جدول جو
جدول جو

معنی خامه - جستجوی لغت در جدول جو

خامه
چربی شیر خام که به طور طبیعی یا با ماشین خامه گیری از شیر می گیرند
قلم
در علم زیست شناسی بخشی از مادگی گل که میان کلاله و تخمدان قرار دارد
نخ ابریشمی
توده برای مثال تا هست خامه خامه به هر بادیه ز ریگ / و ز باد غیبه غیبه بر او نقش بی شمار (عسجدی - ۴۵)، برای مثال نشسته به صد خشم بر «خامهای» / گرفته در انگشت خود خامهای (ابوشکور بلخی - شاعران بی دیوان - ۱۰۶)
تصویری از خامه
تصویر خامه
فرهنگ فارسی عمید
خامه
(مَ / مِ)
قلم. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (شرفنامۀ منیری) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (فرهنگ اوبهی) (ناظم الاطباء). نی تحریر (ناظم الاطباء). کلک. صاحب فرهنگ آنندراج کلمات زیر را از صفات قلم و خامه می داند: ’مشکبار، مشکبوی، مشک سود، مشک فشان، مشکین رقم، نافه گشای، پریشان رقم، معجزرقم، سحرآفرین، صورت آفرین، معنی آفرین، دانشور، نکته سنج. سخن طراز، سخن پرداز، ترزبان، شیرین زبان، شعلۀ تحریر، جهانسوز، تهی مغز، شکربار، شکرآمیز، شکرفشان، گهربار، لؤلؤبار، ابرنوال، سیه مست، جادواثر’. و کلمات زیر را از مشبه به های آن ذکر می کند: ’طوطی، طاووس، کبک، بوقلمون، نخل، شاخ، جوی، کوچه، شمع، انگشت’:
چنانکه خامه ز شنگرف برکشد نقاش
کنون شود مژۀ من بخون دیده خضاب.
خسروانی.
برادران منازین سپس سیه مکنید
بمدح خواجۀ ختلان بجشنها خامه.
منجیک.
بیاورد خاقان هم آنگه دبیر
ابا خامه و مشک و چینی حریر.
فردوسی.
نخستین که برنامه بنهاد دست
بعنبر سر خامه را کرد پست.
فردوسی.
ز اختر بجویید و پاسخ دهید
سر خامه بر نقش فرخ نهید.
فردوسی.
براند بر او سر بسر خامه را.
فردوسی.
شب تیره فرمود تا شد دبیر
سر خامه را کرد پیکان تیر.
فردوسی.
دشمنت را بریده زبان و بریده سر
زآن خامۀ بریده سر دو زبان کند.
مسعودسعد.
مدحهای تو بارم از خامه
شکرهای تو خوانم از دفتر.
مسعودسعد.
حساب ملک جهان گرچه زیر خامۀ اوست
برون شده ست هنرهای او ز حد حساب.
امیرمعزی.
چون خامه منم عشق ترا بسته میان
راز تو چو نامه کرده در دل پنهان
تو باز بصحبت من ای جان جهان
چو نامه دورویی و چو خامه دوزبان.
عبدالواسع جبلی.
بسان خامۀ تو شد عزیز در دستت
هر آنکه بست چو خامه بخدمت تو میان.
عبدالواسع جبلی.
ز نقش خامۀ آن صدر و نقش نامۀ او
بیاض صبح و سواد دل مراست ضیاء.
خاقانی.
شاه عراقین طراز کز پی توقیع او
کاغذ شامیست صبح خامۀمصری شهاب.
خاقانی.
رواست گو ید بیضای موسویست دوات
که خامه نیز به ثعبان درفشان ماند.
خاقانی.
ما راست مرا خامه هم مهره و هم زهرش
بر گنج هنر وقف است این مار که من دارم.
خاقانی.
اقلام کتاب و خامه های نقاشان از تحسین و تزیین آن نقوش عاجز آمد. (ترجمه تاریخ یمینی).
دختر چو بکف گرفت خامه
ارسال کند جواب نامه.
نظامی.
کز سر آن خامه که خاریده اند.
نظامی.
بنزد شاه عالم نامه آورد
که گویی نافه یی از خامه آورد.
نظامی.
در نگارستان معنی تازه گردم جان بکار
خامۀ نقاش فکرت را بیاد وصل یار.
سیف اسفرنگ (از فرهنگ جهانگیری).
از خامۀ کمالت یک نم هزار دریا
وز نامۀ جلالت یک نم هزار مخبر.
بدرشاشی (از شرفنامۀ منیری).
رسیده است ز بس کار بستگی بنهایت
گره شده ست بر انگشت خامه پره گشای.
اثر (از آنندراج).
تا در حضور او کند آغاز گفتگو
آمد ز نخل خامۀ گل مطلبی ببار.
اثر (از آنندراج).
من که میکردم مدام از شکوه منع دیگران
آمد آخر از نهال خامه ام این گل ببار.
اثر (ازآنندراج).
ز بس بلند شده ست آرزوبه فیض خیال
بساق عرش رسیده ست شاخ خامۀ ما.
خان آرزو (از آنندراج).
اگر کلام نه از آسمان فرودآید
چرا بهر سخنی خامه در سجود آید.
صائب (از فرهنگ ضیاء).
- خامۀ ازل، قلم تقدیر. (ناظم الاطباء).
- خامۀ زرین، قلم طلا. (ناظم الاطباء).
- ، خطی که با طلا نویسند. (ناظم الاطباء).
- خامۀ سحرساز، قلم افسونگر. (ناظم الاطباء).
- خامۀ گوهرنثار، نویسندۀ فصیح و ظریف. (ناظم الاطباء).
، هر توده را گویند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :... و هم بدان کناره که بودند سنگی دیدند بزرگ خامه، اندر بوی کنده و این مرشد بن شدادبن عادبن عملیق را بر تختی خوابانیده بدانگونۀ پدرش و بر بالین او نیز یک لوحی بوده از زر خام و این بیت ها در وی اندر کنده... (ترجمه طبری بلعمی).
خودنمایی به آب وجامه مکن
بوش بر اهل شوق خامه مکن.
اوحدی.
، تودۀ ریگ. تل ریگ. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ اوبهی) :
نشسته بصد فکر بر خامه یی
گرفته در انگشت خود خامه یی.
ابوشکوربلخی.
کوس تو کرده ست بر هر دامن کوهی غریو
اسب تو کرده ست بر هر خامۀ ریگی صهیل.
فرخی (دیوان چ دبیر سیاقی ص 453).
تا هست خامه خامه بهر بادیه ز ریگ
وز باد غیبه غیبه بر او نقش بی شمار.
عسجدی.
کرده از خلق دشمنان چو سحاب
خامۀ ریگ را ز خون سیراب.
سنائی.
روان شد ریگ همچون موج دریا
سر هر خامه بگذشت از ثریا.
حکیم نزاری قهستانی.
، رویه یی که بر شیر خام بندد و لذید است. مقابل سرشیر. رویه یی که بر شیر جوشانده بندد. (حاشیۀ دکترمعین بر برهان قاطع). چربو که بر سر شیر نجوشیده آید. مقابل سرشیر. چربشی که بر روی شیر بندد بدون گرم کردن آن. (ناظم الاطباء).
- خامۀ بستنی، خامه یی که در ظرف بستنی زنی کنند تا با بستنی بهم فسرده گردد.
- ، خامه یی که روی بستنی در ظرفهای بستنی خوری ریزند.
- نان خامه یی، قسمی شیرینی که در آن خامه کنند.
، مرکب. مداد، صراحی گردن دراز، چیز یک رنگ، ابریشم. نخ کم تاب، چادر و خیمه ای که از موی بز سازند. (ناظم الاطباء) ، شاخی که از درخت بریده و در زمین نشانند، رشتۀ باریکی است که در بالای تخمدان گیاه قرار دارد و انتهای آن قطور و مسطح است بنام کلاله. (از گیاه شناسی ثابتی ص 418) ، شاخ تر و نازک. (مهذب الاسماء) ، کشت تازه برآمده بر ساق، بندی از کشت تازه و تر یا درخت تازۀ آن، ترب. (منتهی الارب). فجله. (اقرب الموارد). ج، خام
لغت نامه دهخدا
خامه
(مَ)
ناموافق. منه: ارض ٌ خامه، زمین ناموافق باشندگان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
خامه
(مَ)
رجوع به خامه شود
لغت نامه دهخدا
خامه
(مَ)
نهری است که از آبادانیهای اطراف بخارا میگذشت و روستاهای بسیار را سیراب میکرد و شهری بنام خامه را مشروب مینمود. (از کتاب احوال و اشعار رودکی ج 1 تألیف سعید نفیسی ص 111)
ناحیه ای در اطراف بخارا که نهر خامه آن را مشروب میکرده است. (از کتاب احوال و اشعار رودکی ج 1 تألیف سعید نفیسی ص 111)
لغت نامه دهخدا
خامه
ابریشم خام، ابریشم نتابیده، چربی روی شیر، نی یا قلم برای نوشتن
تصویری از خامه
تصویر خامه
فرهنگ لغت هوشیار
خامه
((مِ))
ابریشم خام، سرشیر، قلم، توده، تل ریگ
تصویری از خامه
تصویر خامه
فرهنگ فارسی معین
خامه
قلم
تصویری از خامه
تصویر خامه
فرهنگ واژه فارسی سره
خامه
سرشیر، چربی شیر، قیماق، نمشک، قلم، کلک، نخ نتابیده، ابریشم نتابیده، ابریشم خام، توده، تل (ریگ)
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خامه
خامه به معنی قلم امروز در زبان محاوره فارسی به کار گرفته نمی شود. قلم را نیز در حرف ـ ق ـ نوشته ام. این خامه به معنی یکی از مشتقات شیر مطرح است که در خواب غم و رنج و سوختن دل تعبیر می شود و دیدنش در خواب نیکو نیست اگر چه خودش غذایی است مقوی و خوشمزه. اگر در خواب ببینید که خامه می خورید غمی برای شما می رسد که دستتان را می سوزاند. چون خامه چکیده و فشرده شیر است و در خواب های ما به رقیق ترین و حساس ترین عواطف ما اشاره می کند. خریدن خامه نیز همین تعبیر را دارد. تعارف خامه به دیگران ناراحتی است چنانچه ببینید کسی برای شما خامه آورد غمی برای شما تحفه می آورد که همان حالت خریدن و خوردن خامه را دارد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
خامه
گل خام که آماده ی تبدیل و قرار گرفتن در کوره باشد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرمه
تصویر خرمه
(دخترانه)
نام همسر مزدک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خاره
تصویر خاره
(دخترانه)
خارا
فرهنگ نامهای ایرانی
(عِ فُ)
خیمه ساختن، گفته اند شهری است جنب سوارقیه از دیار بنی سلیم مذکور در شعر عمر بن ابی ربیعه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خامس
تصویر خامس
پنجم پنجم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاصه
تصویر خاصه
خصوصاً یقینا، البته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاشه
تصویر خاشه
ریزه چوب و علف ریزه دم مقراض و امثال آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدمه
تصویر خدمه
اجتماع مردم، قوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خازه
تصویر خازه
خمیرکرده، سرشته، گل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاره
تصویر خاره
سنگ سخت، سنگ خارا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاله
تصویر خاله
خواهر مادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خانه
تصویر خانه
سرا، آنجائی که در آن آدمی سکنی میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاکه
تصویر خاکه
خاک مانند و نرم ساییده شده خاکه زغال خاکه قند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خامعه
تصویر خامعه
کفتار از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جامه
تصویر جامه
پارچه بافته نادوخته، پوشاک، بافته، قماش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخمه
تصویر اخمه
چین و شکنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خامل
تصویر خامل
گمنام، بی ارزش گمنام بی نام و نشان، بی قدر فرومایه، جمع خاملین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خامن
تصویر خامن
گمنام، بی قدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خامط
تصویر خامط
شیر خوشبوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خامص
تصویر خامص
باریک شکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خامش
تصویر خامش
خاموش، ساکت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خامی
تصویر خامی
ناآزمودگی، بی تجربگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاتمه
تصویر خاتمه
پایان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خاله
تصویر خاله
مرخا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جامه
تصویر جامه
لباس
فرهنگ واژه فارسی سره