذشتند / بدند از خاک، بازان خاک گشتند (ناصرخسرو - لغت نامه - خاکدان) ، خانۀ خاکدان دو در دارد / تا یکی را برد یکی آرد (نظامی۴ - ۷۳۴)
جای ریختن خاک یا خاک روبه، برای مِثال بیفتد همه رسم جشن سده / شود خاکدان جمله آتشکده (فردوسی۲ - ۲۴۸۹) ، چو در خاکدانِ لحد خفت مرد / قیامت بیفشاند از موی گرد (سعدی۱ - ۱۸۹) کنایه از دنیا، برای مِثال همه زاین خاکدان اندرگذشتند / بُدَند از خاک، بازان خاک گشتند (ناصرخسرو - لغت نامه - خاکدان) ، خانۀ خاکدان دو در دارد / تا یکی را بَرَد یکی آرد (نظامی۴ - ۷۳۴)
قریه ای است که بفاصله 24500 گز در جنوب غرب قریه تنگی در علاقۀ حکومت درجه اول سپین بولاک مربوط بولایت قندهارواقع است و بین خط 65 درجه 47 دقیقه 4 ثانیه طول البلد شرقی و خط 30درجه 40دقیقه 42ثانیه عرض البلد شمالی قرار دارد، (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
قریه ای است که بفاصله 24500 گز در جنوب غرب قریه تنگی در علاقۀ حکومت درجه اول سپین بولاک مربوط بولایت قندهارواقع است و بین خط 65 درجه 47 دقیقه 4 ثانیه طول البلد شرقی و خط 30درجه 40دقیقه 42ثانیه عرض البلد شمالی قرار دارد، (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
خاکی، خاک آلود: این لب خاکین ما را در سفالین باده ده، خاقانی، خونین دلی بصبر سر اندوده وز سرشگ خاکین رخی چو کاه گل اندود می بریم، خاقانی، و این نواحی در میان شکسته ها و نشیب افزارهای خاکین و سنگین ... (فارسنامۀ ابن بلخی ص 143)
خاکی، خاک آلود: این لب خاکین ما را در سفالین باده ده، خاقانی، خونین دلی بصبر سر اندوده وز سرشگ خاکین رخی چو کاه گل اندود می بریم، خاقانی، و این نواحی در میان شکسته ها و نشیب افزارهای خاکین و سنگین ... (فارسنامۀ ابن بلخی ص 143)
دهی است جزءدهستان مرکزی بخش صومعه سرا، واقع در یک هزارگزی جنوب شوسه صومعه سرا به رشت، ناحیه ای است جلگه ای و مرطوب و مالاریائی، دارای 160 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان گیلکی و فارسی است، آب آنجا از رود خانه ماسوله و محصولات آنجا برنج و توتون و سیگارو شغل اهالی زراعت و مکاری است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی است جزءدهستان مرکزی بخش صومعه سرا، واقع در یک هزارگزی جنوب شوسه صومعه سرا به رشت، ناحیه ای است جلگه ای و مرطوب و مالاریائی، دارای 160 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان گیلکی و فارسی است، آب آنجا از رود خانه ماسوله و محصولات آنجا برنج و توتون و سیگارو شغل اهالی زراعت و مکاری است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
جمع واژۀ خاکی (حاشیۀ دکتر معین بر برهان قاطع)، آدمیان، (شرفنامۀ منیری) : خاکیانی که زادۀ زمیند ددگانی بصورت آدمیند، نظامی، شاهد نو، ف تنه افلاکیان نوخط فرد، آینۀ خاکیان، نظامی، ، مردمان بی عزت و بیحرمت وخوار و ذلیل را گویند، (برهان قاطع) (آنندراج)، خواران، (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 374) : خاکیان جگر آتش زده از باد سموم آبخور خاک در حضرت علیا بینند، خاقانی، آسمان پل بر سر آن خاکیان خواهد شکست کآبروی اندر ره آن دلستان افشانده اند، خاقانی، از پی خونریز جان خاکیان شهربندی شد فلک در کوی تو، خاقانی، تا ز محیط هواخشک بر آبی چو ابر در قدم خاکیان هر چه که داری ببار، خاقانی، جور نگر کز جهت خاکیان جغد نشانم بدل ماکیان، نظامی، چون گریزانی ز نالۀ خاکیان غم چه ریزی بر دل غمناکیان، مولوی، ، مردگان، (اشتنگاس)
جَمعِ واژۀ خاکی (حاشیۀ دکتر معین بر برهان قاطع)، آدمیان، (شرفنامۀ منیری) : خاکیانی که زادۀ زمیند ددگانی بصورت آدمیند، نظامی، شاهد نو، ف تنه افلاکیان نوخط فرد، آینۀ خاکیان، نظامی، ، مردمان بی عزت و بیحرمت وخوار و ذلیل را گویند، (برهان قاطع) (آنندراج)، خواران، (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 374) : خاکیان جگر آتش زده از باد سموم آبخور خاک در حضرت علیا بینند، خاقانی، آسمان پل بر سر آن خاکیان خواهد شکست کآبروی اندر ره آن دلستان افشانده اند، خاقانی، از پی خونریز جان خاکیان شهربندی شد فلک در کوی تو، خاقانی، تا ز محیط هواخشک بر آبی چو ابر در قدم خاکیان هر چه که داری ببار، خاقانی، جور نگر کز جهت خاکیان جغد نشانم بدل ماکیان، نظامی، چون گریزانی ز نالۀ خاکیان غم چه ریزی بر دل غمناکیان، مولوی، ، مردگان، (اشتنگاس)
دهی است جزو دهستان بشاریات بخش آبیک شهرستان قزوین، واقع در 27 هزارگزی باختر آبیک و 15 هزارگزی راه عمومی، ناحیه ای است جلگه ای باهوای معتدل و دارای 300 تن سکنه، مذهبشان شیعه و زبانشان ترکی و فارسی است، این دهستان دارای دو رشته قنات است، محصولات آنجا غلات و چغندرقند و پنبه و جالیز و شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه آنجا مالرو و از طریق کوندج ابراهیم آباد میتوان ماشین برد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران استان مرکزی ج 1)
دهی است جزو دهستان بشاریات بخش آبیک شهرستان قزوین، واقع در 27 هزارگزی باختر آبیک و 15 هزارگزی راه عمومی، ناحیه ای است جلگه ای باهوای معتدل و دارای 300 تن سکنه، مذهبشان شیعه و زبانشان ترکی و فارسی است، این دهستان دارای دو رشته قنات است، محصولات آنجا غلات و چغندرقند و پنبه و جالیز و شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه آنجا مالرو و از طریق کوندج ابراهیم آباد میتوان ماشین برد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران استان مرکزی ج 1)
مزبله. (برهان قاطع) (آنندراج). جائی که بر آن خاک و خاشاک اندازند. (غیاث اللغات). جائی که خود را تهی کنند. مبرز. جای خاک و آشغال خانه: تا چنان شد که گنده شد (ایوب و بر در دیه از دور یکی خاکدان بود آنجا او را بیفکندند تا هم ایذر بمرد. (ترجمه طبری). بیفتد همه رسم جشن سده شود خاکدان جمله آتشکده. فردوسی. این خاکدان طویله و شوغارش. ناصرخسرو. کی چرا سازد چو مرغ خانگی بر خاکدان هر کرا روح القدس پرورده باشد زیر پر. سنائی. مرد که فردوس دید کی طلبدخاکدان آنکه بدریا رسید کی طلبد پارگین. خاقانی. گر بر سر چرخ شد حسودش هم در بن خاکدان ببینم. خاقانی. مهر تو بر دیگران نتوان نهاد گوهر اندر خاکدان نتوان نهاد. خاقانی. کالهی تازه دار این خاکدان را بیامرز این دو یار مهربان را. نظامی. و گفت تا عیال خود را چون بیوگان نکنی و فرزندان خود را چون یتیمان نکنی و در شب در خاکدان سگان نخسبی طمع مدار که در صف مردان راه دهندت. (تذکرهالاولیا عطار) ، عالم. دنیا. (برهان قاطع) (آنندراج). این سرا: همه زین خاکدان اندر گذشتند بدند از خاک، باز آن خاک گشتند. ناصرخسرو. خاک در تو مرا گر نبود دستگیر خاک ز دست فنا بر سر این خاکدان. خاقانی. خاقانیا نه طفلی از این خاک توده چند مرد آنکه خط نسخ بر این خاکدان کشد. خاقانی. چون منوچهر خفته در خاک است مهر از این شوم خاکدان برگیر. خاقانی. گنج امان نیست در این خاکدان مغز وفا نیست در این استخوان. نظامی. تو آئینۀ دل را... بزیر خاک سوداهای خاکدان دنیا فرو بردی. (کتاب المعارف). ازین خاکدان بنده ای پاک شد که درپای کمتر کسی خاک شد. سعدی (بوستان). چشمه که می زاید از این خاکدان اشک مقیمان دل خاک دان. (از زهرالریاض). ، عالم سفلی. ارض. زمین: چونکه میکائیل شد تا خاکدان دست کرد او تا که برباید از آن. مولوی. حیف است طائری چو تو در خاکدان غم زینجا به آشیان وفا می فرستمت. حافظ. اگر دلم نشدی پای بند طرۀ او کیش قرار در این تیره خاکدان بودی. حافظ. ، خرابه. ویرانه. بی آبادانی
مزبله. (برهان قاطع) (آنندراج). جائی که بر آن خاک و خاشاک اندازند. (غیاث اللغات). جائی که خود را تهی کنند. مبرز. جای خاک و آشغال خانه: تا چنان شد که گنده شد (ایوب و بر در دیه از دور یکی خاکدان بود آنجا او را بیفکندند تا هم ایذر بمرد. (ترجمه طبری). بیفتد همه رسم جشن سده شود خاکدان جمله آتشکده. فردوسی. این خاکدان طویله و شوغارش. ناصرخسرو. کی چرا سازد چو مرغ خانگی بر خاکدان هر کرا روح القدس پرورده باشد زیر پر. سنائی. مرد که فردوس دید کی طلبدخاکدان آنکه بدریا رسید کی طلبد پارگین. خاقانی. گر بر سر چرخ شد حسودش هم در بن خاکدان ببینم. خاقانی. مهر تو بر دیگران نتوان نهاد گوهر اندر خاکدان نتوان نهاد. خاقانی. کالهی تازه دار این خاکدان را بیامرز این دو یار مهربان را. نظامی. و گفت تا عیال خود را چون بیوگان نکنی و فرزندان خود را چون یتیمان نکنی و در شب در خاکدان سگان نخسبی طمع مدار که در صف مردان راه دهندت. (تذکرهالاولیا عطار) ، عالم. دنیا. (برهان قاطع) (آنندراج). این سرا: همه زین خاکدان اندر گذشتند بدند از خاک، باز آن خاک گشتند. ناصرخسرو. خاک در تو مرا گر نبود دستگیر خاک ز دست فنا بر سر این خاکدان. خاقانی. خاقانیا نه طفلی از این خاک توده چند مرد آنکه خط نسخ بر این خاکدان کشد. خاقانی. چون منوچهر خفته در خاک است مهر از این شوم خاکدان برگیر. خاقانی. گنج امان نیست در این خاکدان مغز وفا نیست در این استخوان. نظامی. تو آئینۀ دل را... بزیر خاک سوداهای خاکدان دنیا فرو بردی. (کتاب المعارف). ازین خاکدان بنده ای پاک شد که درپای کمتر کسی خاک شد. سعدی (بوستان). چشمه که می زاید از این خاکدان اشک مقیمان دل خاک دان. (از زهرالریاض). ، عالم سفلی. ارض. زمین: چونکه میکائیل شد تا خاکدان دست کرد او تا که برباید از آن. مولوی. حیف است طائری چو تو در خاکدان غم زینجا به آشیان وفا می فرستمت. حافظ. اگر دلم نشدی پای بند طرۀ او کیش قرار در این تیره خاکدان بودی. حافظ. ، خرابه. ویرانه. بی آبادانی
دهی است جزء دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر واقع در 25 هزارگزی شمال خاوری کلیبر و 25 هزارگزی شوسۀ اهر کلیبر، ناحیه ای است کوهستانی دارای آب و هوای معتدل و 458 تن سکنه که زبانشان ترکی و مذهبشان شیعه است، آب آنجا از چشمه و محصولات آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آن گلیم و جاجیم بافی است و راه مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است جزء دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر واقع در 25 هزارگزی شمال خاوری کلیبر و 25 هزارگزی شوسۀ اهر کلیبر، ناحیه ای است کوهستانی دارای آب و هوای معتدل و 458 تن سکنه که زبانشان ترکی و مذهبشان شیعه است، آب آنجا از چشمه و محصولات آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آن گلیم و جاجیم بافی است و راه مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان حومه بخش خمام شهرستان رشت در 4 هزارگزی جنوب خمام و دو هزارگزی خاور شوسۀ خمام به رشت، محلی است جلگه ای و معتدل و مرطوب و مالاریائی سکنۀ آنجا 620 تن و مذهبشان شیعه و زبانشان گیلکی، نهر خمام رود از سفید رود آنجا را مشروب می کند، محصولات آنجا برنج و کنف و ابریشم و صیفی است و شغل اهالی زراعت و صید است، راه آنجا مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی است از دهستان حومه بخش خمام شهرستان رشت در 4 هزارگزی جنوب خمام و دو هزارگزی خاور شوسۀ خمام به رشت، محلی است جلگه ای و معتدل و مرطوب و مالاریائی سکنۀ آنجا 620 تن و مذهبشان شیعه و زبانشان گیلکی، نهر خمام رود از سفید رود آنجا را مشروب می کند، محصولات آنجا برنج و کنف و ابریشم و صیفی است و شغل اهالی زراعت و صید است، راه آنجا مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
یکی از سرداران ایرانی که ازجانب رستم بن فرخ زاد بجنگ مثنی بن حارثه و ابوعبیدۀ ثقفی به حیره شد و بر دست مسلمانان اسیر گشت و سرانجام در جنگ کشته شد، (از تاریخ گزیده چ عکسی ص 174)
یکی از سرداران ایرانی که ازجانب رستم بن فرخ زاد بجنگ مثنی بن حارثه و ابوعبیدۀ ثقفی به حیره شد و بر دست مسلمانان اسیر گشت و سرانجام در جنگ کشته شد، (از تاریخ گزیده چ عکسی ص 174)
دهی است از دهستان سیاخ بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع در 52 هزارگزی جنوب باختری شیراز و در 28 هزارگزی شوسۀ شیراز به کازرون محلی است جلگه ای با هوای معتدل. تعداد سکنه آن 128 تن و زبانشان فارسی و لری است و مذهبشان شیعه است. آب آنجا از رودخانه قره آغاج و محصولاتش غلات و لبنیات و حبوبات میباشد و شغل اهالی زراعت و گله داری است و راه آن مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی است از دهستان سیاخ بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع در 52 هزارگزی جنوب باختری شیراز و در 28 هزارگزی شوسۀ شیراز به کازرون محلی است جلگه ای با هوای معتدل. تعداد سکنه آن 128 تن و زبانشان فارسی و لری است و مذهبشان شیعه است. آب آنجا از رودخانه قره آغاج و محصولاتش غلات و لبنیات و حبوبات میباشد و شغل اهالی زراعت و گله داری است و راه آن مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لقب پادشاه ترکان و پادشاه چین. (شرفنامۀ منیری). پادشاه بزرگ از لغات ترکی است و در قدیم لقب پادشاهان چین و ترکستان بوده و حالا بر هر پادشاه اطلاق کنند. (غیاث اللغات) (آنندراج). پادشاه بزرگ ترک و آن اصلش خان خان است یعنی رئیس رؤسا. (مفاتیح العلوم خوارزمی). لقب پادشاه ترکان. (مهذب الاسماء). صاحب فرهنگ شعوری گوید: این لقب را بپادشاهان ترک داده اند چنانکه پادشاهان عجم را ’کسری’ و پادشاهان چین را ’فغفور’ و سلاطین روم را ’قیصر’ و پادشاه مصر قدیم را ’فرعون’ می گفتند اما مطلقاً بپادشاهان نیز اطلاق میشود. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 374). صاحب نقودالعربیه گوید: خاقان واصلها ’قان قان’ ای ’قان القان’ او ’قان القانات’ ثم قصر و هو خاص بکبراء المغول ایضاً و یقال. ’خاقان البحرین’ او ’الخاقان بن الخاقان’ او ’الخاقان العادل’. (از نقودالعربیه ص 134). بارتلد گوید: این کلمه ضبط عربی لقب پادشاهان ترک ’یعنی کاقان’ است ولی فعلاً بر شاهزادگان قدیم ترک اطلاق میشود در یکی از نسخ قدیمی دو شکل ’کان’ و ’کاقان’ بیک معنی یافته شده اند. باحتمال بسیار ’کان’ مخفف ’کاقان’ است ولی بعدها بین ’کان’ و ’خان’ و ’کاقان’ و ’خاقان’ امتیاز قائل شدند و خاقان معنای خان خان پیدا کرد که همان شاهنشاه است. (از بارتلد در دائره المعارف اسلامی) : ملک کیماک را خاقان خوانند. (حدود العالم). ملک خرخیز را خرخیز خاقان خوانند. (حدود العالم). ملک تبت را تبت خاقان خوانند. (حدود العالم). چو بشنید فرزند خاقان که شاه ز جیحون گذر کردخود با سپاه. فردوسی. ز لشکر بسی زینهاری شدند بنزدیک خاقان بیاری شدند. فردوسی. بهنگام شاهان با آفرین پدر مادرش بود خاقان چین. فردوسی. کنون باید که برخوانیم به پیش تو بشعر اندر هر آنچه تو بخاقانان و طرخانان و خان کردی. مخلدی. قیصر شرابدارت و چیپال چوبدار خاقان رکابدارت و فغفور پرده دار. منوچهری. چون رسولانش ده گام بتعجیل زنند قیصر از تخت فرو گردد و خاقان از گاه. منوچهری. لیکن چو کرد قصد جفاپیشش خاقان خطر ندارد و نه قیصر. ناصرخسرو. ... و همان عادت بازی و شکار و لهو پیش گرفت تا خاقان بزرگ طمع کرد در پادشاهی با سپاهی بخراسان آمد. (مجمل التواریخ و القصص ص 70). و خود از آن موش و خاصیت و فسون، آن کار ساخته بودباز حدیث حرب بود که با خاقان آغازید تا صلح کرده شد. (مجمل التواریخ و القصص ص 75). نسبت خاقان بمن کنند گه فخر ور نگرد دانش آزمای صفاهان. خاقانی. سرخاقان اعظم از تفاخر بدین نسبت یکی گردن بیفزود. خاقانی. این هرمز از دختر قاقم خاقان آمده بود. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 98). دخت خاقان بنام یغما ناز ف تنه لعبتان چین و طراز. نظامی. ستاده قیصر و خاقان و فغفور یک آماج از بساط پیشگه دور. نظامی. بسکه از مکسب شه و خاقان شده. مولوی. ، ابن خاقان. دزی آورده: نویسندۀ کتاب ’قلائد’ و ’مطمح’ گوید این لقب حکایت از رذالت و پستی می کرده است اما وی ننوشته که معنی واقع کلمه چیست. ابتدا آنچه بنظر من [صاحب فرهنگ دزی رسید این که این لقب را به ’لاطی’ میداده اند لکن گوئژ بعداً بمن گفت ابن خاقان بجوانان ترکی اطلاق میشده است که در دربارهای بغداد تربیت میشدند و برای اطفاء غرائز پست خلفاء و بزرگان بغداد بکار میرفتند. (از فرهنگ دزی ج 1 ص 346)
لقب پادشاه ترکان و پادشاه چین. (شرفنامۀ منیری). پادشاه بزرگ از لغات ترکی است و در قدیم لقب پادشاهان چین و ترکستان بوده و حالا بر هر پادشاه اطلاق کنند. (غیاث اللغات) (آنندراج). پادشاه بزرگ ترک و آن اصلش خان خان است یعنی رئیس رؤسا. (مفاتیح العلوم خوارزمی). لقب پادشاه ترکان. (مهذب الاسماء). صاحب فرهنگ شعوری گوید: این لقب را بپادشاهان ترک داده اند چنانکه پادشاهان عجم را ’کسری’ و پادشاهان چین را ’فغفور’ و سلاطین روم را ’قیصر’ و پادشاه مصر قدیم را ’فرعون’ می گفتند اما مطلقاً بپادشاهان نیز اطلاق میشود. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 374). صاحب نقودالعربیه گوید: خاقان واصلها ’قان قان’ ای ’قان القان’ او ’قان القانات’ ثم قصر و هو خاص بکبراء المغول ایضاً و یقال. ’خاقان البحرین’ او ’الخاقان بن الخاقان’ او ’الخاقان العادل’. (از نقودالعربیه ص 134). بارتلد گوید: این کلمه ضبط عربی لقب پادشاهان ترک ’یعنی کاقان’ است ولی فعلاً بر شاهزادگان قدیم ترک اطلاق میشود در یکی از نسخ قدیمی دو شکل ’کان’ و ’کاقان’ بیک معنی یافته شده اند. باحتمال بسیار ’کان’ مخفف ’کاقان’ است ولی بعدها بین ’کان’ و ’خان’ و ’کاقان’ و ’خاقان’ امتیاز قائل شدند و خاقان معنای خان خان پیدا کرد که همان شاهنشاه است. (از بارتلد در دائره المعارف اسلامی) : ملک کیماک را خاقان خوانند. (حدود العالم). ملک خرخیز را خرخیز خاقان خوانند. (حدود العالم). ملک تبت را تبت خاقان خوانند. (حدود العالم). چو بشنید فرزند خاقان که شاه ز جیحون گذر کردخود با سپاه. فردوسی. ز لشکر بسی زینهاری شدند بنزدیک خاقان بیاری شدند. فردوسی. بهنگام شاهان با آفرین پدر مادرش بود خاقان چین. فردوسی. کنون باید که برخوانیم به پیش تو بشعر اندر هر آنچه تو بخاقانان و طرخانان و خان کردی. مخلدی. قیصر شرابدارت و چیپال چوبدار خاقان رکابدارت و فغفور پرده دار. منوچهری. چون رسولانش ده گام بتعجیل زنند قیصر از تخت فرو گردد و خاقان از گاه. منوچهری. لیکن چو کرد قصد جفاپیشش خاقان خطر ندارد و نه قیصر. ناصرخسرو. ... و همان عادت بازی و شکار و لهو پیش گرفت تا خاقان بزرگ طمع کرد در پادشاهی با سپاهی بخراسان آمد. (مجمل التواریخ و القصص ص 70). و خود از آن موش و خاصیت و فسون، آن کار ساخته بودباز حدیث حرب بود که با خاقان آغازید تا صلح کرده شد. (مجمل التواریخ و القصص ص 75). نسبت خاقان بمن کنند گه فخر ور نگرد دانش آزمای صفاهان. خاقانی. سرخاقان اعظم از تفاخر بدین نسبت یکی گردن بیفزود. خاقانی. این هرمز از دختر قاقم خاقان آمده بود. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 98). دخت خاقان بنام یغما ناز ف تنه لعبتان چین و طراز. نظامی. ستاده قیصر و خاقان و فغفور یک آماج از بساط پیشگه دور. نظامی. بسکه از مکسب شه و خاقان شده. مولوی. ، ابن خاقان. دزی آورده: نویسندۀ کتاب ’قلائد’ و ’مطمح’ گوید این لقب حکایت از رذالت و پستی می کرده است اما وی ننوشته که معنی واقع کلمه چیست. ابتدا آنچه بنظر من [صاحب فرهنگ دزی رسید این که این لقب را به ’لاطی’ میداده اند لکن گوئژ بعداً بمن گفت ابن خاقان بجوانان ترکی اطلاق میشده است که در دربارهای بغداد تربیت میشدند و برای اطفاء غرائز پست خلفاء و بزرگان بغداد بکار میرفتند. (از فرهنگ دزی ج 1 ص 346)
عبداﷲ بن عبداﷲ بن عبداﷲ بن الاهتم از خطباء بوده است، (البیان و التبیین ج 1 ص 279 چ 2 حسن مندوبی) ابن صبیح، یکی از راویان است و در عقدالفریداز او داستانی منقول است، (عقدالفرید ج 7 ص 196) ابن المؤمل بن خاقان، یکی از خطباء بوده است، (البیان و التبیین ج 1 ص 279)
عبداﷲ بن عبداﷲ بن عبداﷲ بن الاهتم از خطباء بوده است، (البیان و التبیین ج 1 ص 279 چ 2 حسن مندوبی) ابن صبیح، یکی از راویان است و در عقدالفریداز او داستانی منقول است، (عقدالفرید ج 7 ص 196) ابن المؤمل بن خاقان، یکی از خطباء بوده است، (البیان و التبیین ج 1 ص 279)
جمع فارسی خاص که ضد عام است: همت خاصان و دل عامیان. نظامی. که خاصان در این ره فرس رانده اند بلا احصی از تک فرو مانده اند. سعدی (از آنندراج). چرا نزدیکترنیائی تا بحلقۀ خاصانت در آرد و از بندگان مخلصت شمارد. (گلستان سعدی). شنیدم که سحرگاهی با تنی چند از خاصان ببالین قاضی فراز آمد. (گلستان سعدی)
جمع فارسی خاص که ضد عام است: همت خاصان و دل عامیان. نظامی. که خاصان در این ره فرس رانده اند بلا احصی از تک فرو مانده اند. سعدی (از آنندراج). چرا نزدیکترنیائی تا بحلقۀ خاصانت در آرد و از بندگان مخلصت شمارد. (گلستان سعدی). شنیدم که سحرگاهی با تنی چند از خاصان ببالین قاضی فراز آمد. (گلستان سعدی)
دهی است از دهستان درآگاه بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس که در 60 هزارگزی شمال باختری حاجی آباد و 18 هزارگزی باختر راه شوسۀ کرمان به بندرعباس در جلگه واقع است، ناحیه ایست گرمسیر و دارای 97 تن سکنه، آب آنجا از قنات تأمین میشود، محصول عمده آن خرما و شغل مردمش زراعت و راهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان درآگاه بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس که در 60 هزارگزی شمال باختری حاجی آباد و 18 هزارگزی باختر راه شوسۀ کرمان به بندرعباس در جلگه واقع است، ناحیه ایست گرمسیر و دارای 97 تن سکنه، آب آنجا از قنات تأمین میشود، محصول عمده آن خرما و شغل مردمش زراعت و راهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)