جدول جو
جدول جو

معنی خاوکه - جستجوی لغت در جدول جو

خاوکه
(کَ / کِ)
دهی است از سنجابی شهرستان کرمانشاه واقع در 35 هزارگزی جنوب کوزران و 3 هزارگزی راه فرعی شاه آباد به گهواره. این ده در کوهستان قرار دارد و آب و هوایش سرد و سکنه اش 200 تن است که مسلمان اند و بلهجۀ کردی و فارسی سخن می گویند. آب آنجا از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات دیم و لبنیات و شغل اهالی گله داری و جزئی زراعت و راه آنجا مالرو است ودر تابستان می توان به آنجا اتومبیل برد. در زمستان اکثر سکنۀ آن برای تعلیف احشام خود را به گرمسیرحدود نفت شاه می برند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ذره های نرم و خاک مانند که از نرم شدن و ساییده شدن چیزی به دست می آید مثلاً خاکه قند، خاکه زغال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاویه
تصویر خاویه
زمین خالی از سکنه
فرهنگ فارسی عمید
(کِ)
دهی است از دهستان کنار رودخانه شهرستان گلپایگان واقع در 8 هزارگزی شمال خاوری گلپایگان. ناحیه ای است جلگه ای و گرمسیر ومالاریائی. دارای 78 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان لری و فارسی است. آب آنجا از قنات و محصولاتش غلات و لبنیات و پنبه میباشد. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
خشم، سطبر شدن روغن و انگبین و جز آن. (منتهی الارب) (تاج المصادر). ماسیدن و بستن روغن و جز آن، اصلاح آوردن و سیاست کردن. (اقرب الموارد) (تاج المصادر) (آنندراج). سیاست راندن، اولی شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ)
از قراء بهنام و از توابع ری است. حمدالله مستوفی در ضمن نام بردن نواحی ری چنین می آورد: ’قلعۀ طبرک بجانب شمال در پای کوه افتاده است ولایت قصران در پس آن کوه افتاده است و دیگر نواحی چون مرجبی و قهاگه در صحراست و تمامت ولایت سیصد و شصت پاره دیه است و دیه دولاب و قوسین و قصران و ورزنین و فیروزرام که فیروز ساسانی ساخت و اکنون فیروزبران میخوانند، ورامین و خاوه از قرای بهنام و سبور قرج است’. (از نزهه القلوب چ لیدن بخش نخست ص 53). در فرهنگ جغرافیایی ایران جلد نخست آمده: دهی است جزو دهستان بهنام غرب بخش ورامین شهرستان تهران. واقع در 20 هزارگزی جنوب خاور ورامین و 7 هزارگزی باختر راه آهن شوسۀ ورامین به گرمسار. این دهکده در جلگه قرار دارد و آب و هوایش معتدل و سکنه اش 959 تن است که زبانشان فارسی و مذهبشان شیعی است. آب آنجا ازقنات و محصول آنجا غلات و صیفی و چغندر قند و شغل اهالی زراعت و گله داری است. در آنجا یک باب دبستان وجود دارد و نیز تپه ای از آثار قدیم یافت میشود. راه آنجا مالرو و از طریق پیشوا میتوان به آن ماشین برد
لغت نامه دهخدا
(وَ /وِ)
چوب راست رسته باشد. (از فرهنگ اوبهی)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
وادیی است از شهر عذره و در این محل جنگی اتفاق افتاده است. (از معجم البلدان ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
در عرف عامیانه به خاک زغال اطلاق میشود، بچۀ شپش، این کلمه با کلماتی چون ’اره’ و ’قند’ و ’زغال’ و ’مروارید’ و ’شپش’ و ’تنباکو’ و ’پهن’ و ’توتون’ می آید که هرکدام از این ترکیبات علیحده ذکر خواهد شد
لغت نامه دهخدا
(یَ)
مؤنث خاوی. زمین خالی از اهل خود. خالیه. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس) (المنجد). منه: ارض خاویه. ج، خاویات: فتلک بیوتهم خاویه. (قرآن 27 / 52) ، ساقطه، بروی افتاده. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از تاج العروس) (ناظم الاطباء) : فهی خاویه علی عروشها. (قرآن 22 / 45)
لغت نامه دهخدا
(جَ کَ)
دهی کوچک است از دهستان ماسوله بخش مرکزی شهرستان فومن در 17 هزارگزی باختر فومن. سکنۀ آن 50 تن است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خاویه
تصویر خاویه
زمین خالی (از سکنه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاکه
تصویر خاکه
خاک مانند و نرم ساییده شده خاکه زغال خاکه قند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاکه
تصویر خاکه
((کِ))
خرده های بسیار ریز هر چیز، خاک مانند و نرم، ساییده شده، خاکه زغال، خاکه قند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاویه
تصویر خاویه
((وِ یَ یا یِ))
زمین خالی (از سکنه)
فرهنگ فارسی معین
پودر، نرمه، زغال ریزه، پودر زغال، خاکه زغال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پول نقد، خشک شده، زمین بدون آب، کشت دیم، دیم کاری
فرهنگ گویش مازندرانی
ذرات و غبار هر چیز، هر چیز خرد و ریز، برگ و سرشاخه های ریز
فرهنگ گویش مازندرانی