جدول جو
جدول جو

معنی خاملاآ - جستجوی لغت در جدول جو

خاملاآ
(مِ)
مازریون. اشخیص
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خامیاز
تصویر خامیاز
خمیازه، برای مثال آن چنان کز عطسه و از خامیاز / این دهان گردد به ناخواه تو باز (مولوی - ۶۴۹)
فرهنگ فارسی عمید
بیونانی داروئی است که آن را مازریون گویند، برگ آن از برگ زیتون کوچکتر و از برگ مورد بزرگتر میباشد و رنگش بزردی گراید، گرم و خشک است در چهارم، بر برص و بهق طلا کنند نافع باشد و با عسل بر ریشهای خشک مالند سود دهد و آن را خامالیون هم گویند و بعربی زیتون الارض خوانند و بعضی گفته اند که خامالا بیونانی حربا باشد و آن نوعی از چلپاسه است و بعربی اسدالارض گویند، (برهان قاطع) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 357)، نام دوائی است که آن رامازریون نیز گویند، (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، هفت برگ، (فرهنگ جهانگیری)، نیز رجوع به حربا شود
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
تماماً و همگی و سراسر و بی کسر و نقصان. (ناظم الاطباء). بطور کامل و بی نقص و عیب. بغایت. بالمره. بالکله
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ج کامله. (ناظم الاطباء). رجوع به کامله و کامل شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
چیزهائی که در برمیگیرد. مشمولات، جزئی از موضوع مشمول، املاک غیرمفروز. املاک تقسیم نشده، مال مورد شرکت که مالکیت آن مشمول چند شخص باشد، زمینی که از طرف عموم نگاهداری شود. (اشتنگاس). شاملات ظاهراً جمع شامل است اما این صورت و معانی فوق جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(خَ مَ)
دوستی صادقانه و بی تقلب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
جمع واژۀ خماله. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خمله شود
لغت نامه دهخدا
(خَ مَ لَ)
نام جایگاهی است در بلاد عرب. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
جمع واژۀ حامله
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان بزینه رود بخش قیدار شهرستان زنجان، این ده در 51 هزارگزی جنوب قیدار و 6 هزارگزی راه مالرو عمومی واقع و ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای مناطق سردسیری، سکنۀ آنجا 173 تن که شیعی مذهب و ترک زبانند، آب آنجا از چشمه و محصول آن غلات و انگور و شغل اهالی زراعت و قالیچه و گلیم و جاجیم بافی است، راه این ده مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
وی حسین حنفی پیشاوری و شهیر به ’خانملا’ مولوی است. مرگ او در حدود 1210 هجری قمری اتفاق افتاد. او راست: 1- تفسیر اتقان فی علوم القرآن. که در دهلی بسال 1280 هجری قمری چاپ شد. 2- حاشیۀ خانملا. کتابی است بر حاشیۀ میرزاهد بر شرح دوانی در منطق که در قازان بسال 1888 میلادی در 419 صفحه چاپ شده است. (از معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان دیزمار خاوری بخش ورزقان شهرستان اهر، واقع در 33 هزارگزی شمال ورزقان و 31 هزارگزی راه ارابه رو تبریز به اهر، این ناحیه کوهستانی با آب و هوای معتدل دارای 96 تن سکنه که شیعی مذهب و ترک زبانند، آب آنجا از چشمه و محصولش غلات و اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند و از صنایع دستی جاجیم میبافند و راه آنجا مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ص 188)
لغت نامه دهخدا
دهانۀ گشاد دیگ، (فرهنگ شعوری ج 1 ص 365) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ رَ تَ)
در حالت پنجم بودن. و معمولاً در آغاز قسیمهای یک مقسم بکار رود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان گاورود بخش کامیاران شهرستان سنندج، واقع در 36 هزارگزی شمال خاوری کامیاران و 10 هزارگزی شوسۀ کرمانشاه بسنندج، این ده در دامنۀ کوه قرار دارد و ناحیه ای است سردسیر با 1450 تن سکنه که زبانشان کردی و مذهبشان سنی است، آب آنجا از چشمه و محصولات آن غلات و توتون و پشم وروغن و انگور و گردو و عسل میباشد، شغل اهالی زراعت و گله داری و باغداری است، راه آنجا مالرو و دارای یک باب دبستان است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
آنکه بی تجربه و بی وقوف است، چون: ای خامکار نابخردی تا چند؟، آنکه کارش ساخته نشود و ناتمام بماند، (آنندراج)، بی هنر، ناتجربه کار، (آنندراج)، کارناآزموده، بی وقوف، بی تجربه، (ناظم الاطباء)، نعت است مر کسی را که بی وقوف و بی تجربه باشد:
ز جوشیدن زنگی خامکار
بجوشید خون در دل شهریار،
نظامی (از آنندراج)،
نه چون من خامکاری که مستی کند
بخامه زدن خام دستی کند،
نظامی
لغت نامه دهخدا
خمیازه و دهان دره را گویند، (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، دهان از هم باز شود از کاهلی یا از غلبۀ خواب، آسا، باسک، پاسک، فاژ، فاژه، شوباء، (شرفنامۀ منیری) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (تاج العروس)، افزاء، فنجا، (ناظم الاطباء)، تثاؤب، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، ثاءب، (منتهی الارب)، خامیازه:
این نمیدانم ولی هستی ّ من
می گشاید بی مراد من دهن
آن چنان کز عطسه و از خامیاز
این دهن گردد بناگاه تو باز،
مولوی (از جهانگیری)،
رجوع به ’خامیازه’ و ’خمیازه’ شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
قلمدان. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 374) (آنندراج). خامه دان. رجوع به خامه دان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از املاه
تصویر املاه
بهانه تراشی بهانه آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از املاط
تصویر املاط
جمع ملط، بدنهادن دست کجان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از املاغ
تصویر املاغ
جمع ملغ، گولان، دشنامگویی، فرومایگان
فرهنگ لغت هوشیار
تهیدستی، آفگانه فکندن بی چیز شدن درویش گردیدن، تهیدستی درویشی. درویش شدن، بی چیز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ملک، داراک ها بنه ویسان هیران، جمع ملک، فرشتگان پادشاه گردانیدن، زن خواستن، زن دادن، زناشویی، واگذاری، داراییها ثروتها
فرهنگ لغت هوشیار
به ستوه آوردن ستوهاندن، دراز شدن راس (سفر)، تنگدل گرداندن، فروخواندن، بر نوشتن، نان پختن: بر ریگ گرم سنگک پختن بستوه آوردن ملول کردن ستوه کردن، ملول کردن، به ستوه آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خامکار
تصویر خامکار
بی تجربه، کار ناآزموده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خامالا
تصویر خامالا
یونانی بژ مهره (حرباء)، مازریون از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاملات
تصویر تاملات
جمع تامل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاملان
تصویر عاملان
کرتاران کار داران کار گزاران
فرهنگ لغت هوشیار
حالتی که بسبب خستگی ناتمام ماندن خواب بیخوابی و کسالت در شخصیت ایجاد شود بطوریکه دهان گشاده دستها کشیده و سینه منبسط گردد، دهان دره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از املاص
تصویر املاص
آفگانه فکندن (آفگانه بچه مرده در زاهدان)، لغزاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاملاً
تصویر کاملاً
((مِ لَ نْ))
به طور کامل، تماماً
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاملا
تصویر کاملا
سراسر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از املاح
تصویر املاح
نمک
فرهنگ واژه فارسی سره
کسی که با تلاش شخصی خواندن و نوشتن بیاموزد
فرهنگ گویش مازندرانی