- خامه
- قلم
معنی خامه - جستجوی لغت در جدول جو
- خامه
- ابریشم خام، ابریشم نتابیده، چربی روی شیر، نی یا قلم برای نوشتن
- خامه ((مِ))
- ابریشم خام، سرشیر، قلم، توده، تل ریگ
- خامه
- چربی شیر خام که به طور طبیعی یا با ماشین خامه گیری از شیر می گیرند
قلم
در علم زیست شناسی بخشی از مادگی گل که میان کلاله و تخمدان قرار دارد
نخ ابریشمی
تودهبرای مثال تا هست خامه خامه به هر بادیه ز ریگ / و ز باد غیبه غیبه بر او نقش بی شمار ،(عسجدی - ۴۵) برای مثال نشسته به صد خشم بر «خامهای» / گرفته در انگشت خود خامهای (ابوشکور بلخی - شاعران بی دیوان - ۱۰۶)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
از ریشه پارسی زهیه ستبری
نخامه در فارسی وینیزک آبدماغ، خل سینه آب بینی وسینه ودهان خلط دماغ و سینه بلغم
وخانت در فارسی در تازی ناگواری گرانی در خورد و خواراک، در فارسی بد فرجامی
مرخا
پایان
چین و شکنج
لباس
مرحله، منزل
فرانسوی کنف سیام فریز سیامی پنجه مرغ از گیاهان
آواز سخت، نیاز، سخت شتابزده
عهد و پیمان و سوگند
پارچه بافته نادوخته، پوشاک، بافته، قماش
شعر، غزل، سرود
خواهر مادر
خاک مانند و نرم ساییده شده خاکه زغال خاکه قند
خصوصاً یقینا، البته
ریزه چوب و علف ریزه دم مقراض و امثال آن
خمیرکرده، سرشته، گل
سنگ سخت، سنگ خارا
اجتماع مردم، قوم
سرا، آنجائی که در آن آدمی سکنی میکند
ناآزمودگی، بی تجربگی
گمنام، بی قدر
گمنام، بی ارزش گمنام بی نام و نشان، بی قدر فرومایه، جمع خاملین