جدول جو
جدول جو

معنی خاموت - جستجوی لغت در جدول جو

خاموت
قلاده مانندی از جنس چوب که بر روی آن نمد و چرم کشیده و بر گردن اسب درشکه یا گاری میگذارند، هر یک از مفتول هایی که برای جلوگیری از خمیدگی آرماتور به دور آن کشیده می شود
فرهنگ فارسی عمید
خاموت
پالهنگ، زنجیر
لغت نامه دهخدا
خاموت
یوغ گردن اسب و خر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

نوعی فیل با موهای بلند و عاج پیچیده که در دوران چهارم زمین شناسی زندگی می کرده و نسل آن منقرض شده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
ویژگی چیزی که شعله، گرمی، روشنایی یا جریان برق آن از میان رفته باشد،
ساکت، بی صدا، به طور آرام، ساکت باش
خاموش شدن: قطع شدن جریان برق در وسایل برقی، ساکت شدن، دم فروبستن، فرونشستن و از میان رفتن شعلۀ آتش یا چراغ
خاموش کردن (ساختن، گردانیدن): قطع کردن جریان برق در وسایل برقی، ساکت کردن، از سخن بازداشتن، از آواز یا گفتار بازداشتن، برای مثال کسی سیرت آدمی گوش کرد / که اول سگ نفس خاموش کرد (سعدی۱ - ۱۴۵)، فرونشاندن آتش یا چراغ
فرهنگ فارسی عمید
ساکت، صامت، (آنندراج)، بی صدا، بی سخن، بی کلام، بی حرف، بی گفتگو، ضامر، ضموز، کاظم، مغرنبق، (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس) :
بفرمود تا پس سیاوش را
چنان شاه بیدار و خاموش را،
فردوسی،
همیگوید آن پادشا هر چه خواهد
همه دیگران مانده خاموش و مضطر،
ناصرخسرو،
گاو خاموش نزد مرد خرد
به از آن ژاژخای صد بار است،
ناصرخسرو،
گویندۀ خاموش بجز ناله نباشد
بشنو سخن خوب ز گویندۀ خاموش،
ناصرخسرو،
چه خاموش در این حضرت عاقل است و سحبان باقل، (کلیله و دمنه)،
گفتم این شرط آدمیت نیست
مرغ تسبیح گوی و من خاموش،
سعدی،
من که از آتش دل چون خم می در جوشم
مهر بر لب زده خون میخورم و خاموشم،
حافظ،
،،صوت،ساکت شو! هیچ مگو! صه اسکت:
خاموش تو که گوش خرد کر گردد،
ناصرخسرو،
گفت خاموش هرآنکس که جمالی دارد
هر کجا پای نهد دست ندارندش پیش،
سعدی،
همچنین تا شبی بمجمع قومی برسیدم که در آن میان مطربی دیدم گاهی انگشت حریفان از او در گوش و گهی بر لب که خاموش، سعدی (گلستان)،
بگریست گیاه و گفت خاموش !
سعدی،
خاموش محتشم که دل سنگ آب شد،
محتشم،
،،صفت،گنگ، بی زبان، (ناظم الاطباء) (حاشیۀ برهان قاطع)، منطفی، (ناظم الاطباء)، مقابل مشتعل، (حاشیۀ برهان قاطع)،
- امثال:
به تفی مشتعلند به پفی خاموش، نظیر به یک کشمش گرمیشان میکند و بیک غوره سردیشان،
، منقطع، (ناظم الاطباء) (حاشیۀ برهان قاطع)، مرده، (ناظم لاطباء)، ،اسم،خاموشی، (غیاث اللغات)
ساکت شو! هیچ مگو! صه اسکت:
خاموش تو که گوش خرد کر گردد،
ناصرخسرو،
گفت خاموش هرآنکس که جمالی دارد
هر کجا پای نهد دست ندارندش پیش،
سعدی،
همچنین تا شبی بمجمع قومی برسیدم که در آن میان مطربی دیدم گاهی انگشت حریفان از او در گوش و گهی بر لب که خاموش، سعدی (گلستان)،
بگریست گیاه و گفت خاموش !
سعدی،
خاموش محتشم که دل سنگ آب شد،
محتشم،
،
گنگ، بی زبان، (ناظم الاطباء) (حاشیۀ برهان قاطع)، منطفی، (ناظم الاطباء)، مقابل مشتعل، (حاشیۀ برهان قاطع)،
- امثال:
به تفی مشتعلند به پفی خاموش، نظیر به یک کشمش گرمیشان میکند و بیک غوره سردیشان،
، منقطع، (ناظم الاطباء) (حاشیۀ برهان قاطع)، مرده، (ناظم لاطباء)،
خاموشی، (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
از مرتفعات بعل و آن مکانی است در مملکت موآب، گمان میبرند که همان محلی است که الان آنرا کوه اتاروس گویند، (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
صالح، یکی از شعرای پارسی زبان و دارای مجموعه ای بشعر فارسی است که حاوی چهارده قصیده است، این قصاید در مدح چهارده معصوم در 66 صفحۀ بزرگ تنظیم شده ولی اشعاری سست و سخیف است، (از الذریعه الی تصانیف الشیعه تألیف آقابزرگ طهرانی قسم 1 جزء 9 ص 285)
ابوحاتم احمد بن الحسن بن محمد البزار الرازی معروف بخاموش از ابوالفرج احمد بن محمد بن احمد بن موسی الصامت حدیث کرد، (از انساب سمعانی ص 348)
لغت نامه دهخدا
فرانسوی فرپیل گونه ای فیل فسیل شده که در ابتدای دوران چهارم در اروپا و شمال آسیا میزیسته و بدنش پوشیده از موهای طویل بوده و عاج طویل و پیچیده ای داشته است. فسیل این جانور در ته نشستهای یخ بندان ماقبل تاریخ (ابتدای دوران چهارم) شمال آسیا و اروپای مرکزی بوفور یافت میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
صامت، بی صدا، بی سخن، بی کلام، بی حرف، بی گفتگو
فرهنگ لغت هوشیار
گونه ای فیل فسیل شده که در ابتدای دوران چهارم در اروپا و شمال آسیا می زیسته و بدنش پوشیده از موهای طویل بوده و عاج طویل و پیچیده ای داشته است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
ساکت، آرام، خامش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
عن
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
Mute, Muted
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
muet
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
無言の , 無音の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
آرام، ساکت، خاموش
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
خاموش
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
মূক , নিঃশব্দ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
bubu, kimya
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
sessiz
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
무음의 , 음소거의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
bisu
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
אילם , שָׁקוֹת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
मूक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
เงียบ , ปิดเสียง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
stom, stil
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
muto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
mudo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
哑的 , 静音的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
niemy, cichy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
німий , беззвучний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
stumm
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
немой , беззвучный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
mudo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی