جدول جو
جدول جو

معنی خاهون - جستجوی لغت در جدول جو

خاهون
خاطرخواه، خواهان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاتون
تصویر خاتون
(دخترانه)
خانم، کدبانو، لقب زنان اشرافی، لقب همسر خاقان چین که انوشیروان دختر او را به همسری برگزید، به صورت پسوند همراه بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند نرگس خاتون
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اهون
تصویر اهون
سست تر، آسان تر، پست تر، خوارتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاتون
تصویر خاتون
بانو، بی بی، کدبانو، خانم، زن بزرگمنش، عنوان ترکی و مغولی زنان و دختران خان و خاقان، بانوی عالی نسب، برای مثال باده دهنده بتی بدیع ز خوبان / بچۀ خاتون ترک و بچۀ خاقان (رودکی - ۵۰۶)
فرهنگ فارسی عمید
(اَهَْ وَ)
آسان و نرم. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). آسان. هین. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی) ، تسبیح کننده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ج، اوابون. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
شهری است به صعید مصر و مسجد یوسف الصدیق بدانجاست و هم سدّی که برای برگردانیدن آب به فیوم ساخته اند، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ لاهی، آنانکه بقصد به گناه مبتلی نشده باشند بل به غفلت و خطا، کودکان گناه ناکرده، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
بگفتۀ شعوری در لسان العجم بمعنی داهول است که دام آهو باشد، (شعوری ج 1 ورق 422)، اما مصحف داهول مینماید
لغت نامه دهخدا
کوهی در سراندیب که آدم ابوالبشر بر آن فرود آمد، (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، نام کوهی بجزیره سراندیب که گویند آدم بدانجاهبوط کرد و در آنجا معدن یاقوت است، و حجر راهونی منسوب بدان کوه است، بعضی آنرا رهون و بعضی راهوم ضبط کرده اند، (از یادداشت مؤلف)، بیرونی گوید: راهون مهبط آدم است و گمان میکنم معرب رونک باشد، در تقویت مهبط بودن آنجا گفته شده است که: گیاهانی در آنجا میرویند و پس از رویش کمی بالا میروند و دوباره سرشان را بسوی زمین پایین می آورند و مجدداً سر برمیکشند و بصورت گردن شتر درمی آیند واین جریان زاییدۀ سجده ای است که فرشتگان در این زمین به آدم کردند، ولی صاحبان نظریۀ اخیر نمیدانند که فرودگاه حضرت آدم غیر از سجده گاه اوست، (از التفهیم ص 43 و 44)، و رجوع به ص 88 همان کتاب شود، صاحب مجمل التواریخ و القصص گوید: و آدم چون از جهان بیرون رفت شیث او را بکوه سراندیب بگور کرد، همانجا که از بهشت بر آن افتاد، و آن را راهون گویند و حد آن هشتادفرسنگ است اندر هشتاد فرسنگ، (مجمل التواریخ و القصص ص 432)، اما کوهها که از آن دلیل قبله گرفته اند کوه لکام است بشام، و کوه راهون به سرندیب آنک آدم (ع) آنجا فرودآمد و نشان پایش آنجا ظاهر است، (مجمل التواریخ والقصص ص 466)، و رجوع به ص 472 همان کتاب شود
روستاییست در مجاورت منصوره در ساحل سند، (از معجم البلدان ج 4)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان سرویزن بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت که در 35 هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه و 2 هزارگزی شمال راه مالرو دارزین به ساردوئیه واقع شده و 22 تن سکنه دارد که از طایفه مهنی میباشند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
مادر طغشاده و زن بیدون بخاراخداه بود، چون پسر شیرخوارۀ او پادشاه شد با عبیداﷲ زیاد که در سال 53 هجری قمری از جانب معاویه بحکومت خراسان منصوب شده بود جنگید و شکست خورد، سپس باتقدیم هدایائی به او با وی صلح کرد، (از عیون الاخبار ج 1 ص 132) (شرح احوال رودکی سعید نفیسی ج 1 ص 223)
دختر قطب الدین شاه بود که در 690 هجری قمری برادر خود را که فرمانروا بود کشت و بر سریر حکومت بنشست، این رباعی از اوست:
بس غصه که از چشمۀ نوش تو رسید
تا دست من امروز بدوش تو رسید
در گوش تو دانه های در می بینم
آب چشمم مگر بگوش تو رسید،
(صبح گلشن)
عنوان خاصی که ’تومن’ یا ’بومین خاقان’ پیشوای ترکان در چین به زن خود داد، (از شرح احوال رودکی سعید نفیسی ج 1 ص 180)
لغت نامه دهخدا
مدرسه خاتون مهد عراق نام مدرسه ای در نیشابور بوده است، محمد قزوینی در تعلیقات لباب الالباب (چ لیدن ج 1 ص 296) می نویسد: ابوالحسن علی بن زید بن محمد الاوسی انصاری در تاریخ بیهق در ترجمه حال ابوالفضل بیهقی می گوید: ’و ازتصانیف او تاریخ ناصری است و از اول ایام سبکتگین تا اول ایام سلطان ابراهیم روزبروز را تاریخ ایشان بیان کرده است و آن همانا سی مجلد مصنف زیادت باشد، ازآن مجلدی چند در کتاب خانه سرخس دیدم و مجلدی چند در کتاب خانه مدرسه خاتون مهد عراق در نیشابور ...
کوهی است که از مشرق به کوه گور سفید متصل است و 3800 گز ارتفاع دارد، (جغرافیای تاریخی غرب ایران ص 33)
لغت نامه دهخدا
خانم و بانو، این لفظ برای احترام بنام زن متصل میشود مثل زینب خاتون و سکینه خاتون، سابقاً عمومی بوده لیکن اکنون مخصوص بعضی از ایلات و دیه هاست و دیگران جای آن خانم استعمال میکنند و برای مقدسات دینیه در وعظ و کتب همان خاتون گویند، لفظ خاتون در قدیمترین کتاب فارسی ترجمه تاریخ طبری (قرن چهارم هجری) هم مکرر آمده پس باید فارسی باشد اگر چه فرهنگهای ترکی آن را ترکی ضبط کرده اند، در سنسکریت بانوی خانه را کتم بینی هم گویند که ممکن است از ریشه خاتون باشد، (فرهنگ نظام)، بزرگ و بی بی و کدبانوی خانه را گویند، (برهان)، از القاب زنان کبار است و این لفظ عربی نیست، اما جمع آن بطرز عربی خواتین آمده و این از تصرفات فارسیان متعرب است، (آنندراج)، در ترکی از القاب زنان کبار است، (غیاث اللغات)، زن اصیل، زن شریف، خدیش، بانو، بیگم، بیگه، سیده، ستی، حره، خانم، ملکۀ ترک، زن خان، زن، جفت، رجوع به بانو و خانم شود:
باده دهنده بتی بدیع ز خوبان
بچۀ خاتون ترک و بچۀ خاقان،
رودکی (از تاریخ سیستان ص 319)،
به تیغ طرّه ببرد ز پیچۀ خاتون
بگرز پست کند تاج بر سر چیپال،
منجیک،
بگفتند چیزی که بایست گفت
ز فرزند خاتون که بد در نهفت،
فردوسی،
بدانست بینادل پاک زاد
که دورند خاقان و خاتون ز داد،
فردوسی،
بدو گفت خاتون که با رای تو
نگیرد کس اندر جهان جای تو،
فردوسی،
چو بشنید خاقان دلش گشت خوش
بخندید خاتون خورشید فش،
فردوسی،
بشد پیش خاتون دوان کدخدای
که دانا پزشکی نو آمد بجای،
فردوسی،
چو امید خاقان بدو تیره گشت
به بیچارگی سوی خاتون گذشت،
فردوسی،
نگر تا کدام است با شرم و داد
ز مادر که دارد ز خاتون نژاد،
فردوسی،
بدو گفت خاتون که ای مرد پیر
نگوئی همی یک سخن دلپذیر،
فردوسی،
یکی چون خیمۀ خاقان، دوم چون خرگه خاتون
سیم چون حجرۀ قیصر، چهارم قبۀ کسری،
منوچهری،
شمشاد برنگ زلفک خاتون شد
گلنار برنگ توزی وپرنون شد
وز سبزه زمین برنگ بوقلمون شد،
منوچهری،
و بیغو دیگر راه به سیستان آمد اندر ماه ربیعالاخر و امیر بانصر بخراسان شدو خاتون را بزنی کرد، (تاریخ سیستان ص 368)، و نسخۀتذکرۀ هدیه ها چه هدیه هائی که اول روز ... مر خان راو پسرش بغراتکین و خاتونان و عروسان ... را، (تاریخ بیهقی ص 217)، و این طغرل غلامی بود که از میان دو هزار غلام چنو بیرون نیاید، و وی را از ترکستان ارسلان خاتون فرستاده بود، (تاریخ بیهقی ص 253)، و دیگر خاتون دختر ارسلان خان چنانکه نامزد امیر مودود بود و در راه گذشته شد، (تاریخ بیهقی ص 537)،
که اوباش همی بی خان و بی مان
در او امروز خان گشتند و خاتون،
ناصرخسرو،
فقیه آن یابد از میر خراسان
که خاتون زو فزونتر یابد اکنون،
ناصرخسرو،
چاکر قبچاق شد شریف وز دل
حرۀ او پیشکار خاتون شد،
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 102)،
اما خاتون را ندانیم که کجا رفته است، (اسکندرنامه نسخۀ آقای سعید نفیسی)،
گر چه هستند بفردوس بسی خاتونان
تا ترا بیند رضوان غم ایشان نبرد،
خاقانی،
اگر بمیرد باشدبهشت را خاتون
وگر بماند زیبد مسیح را خواهر،
خاقانی،
ببین نه طبق برتر از هفت قلعه
ببین هفت خاتون بر از چار ماما،
خاقانی،
ای مهر نگین تاجداری
خاتون سرای کامکاری،
نظامی،
چو شه میکرد مه را پرده داری
که خاتون برد نتوان بی عماری،
نظامی،
بنوک تیر هر خاتون سواری
فروداده ز آهو مرغزاری،
نظامی،
خاتون خاطرم که بزاید بهر دمی
آبستن است لیک ز نور جلال تو،
مولوی (غزلیات)،
خر همی شد لاغر و خاتون او
مانده عاجز کز چه شد این خر چو مو،
مولوی،
پس کنیزک آمد از اشکاف در
دید خاتون را بمرده زیر خر
گفت ای خاتون احمق این چه بود
گر تو را استاد تو نقشی نمود،
مولوی،
خاتون خوب صورت پاکیزه روی را
نقش و نگار و خاتم فیروزه گو مباش،
(گلستان)،
برده خاتون بتخت بر کالا
تا بود مرد زیر و زن بالا،
اوحدی،
پیش خاتون جز آب و نان نبود
وآنچه اصل است در میان نبود،
اوحدی،
میباید ب خانه تو رویم که خاتون تو سر گوسفند را هریسه پخته است، (انیس الطالبین بخاری نسخۀ کتاب خانه مؤلف ص 104)،
ای شده زانعام تو در چمن از سرکشی
دامن خاتون گل پاره بهفتاد جا،
بدر شاشی (از شرفنامۀ منیری)،
- امثال:
هر خاتون آشی می پزد
لغت نامه دهخدا
(رُ)
سرکش. فرارکننده. خارین. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 373)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ خالی در حالت رفعی
لغت نامه دهخدا
تصویری از خاتون
تصویر خاتون
خانم و بانو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهون
تصویر اهون
((اَ وَ))
آسان تر، سست تر، پست تر، خوارتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاتون
تصویر خاتون
بانوی بزرگ زاده، کدبانو، بی بی
فرهنگ فارسی معین
بانو، کدبانو، بی بی، بیگم، خانم، مخدره
متضاد: آقا، همسر، زن اصیل، شریفه، کنیز، کلفت، خادمه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
طالب، خواهان، عاشق
فرهنگ گویش مازندرانی
خاطر خواه، خاهان
فرهنگ گویش مازندرانی