ده کوچکی است از دهستان مرکزی بخش مریوان شهرستان سنندج، واقع در 22 هزارگزی شمال باختری در شاهپور که دارای 30 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
ده کوچکی است از دهستان مرکزی بخش مریوان شهرستان سنندج، واقع در 22 هزارگزی شمال باختری در شاهپور که دارای 30 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
جای برآمدن آفتاب، مشرق، برای مثال خداوندی که نام اوست چون خورشید گسترده / ز مشرق ها به مغرب ها، ز خاورها به خاورها (منوچهری - ۳) مغرب، برای مثال مهر دیدم بامدادن چون بتافت / از خراسان سوی خاور میشتافت (رودکی - ۵۳۲)
بوتۀ خار، برای مثال یکی تاجور خود به لشکر نماند / بر آن بوم و بر خاک و خاور نماند (فردوسی - ۷/۱۳۳) خاور دور: در علم جغرافیا کشورهای شرقی آسیا خاورمیانه: در علم جغرافیا کشورهای جنوب غربی آسیا خاور نزدیک: در علم جغرافیا کشورهای شمال شرقی قارۀ افریقا تا شبه جزیرۀ عربستان
جای برآمدن آفتاب، مشرق، برای مِثال خداوندی که نام اوست چون خورشید گسترده / ز مشرق ها به مغرب ها، ز خاورها به خاورها (منوچهری - ۳) مغرب، برای مِثال مهر دیدم بامدادن چون بتافت / از خراسان سوی خاور میشتافت (رودکی - ۵۳۲)
بوتۀ خار، برای مِثال یکی تاجور خود به لشکر نماند / بر آن بوم و بر خاک و خاور نماند (فردوسی - ۷/۱۳۳) خاور دور: در علم جغرافیا کشورهای شرقی آسیا خاورمیانه: در علم جغرافیا کشورهای جنوب غربی آسیا خاور نزدیک: در علم جغرافیا کشورهای شمال شرقی قارۀ افریقا تا شبه جزیرۀ عربستان
از قراء بهنام و از توابع ری است. حمدالله مستوفی در ضمن نام بردن نواحی ری چنین می آورد: ’قلعۀ طبرک بجانب شمال در پای کوه افتاده است ولایت قصران در پس آن کوه افتاده است و دیگر نواحی چون مرجبی و قهاگه در صحراست و تمامت ولایت سیصد و شصت پاره دیه است و دیه دولاب و قوسین و قصران و ورزنین و فیروزرام که فیروز ساسانی ساخت و اکنون فیروزبران میخوانند، ورامین و خاوه از قرای بهنام و سبور قرج است’. (از نزهه القلوب چ لیدن بخش نخست ص 53). در فرهنگ جغرافیایی ایران جلد نخست آمده: دهی است جزو دهستان بهنام غرب بخش ورامین شهرستان تهران. واقع در 20 هزارگزی جنوب خاور ورامین و 7 هزارگزی باختر راه آهن شوسۀ ورامین به گرمسار. این دهکده در جلگه قرار دارد و آب و هوایش معتدل و سکنه اش 959 تن است که زبانشان فارسی و مذهبشان شیعی است. آب آنجا ازقنات و محصول آنجا غلات و صیفی و چغندر قند و شغل اهالی زراعت و گله داری است. در آنجا یک باب دبستان وجود دارد و نیز تپه ای از آثار قدیم یافت میشود. راه آنجا مالرو و از طریق پیشوا میتوان به آن ماشین برد
از قراء بهنام و از توابع ری است. حمدالله مستوفی در ضمن نام بردن نواحی ری چنین می آورد: ’قلعۀ طبرک بجانب شمال در پای کوه افتاده است ولایت قصران در پس آن کوه افتاده است و دیگر نواحی چون مرجبی و قهاگه در صحراست و تمامت ولایت سیصد و شصت پاره دیه است و دیه دولاب و قوسین و قصران و ورزنین و فیروزرام که فیروز ساسانی ساخت و اکنون فیروزبران میخوانند، ورامین و خاوه از قرای بهنام و سبور قرج است’. (از نزهه القلوب چ لیدن بخش نخست ص 53). در فرهنگ جغرافیایی ایران جلد نخست آمده: دهی است جزو دهستان بهنام غرب بخش ورامین شهرستان تهران. واقع در 20 هزارگزی جنوب خاور ورامین و 7 هزارگزی باختر راه آهن شوسۀ ورامین به گرمسار. این دهکده در جلگه قرار دارد و آب و هوایش معتدل و سکنه اش 959 تن است که زبانشان فارسی و مذهبشان شیعی است. آب آنجا ازقنات و محصول آنجا غلات و صیفی و چغندر قند و شغل اهالی زراعت و گله داری است. در آنجا یک باب دبستان وجود دارد و نیز تپه ای از آثار قدیم یافت میشود. راه آنجا مالرو و از طریق پیشوا میتوان به آن ماشین برد
بخو. (یادداشت مؤلف). آن قید که بپای یا دست بندند. کند. شکال. بزبان ترکی. چیزی است از آهن مثل زنجیر که در پای گنهکاران و ستوران واسب کنند و آنرا زاولانه و زولانه نیز گویند و به هندی پیکرا و ببری گویند. (یادداشت مؤلف). عبارت از دوحلقه آهن است متصل بهم که در پای گنهکاران و ستوران و اسب گذارند. (ناظم الاطباء). و رجوع به بخو شود
بخو. (یادداشت مؤلف). آن قید که بپای یا دست بندند. کند. شکال. بزبان ترکی. چیزی است از آهن مثل زنجیر که در پای گنهکاران و ستوران واسب کنند و آنرا زاولانه و زولانه نیز گویند و به هندی پیکرا و ببری گویند. (یادداشت مؤلف). عبارت از دوحلقه آهن است متصل بهم که در پای گنهکاران و ستوران و اسب گذارند. (ناظم الاطباء). و رجوع به بخو شود
مورچه را گویند که از موذیات است. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 372) (ناظم الاطباء) : از آرزوی قد چو سروت براستی بر من زمانه تنگ تر از چشم خاول است. ابن یمین (از فرهنگ جهانگیری). رجوع به خاور شود
مورچه را گویند که از موذیات است. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 372) (ناظم الاطباء) : از آرزوی قد چو سروت براستی بر من زمانه تنگ تر از چشم خاول است. ابن یمین (از فرهنگ جهانگیری). رجوع به خاور شود
نام کوتلی است واقع در 49 هزارگزی شرق خیرآباد حکومت بدخشان، واقع بین خط 71 درجه و 30 دقیقه و 56 ثانیۀ طول شرقی و 37 درجۀ عرض شمالی. (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
نام کوتلی است واقع در 49 هزارگزی شرق خیرآباد حکومت بدخشان، واقع بین خط 71 درجه و 30 دقیقه و 56 ثانیۀ طول شرقی و 37 درجۀ عرض شمالی. (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
به معنی باختر است که مشرق باشد. (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری) (غیاث اللغات) : ز خاورچو خورشید بنمود تاج گل زرد شد بر زمین رنگ ساج. فردوسی. خداوند آن شهر نیکوترست توگوئی فروزندۀ خاورست. فردوسی. که هر بامدادی چو زرین سپر ز خاور برآرد فروزنده سر. فردوسی. ز خاور بیاراست تا باختر پدید آمد از فرّ او کان زر. فردوسی. خداوندی که ناظم اوست چون خورشید رخشنده ز مشرقها بمغربها ز خاورها به خاورها. منوچهری. چون نیست حال ایشان یکسان و یک نهاد گاهی بسوی مغرب و گاهی بخاورند. ناصرخسرو. بر شکافد صبا مشیمۀ شب طفل خونین بخاور اندازد. خاقانی. بادت جلال و مرتبه چندانکه آسمان هر صبحدم بر آورد از خاور آینه. خاقانی. ماه چون از جیب مغرب برد سر آفتاب از دامن خاور بزاد. خاقانی. کو مهی کآفتاب چاکر اوست نقطۀ خاک تیره خاور اوست. خاقانی. نعل براق عزمت ابروی شاه منسوب دود چراغ بزمت روی عروس خاور. بدر شاشی. ، مغرب. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : مهر دیدم بامدادان چون بتافت از خراسان سوی خاور می شتافت. رودکی. سوی خاور می شتابد شاد و کش. رودکی. چو خورشید تابنده بنمود پشت دل خاور از پشت او شد درشت. فردوسی. دری را از آن مهر خوانده است مشرق دری را از آن ماه خوانده است خاور. فرخی. چو روز آورد سوی خاور گریغ هم از باختر برزند باز تیغ. عنصری. بشادی و جام دمادم نبید ببودند تا خور بخاور رسید. اسدی. خورشید را چون پست شد در جانب خاور علم پیدا شد اندر باختر بر آستین شب علم. لامعی گرگانی. وز نور تا بظلمت وز اوج تا حضیض وز باختر بخاور وز بحر تا ببر. ناصرخسرو. همی بگذارم این جا قرص خورشید نهم روی از ضرورت سوی خاور. مسعودسعد. چون پخت نان زرین اندر تنور مشرق افتاد قرص سیمین اندر دهان خاور. خاقانی. زحد باختر تا بوم خاور جهان را گشته ام کشور بکشور. نظامی. ، آفتاب. (ناظم الاطباء) ، نامی است از نامهای زنان. چون ’خاورسلطان’، ’خاورخانم’، ’خاوربیگم’، بتۀ خار و شوک: یکی جانور خود ز لشکر نماند بدان بوم و بر خار و خاور نماند. فردوسی. بر آن بوم تا سالیان بر نبود جز از سوخته خاک خاور نبود. فردوسی. ، مملکت های شرقی ایران از قبیل چین و تبت و ماچین و هند، (در اطلاقات فردوسی) : یکی روم و خاور دگر ترک و چین سوم دشت گردان و ایران زمین. فردوسی. فزون تر از او قارن رزم زن به هر کار پیروز و لشکرشکن که بر شهر خاور بد او پادشا جهاندار و بیدار و فرمان روا. فردوسی. ز قنوج تا مرز خاور گرفت نبردش نجوید کسی ای شگفت. فردوسی. فرستاده را پس برون کرد گرد سر شاه خاور مر او را سپرد. فردوسی مورچه است که مور کوچک باشد. (از آنندراج) (انجمن آرای ناصری) : از آرزوی قد چو سروت براستی بر من زمانه تنگ تر از چشم خاور است. ابن یمین (از آنندراج). رجوع به خاول شود
به معنی باختر است که مشرق باشد. (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری) (غیاث اللغات) : ز خاورچو خورشید بنمود تاج گل زرد شد بر زمین رنگ ساج. فردوسی. خداوند آن شهر نیکوترست توگوئی فروزندۀ خاورست. فردوسی. که هر بامدادی چو زرین سپر ز خاور برآرد فروزنده سر. فردوسی. ز خاور بیاراست تا باختر پدید آمد از فرّ او کان زر. فردوسی. خداوندی که ناظم اوست چون خورشید رخشنده ز مشرقها بمغربها ز خاورها به خاورها. منوچهری. چون نیست حال ایشان یکسان و یک نهاد گاهی بسوی مغرب و گاهی بخاورند. ناصرخسرو. بر شکافد صبا مشیمۀ شب طفل خونین بخاور اندازد. خاقانی. بادت جلال و مرتبه چندانکه آسمان هر صبحدم بر آورد از خاور آینه. خاقانی. ماه چون از جیب مغرب برد سر آفتاب از دامن خاور بزاد. خاقانی. کو مهی کآفتاب چاکر اوست نقطۀ خاک تیره خاور اوست. خاقانی. نعل براق عزمت ابروی شاه منسوب دود چراغ بزمت روی عروس خاور. بدر شاشی. ، مغرب. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : مهر دیدم بامدادان چون بتافت از خراسان سوی خاور می شتافت. رودکی. سوی خاور می شتابد شاد و کش. رودکی. چو خورشید تابنده بنمود پشت دل خاور از پشت او شد درشت. فردوسی. دری را از آن مهر خوانده است مشرق دری را از آن ماه خوانده است خاور. فرخی. چو روز آورد سوی خاور گریغ هم از باختر برزند باز تیغ. عنصری. بشادی و جام دمادم نبید ببودند تا خور بخاور رسید. اسدی. خورشید را چون پست شد در جانب خاور علم پیدا شد اندر باختر بر آستین شب علم. لامعی گرگانی. وز نور تا بظلمت وز اوج تا حضیض وز باختر بخاور وز بحر تا ببر. ناصرخسرو. همی بگذارم این جا قرص خورشید نهم روی از ضرورت سوی خاور. مسعودسعد. چون پخت نان زرین اندر تنور مشرق افتاد قرص سیمین اندر دهان خاور. خاقانی. زحد باختر تا بوم خاور جهان را گشته ام کشور بکشور. نظامی. ، آفتاب. (ناظم الاطباء) ، نامی است از نامهای زنان. چون ’خاورسلطان’، ’خاورخانم’، ’خاوربیگم’، بتۀ خار و شوک: یکی جانور خود ز لشکر نماند بدان بوم و بر خار و خاور نماند. فردوسی. بر آن بوم تا سالیان بر نبود جز از سوخته خاک خاور نبود. فردوسی. ، مملکت های شرقی ایران از قبیل چین و تبت و ماچین و هند، (در اطلاقات فردوسی) : یکی روم و خاور دگر ترک و چین سوم دشت گردان و ایران زمین. فردوسی. فزون تر از او قارن رزم زن به هر کار پیروز و لشکرشکن که بر شهر خاور بد او پادشا جهاندار و بیدار و فرمان روا. فردوسی. ز قنوج تا مرز خاور گرفت نبردش نجوید کسی ای شگفت. فردوسی. فرستاده را پس برون کرد گرد سر شاه خاور مر او را سپرد. فردوسی مورچه است که مور کوچک باشد. (از آنندراج) (انجمن آرای ناصری) : از آرزوی قد چو سروت براستی بر من زمانه تنگ تر از چشم خاور است. ابن یمین (از آنندراج). رجوع به خاول شود
نام رودی است در 66 هزارگزی شمال قلعه چهارراه حکومت درجه 2 بکوا و خاشرود مربوط به حکومت فراه که به رود خانه ’فراه رود’ می ریزد. محل آن بین خط 63 درجه و 6 دقیقه و 6 ثانیۀ طول شرقی و خط 32 درجه و 46 دقیقه و 27 ثانیۀ عرض شمالی واقع است. (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2) بزرگترین شهر ولایت ’کاوار’ است در جنوب ’فزان’. این شهر بدست عقبه بن عامر بسال 47 هجری قمری بعد از جنگ سخت و کشتن و اسارت اهالی آن گشوده شد. (از معجم البلدان یاقوت حموی) محلی است به 784 هزارگزی طهران میان بامدژ و نظامیه بر کنار راه آهن جنوب. در این نقطه ایستگاه راه آهن قرار دارد. در فرهنگ جغرافیایی ایران این نقطه چنین شرح داده شده است: نام یکی از ایستگاههای راه آهن تهران و اهواز است. این ایستگاه در 784 هزارگزی جنوب باختری تهران و 35 هزارگزی شمال اهواز واقع و ساکنان آن از کارمندان راه آهن اند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
نام رودی است در 66 هزارگزی شمال قلعه چهارراه حکومت درجه 2 بکوا و خاشرود مربوط به حکومت فراه که به رود خانه ’فراه رود’ می ریزد. محل آن بین خط 63 درجه و 6 دقیقه و 6 ثانیۀ طول شرقی و خط 32 درجه و 46 دقیقه و 27 ثانیۀ عرض شمالی واقع است. (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2) بزرگترین شهر ولایت ’کاوار’ است در جنوب ’فزان’. این شهر بدست عقبه بن عامر بسال 47 هجری قمری بعد از جنگ سخت و کشتن و اسارت اهالی آن گشوده شد. (از معجم البلدان یاقوت حموی) محلی است به 784 هزارگزی طهران میان بامدژ و نظامیه بر کنار راه آهن جنوب. در این نقطه ایستگاه راه آهن قرار دارد. در فرهنگ جغرافیایی ایران این نقطه چنین شرح داده شده است: نام یکی از ایستگاههای راه آهن تهران و اهواز است. این ایستگاه در 784 هزارگزی جنوب باختری تهران و 35 هزارگزی شمال اهواز واقع و ساکنان آن از کارمندان راه آهن اند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
شهرکی است در ماوراءالنهر از بلاد الشروسنه و از آنجا دانشوران و زهاد چندی برخاستند گاهی ’صاد’ در این کلمه بجای سین می آید و خاوص نوشته میشود. (از معجم البلدان یاقوت) : بفضائی که میان درک و خاوس است مصاف دادند. (از ترجمه تاریخ یمینی)
شهرکی است در ماوراءالنهر از بلاد الشروسنه و از آنجا دانشوران و زهاد چندی برخاستند گاهی ’صاد’ در این کلمه بجای سین می آید و خاوص نوشته میشود. (از معجم البلدان یاقوت) : بفضائی که میان درک و خاوس است مصاف دادند. (از ترجمه تاریخ یمینی)